به گزارش شهرآرانیوز؛ بعد از «طلسم»، سر فیلم برداری «کشتی آنجلیکا» بود که ایده کارگردانی نمایشنامه «آژاکس» حسابی قلقلکش میداد. میخواست متن سوفوکل را با تکنیک تعزیه ایرانی کارگردانی کند. بعد از فیلم برداری افتاد پی تولید کار و بعد از اجراهای موفق در چارسوی تهران، جدی جدی عزم کرد به کارگردانی تئاتر. دو سال بعد از «آژاکس» فکر تأسیس یک گروه نمایش حرفهای افتاد به سرش.
آن سال، یعنی سال ۱۳۶۸ آتیلا و فاطمه نقوی، ستاره را داشتند و خسرو هم تازه به دنیا آمده بود. همسرش پیش از این ها، هم پای او بازیگری میکرد و حالا دلشان میخواست تیم خودشان را داشته باشند. تیمی با رویکردی آوانگارد و انگیزهای بسیار که بنا داشت تحولی جدی در ساختار تئاتر ایران ایجاد کند. پای صحبتش که مینشستی صحبت از تئاتر تجربی بود. هرچه در سالهای فعالیتش در کارگاه نمایش آموخته بود با خودش آورده بود توی گروه تئاتر «بازی» و بیشتر از هر کسی میدانست این تیم جمع وجور به زودی تبدیل به یک مجموعه مؤثر در حوزه بازیگری و نمایشنامه نویسی و کارگردانی خواهد شد.
شاید بعد از حضور در «مسافران» بیضایی بود که پسیانی، اعتمادبه نفس دوبارهای گرفت. این، اولین تجربه مشترک او در سینما با حضور مادرش بود. همان روزی که بهرام بیضایی، آتیلا پسیانی را کنار کشید و از بازی مادرش انتقاد کرد، مسیر حرفهای او تغییر جهت داد. بیضایی اعتقاد داشت اشکهای جمیله شیخی خیلی زودتر از آنچه که باید پایین میچکد و متناسب با شخصیت پردازی این کاراکتر، نیاز به کنترل حس بیشتری دارد. از آتیلا خواست تا با مادرش تمرین کند. بعد از تمرینات و تغییرات اعمال شده، نتیجه چنان رضایت بخش بود که بازیگردانی باقی بازیگرها جز چهارنقش را به او سپرد.
آن روزها چیزی به نام بازیگردان در تیتراژ آثار سینمایی وجود نداشت. این اولین باری بود که کسی در سمت «دستیار کارگردان در امور بازیگری» فعالیت میکرد. آتیلا حالا از اعتمادی که به او شده بود، جان تازهای گرفته بود و داشت رفته رفته یقین میکرد سالها ممارست در صحنه نمایش، حالا به ثمر نشسته و چیزی در چنته دارد که به پشتوانه آن میتواند تحول تازهای در فضای بازیگری کشور ایجاد کند. گروه تئاتر «بازی»، از دل اعتماد بیضایی به پشتکار بی وقفه آتیلا پسیانی شکل گرفت و خیلی زود به بار نشست.
بعد از آن یک پایش روی صحنه تئاتر بود و پای دیگرش برابر دوربین کارگردانانی که با وسواس انتخابشان میکرد. او موفقیت هایش را مدیون بازیهایی بود که هرگز قبولشان نکرد. شاید برای همین نقشهای مکمل مؤثر را به رُلهای اصلی تکراری و بی چالش ترجیح میداد. گاهی نقبی به کمدی میزد و گاهی آن چنان نقش بدمنهای سینما را به اندازه بازی میکرد که تعریف تازهای از خشونت و جدیت و کنترل حس در بازیگری برابر دوربین ارائه میداد.
نمایی از سریال «زیر تیغ»
مگر میشد میشل گنج بخش را در «روز شیطان» فراموش کرد؟ آن تبهکار مرموز خون سردی که بیش از بیان، با چشم هایش بازی میکرد. یا آن عشق هیستریک اضطراب آورش در نقش مجید شهلای «آب و آتش» را وقتی به مرز جنون و دیوانگی میرسید. او همان جعفر شریف و ساده و دوست داشتنی «زیر تیغ» بود که نقش کوتاهش در داستان، کشش بسیاری در دنبال کردن ماجرا داشت.
آتیلای «چاردیواری» در قالب جعفر شیرین زبان آذری همان اندازه به دلها مینشست که در قامت پلیس سریال «دیوار»، باورپذیر و به یادماندنی بود. صابر ابر یک بار توی صفحه شخصی اش در فضای مجازی آتیلا پسیانی را چنین تعریف کرد: «آتیلا مردی که بازی میکند و هم بازیهای جوان را راه میدهد.
آتیلا کسی است که به خیلی از ما یاد داد زندگی یک بازی است. مردی که رنگها و مزهها را میشناسد. آتیلا زندگی را بلد است. غذای خوشمزه را از غذای بدمزه تشخیص میدهد [..]این غذا فقط سیر میکند. آتیلا به من یاد داد نباید برای سیر کردن شکم، غذا خورد. باید برای لذت بردن، چیزی را ساخت. اینکه چقدر و چه کسانی دوستش داشته باشند، مهم نیست. مهم، لذت تجربه جدید است»
این شاید یکی از دقیقترین تعابیر درباره آتیلای سینمای ایران بود. چهره کاربلدی که وقتی خبر تلخ کوچ زودهنگام او در خبرگزاریها پیچید، هر آن کسی که با او و نقش هایش آشنا بود، هم سوگ با ستاره و خسرو و همسرش، اندوهگین شد. مرگ آتیلا پسیانی در ۶۶ سالگی خیلی زود بود آن چنان که خودش میگفت: «بازنشستگی در حرفه ما، تنها با مرگ رقم میخورد.» و چه بازنشستگی ناباورانه و زودهنگامی.