به گزارش شهرآرانیوز؛
مسجد که نه! در اصل تکیهای بود که محرم به محرم دستههای عزاداری میآمدند، شوری میگرفتند، روضهای برپا میکردند و میرفتند تا سال بعد. آن زمان که حاج حبیبا... مبلساز از آیتا... طالقانی دعوت کرد بیاید هفتهای یک بار جلسات تفسیر قرآن برگزار کند، هیچ گمان نمیکرد دارد آرام آرام غبار از سر و روی یکی از پایگاههای مهم انقلاب در تهران میگیرد.
مسجد کجا بود؟ نرسیده به چهارراه استانبول، در نزدیکی کابارهخانهها و مشروبفروشیها و سینماهای مهم شهر. هرچه مرکز تفریح و خوشگذرانی بود، جمعشان جمع بود. همان روزهای اول که سیدمحمود آمد چراغ مسجد را روشن کرد، عتیقهفروش روبهروی مسجد بعد نماز آمد ایستاد بغل گوش آیتا. طالقانی گفت: «آسید، این همه مسجد توی این شهر را ول کردی آمدی وسط بینمازها، نماز میخوانی؟»
سیدمحمود هم با همان طمأنینه و سعهصدر همیشگی لبخندی زد گفت: «عموجان! نمازخوان متدین که نمازش را میخواند. اینجا اگر بتوانم یک بینماز را بکشانم توی مسجد، هنر کردهام!» توی صف نمازهایش بیشتر از پیرهای نمازخوان قدیمی، جوانهای دانشجوی امروزی بودند که در مراکز آموزشی و دانشگاهها برای خواندن دو رکعت نماز معذب میشدند و مجالی نبود چهار کلمه درباره عقاید مذهبیشان سؤال کنند، بحث کنند یا اصلا حرفی بزنند. مسجد هدایت داشت خانه امید آنهایی میشد که چکمههای خفقان حکومتی، راه گلویشان را بسته بود.
پیشنماز این مسجد، وقت برای شنیدن آرای رنگارنگ و متفاوت، زیاد داشت. از فروشنده چراغزنبوریهای راسته خیابان تا محمدعلی رجایی و اکبر رفسنجانی و محمدجواد باهنر، همگی رد مسجد هدایت را میگرفتند میآمدند جایی که نامش بهراستی برازنده رسالتش بود. مسجد هدایت نه فقط پاتوق مبارزان انقلابی که پای ثابت مأموران حکومتی بود. از همان روزی که پایش به این مسجد باز شده بود یا دستگیر میشد یا ممنوعازمنبر.
ممنوعازمنبر هم که میشد، به اصرار مردم یک جا گوشه حیاط مسجد میایستاد نیم ساعت، یک ساعت، برایشان حرف میزد. آن سالی که خبر به آتش کشیده شدن مسجدالاقصی به دست رژیم غاصب صهیونیستی خشم مردم مسلمان را برافروخته بود، سید محمود طالقانی میان خطبههای نماز عید فطر پیشنهادی داد که برای مردم گرگرفته، آب روی آتش بود. پیشنهاد کرد حالا که یهودیهای دنیا پشت اسرائیل ایستادهاند و کمکهایشان را حوالهشان میکنند، ما هم فطریههایمان را جمع کنیم بفرستیم برای مردم فلسطین. وقت جمع کردن فطریهها، مهندس بازرگان که برای کمک به آیت ا... طالقانی آمده بود، آخر وقت میگفت: «حاج آقا، به چشم خودم دیدم مردم خیلی بیشتر از سهم فطریهشان پرداخت میکردند.»
سال بعد، اما اوضاع جوری دیگری بود. همین که آیتا... به ورودی مسجد رسید، ماشین ژاندارمری آسیمهسر برابر پایش ایستاد. مردم با عصبانیت مداخله میکردند. سیدمحمود، اما مثل همیشه آرام و خونسرد بود. بار اولی نبود که چشمش به مأموران میافتاد. زندان شده بود خانه دوم او. خودش آمد داخل مسجد. مردم را به آرامش دعوت کرد، گفت: «این آقا سید ابراهیم امین من است. فطریههایتان را پرداخت کنید به او.» و بعد تسلیم مأموران ژاندارمری شد.
زندان شده بود شعبه دوم مسجد هدایت. جلسات تفسیر قرآن حتی زندانبان بند را هم متأثر کرده بود. صبحها حوالی ساعت ۸ جلسه را آغاز میکرد. نیم بیشتر موهای سرش توی زندان سفید شده بود و با ۶۵ سال سن، پیرترین زندانی رژیم بود. دکترها میگفتند فشار خون و مرض قند سلامتیاش را تهدید میکند، اما هیچکس نمیگفت اندوه فروخوردهاش، مثل یک توده سرطانی دارد روح و روانش را تسخیر میکند. دلشکسته از خونهای ریخته شده و دلواپس روزهای پیش رو. توی زندان بود و جز همین جلسات عقیدتی دستش به جایی بند نبود تا بتواند قدمی بردارد. بارها مردم پادرمیانی کرده بودند حکمش شکسته بود، اما قدرت هنوز دست آنهایی بود که چشم دیدن او را نداشتند. نه خلاصی از زندان چارهاش بود نه مرگ.
سیدمحمود جوری توی دل مردم ریشه دوانده بود که اگر مویی از سرش کم میشد، مردم دمار از روزگار حکومت درمی آوردند. مرگ او در زندان، آتش به انبار باروت بود. همان اوقات بود که یکی از وکلای صلیب سرخ آمده بود بازدید زندانیها. شرایط آیتا... طالقانی را که دیده بود گفته بود با این وضع جسمی، حکم ابد داده بودید بهتر بود! ساواکیها به خودشان افتاده بودند توبه نامهای از سیدمحمود بگیرند تا غائله برای خودشان ختمبهخیر شود. اما توبه نامه، رسم مبارزان بزدل بود.
در قاموس آیتا... و هملباسانش نمیگنجید برای حفظ آبروی پهلوی، تن به خفت توبهنامه بدهند. آبان۱۳۵۷ به سرشان زد به مناسبت زادروز شاه حکم آزادی طالقانی را بدهند! زیربار نرفت. گفت میخواهم چند روزی در کنار همبندیهایم باشم. سه چهار روز بعد که از زندان بیرون آمد، جمعیتی چندهزار نفری مشتاقانه به استقبالش آمدند و او را تا خانهاش همراهی کردند. خانهای که پس از مسجد هدایت، یکی از پایگاههای انقلاب بود.
انقلاب اسلامی پیروز شده. آن خون دلهای سیدمحمود طاقانی و دیگر مبارزان انقلابی به بار نشسته و حالا تمام دغدغهاش، حفظ آبرو و اعتبار مذهبی است که پشتوانه پیروزی انقلاب بود. هفت ماهی از جشن پیروزی میگذرد. سفیر شوروی آمده تهران با او ملاقات ویژهای داشته باشد. خانه هفتادمتری آیتا... در خیابان سمیه، جای مناسبی برای جلسات رسمی نیست. میرود منزل یکی از اقوام خود، آقای چهپور. جلسه که تمام میشود، اوضاع به نظر عادی میرسد. شامی صرف میکند و میرود که بخوابد، اما در ناحیه قفسه سینه احساس ناخوشی میکند.
آن شب نه خبری از راننده همیشگیاش بود، نه محافظش. پسرش در سفر به سر میبرد و همسر و فرزندانش رفته بودند مشهد. ساعتی پس از استراحت بیدار میشود و با داروی خانگی آرام میگیرد. اهالی خانه میرسند بالای سرش. اما در آن نیمههای شب به طرز غریبی نه تلفنهای خانه وصل بود که دکتر خبر کنند، نه آب خانه وصل بود که دو قطره آب به صورتش بپاشند. پزشک زمانی به بسترش میرسد که کار از کار گذشته.
ساعت حوالی ۰۱:۴۵ دقیقه شب است و تقویم در حالی که وارد نوزدهمین روز از شهریور سال۱۳۵۸ شده، یک ایران بیخبر از کوچ ابدی «پدر طالقانی» در خوابند. صبح روز بعد سیدابراهیم همان امین همیشگی طالقانی فقید پلههای نردبان چوبی مسجد هدایت را بالا میرود و در سردر ورودی مسجد قاب عکسی از آیتا... طالقانی را به دیوار میکوبد که زیر آن نوشته: «او ابوذر زمانه بود».
«مرحوم آقای طالقانی مستقیم بود، مستقیم فکر میکرد، مستقیم عمل میکرد. انحراف به چپ و راست نداشت. نه غربزده بود و نه شرقزده، اسلامزده بود، دنبال تعلیمات اسلام بود و برای یک ملت مفید بود و رفتنش ضایعه است{... } جوانهای ما را تهی کردند از آنکه باید باشند، ما مکلفیم، همهمان مکلفیم، همه آقایان و همه خانمهای محترم، مکلفیم که مردم را دعوت کنیم به راه مستقیم، به همان صراط الله، راه الله - که راه مستقیم است - و از انحرافها جلوگیری کنیم. نه منحرف به آن طرف باشیم که دیکتاتوری به تمام معناست و نه منحرف به غرب باشیم که ظلم و ستم و به اسم «حقوق بشر» بردن همه حقوق بشر است».
بخشی از بیانات امام خمینی (ره) در تجلیل از شخصیت مرحوم آیتا... طالقانی
«آقای طالقانی اهل فکر نو بر محور دین و با تمرکز بیشتر بر روی قرآن و نهجالبلاغه [بود]؛ یعنی ایشان اصلا اینجوری بود. لکن همه ابعاد شخصیت آقای طالقانی بعد روشنفکری دینی نیست. یک بعد مهم بعد مبارزه است. خیلیها روشنفکر بودند اهل مبارزه نبودند، روشنفکر دینی هم بودند اهل مبارزه نبودند، {... } آقای طالقانی اهل عمل بود، یعنی توی میدان بود، احساس درد میکرد حقیقتا این را ما که با ایشان معاشر بودیم، رفتوآمد میکردیم، میدیدیم، محسوس بود در ایشان، واضح بود که آدمی اهل درد بود و میخواست مبارزه کند، لذا تبعات مبارزه را هم قبول کرد {... } گاهی از مشهد که من میآمدم، روزهای ملاقات میرفتم زندان قصر، از پشت میلهای صحبت میکردند، دائم روحیه میدادند.»
بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با اعضای ستاد نکوداشت آیتالله طالقانی در ۹ اسفند ۱۳۸۹.