کار سختی نیست بامردمبودن، شنیدن، گفتن، خندیدن و گاهی بغضکردن. برخی این را بلدند، اما آنقدر تصنعی و کلیشهای اجرا میکنند که نکنند بهتر است. انگشت اشاره بهسوی سیاستمداران صاحبمنصب، دولتمردان برکرسینشسته، آقایان حاکمشده و هر آن کسی است که با امروز و آینده مردمان این سرزمین سروکار دارد.
مگر ایراد آن چیست که رئیسجمهور در هر دورهای خود بهخرید برود، گلایه بشنود و بداند که قیمت ماست و کره و نان چند است و محافظان نامحسوس او را نگاهبانی کنند؟ چه میشود که خنده و سیمای او را ببینند و از او فردی ناشناخته نسازند؟ چه ایراد دارد که رئیسمجلس، میانه راه از منزل به بهارستان پیاده شود و خود برود به باجه روزنامه فروشی روزنامه بخرد و ببیند که جوانان در چه سنی سیگار میخرند و میان آنان چند نفر دختر هستند؟ سختی آن چیست که رئیس قوهقضاییه در راه دفترش سحرگاه به میدان شوش سر بزند و بنگرد به گوشههای خیابان و لابهلای کوچهها و اینقدر محافظان برای سیاستگذاران مملکتی تعیینتکلیف نکنند؟ وزیر آموزشوپرورش چطور میشود به منزل کودکی سر بزند و ببیند چرا او همیشه سرکلاس خوابش میبرد و شب تا صبح کجا بوده است؟ این سؤالها مشت نمونه خروار است.
آیا وزیر فرهنگ میداند در گالریها جوانان چگونه لباس میپوشند، در امکان تفریحی ادبیاتشان چگونه است و با چه سنوسالی به ناهنجاریها ورود میکنند؟ و اگر میداند مایل نیست گاهی به پاتوقهای آنان سر بزند، شناخته و ناشناخته؛ البته نه با کتوشلوار و پوشش رسمی؟ آن خطیبی که خواستار فلان مسئله از حاکمان است، میداند جوان محلهاش چه میخواهد و چگونه رفتار میکند یا فقط نگران سرکاررفتن زنان است و نمیداند زنان بیسرپرست و بدسرپرست چگونه روز میگذرانند؟
این موارد اندک مواردی است میان گردآب تحولات و تغییرات و مشکلات و مصائب ایران امروز که فینفسه و تک تک اهمیت ندارد، اما وقتی کوه میشود، فرو میریزد که کاشکی رؤسای قوا، وزرا، مقامات و اهل قدرت بخشی از آن را با چشم و گوش خود میدیدند و میشنیدند که تغییر کنند و باد در گلو نیندازند و منتی بر مردم نگذارند. یا وقتی میگویند همه چیز ما مردم هستند، همه باور کنند، چون دیدهاند او چگونه میان مردم بوده و از دور پشت شیشه دودی ماشین ضدگلوله آنان را با سرعت نقطه ندیده و رد نشده است! اینها سفارش و توصیه و تذکر نیست؛ درد است که آقایان چقدر بوی مردم را استشمام کردهاند؟ جز اینکه در سال یکیدو بار سرزده به محیطهای تحت امر خود سری زدهاند!
اما باید روزی نیمساعت بدون تشریفات و بلندگو و دوربین و خدم و حشم خرید بروند، پیادهروی کنند، بهسینما سر بزنند، فوتبال را در ورزشگاه ببینند، پارک و کافه و کوه را هم از یاد نبرند و هزاران پاتوقی که هنجار و ناهنجار توأمان در حال رخدادن است... قرار نیست همهروزه باشد، لااقل هفتهای یکبار آن را انجام دهند!