صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایت دانش‌آموز مشهدی از دیدار با رهبر معظم انقلاب | اهل صبریم، اما به‌وقتش خیبری عمل می‌کنیم

  • کد خبر: ۲۹۸۰۰۸
  • ۱۳ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۲
معاون پرورشی در بلندگو گفت «انوریان، بیا دفتر!». معاونمان باعجله داشت می‌رفت اداره که گفت «آقای هاشمی زنگ زدند و گفتند اسم شما را برای دیدار با رهبری رد کرده‌اند».

مهزیار انوریان | شهرآرانیوز؛ مهزیارم؛ همان مسئول انجمنی که حضورش در محفل انجمنی‌ها اتفاقی بود، اما امتدادش خیر. دوشنبه بود که آقای هاشمی، سرگروه ما در اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان، دو بار زنگ زدند و من نتوانستم جوابشان را بدهم. در ناگهانی‌ترین حالت ممکن، معاون پرورشی در بلندگو گفت: انوریان، بیا دفتر! معاونمان با عجله داشت می‌رفت اداره که گفت: آقای هاشمی زنگ زدند و گفتند اسم شما را برای دیدار با رهبری رد کرده‌اند.

چقدر سریع به آرزویم رسیده بودم! روز قبلش رفته‌بودم حرم و دعا کرده‌بودم که توفیق دیدار نصیبم شود که شد. امام‌رضا (ع)، خیلی ممنون آقاجان. بالاخره هر طور که بود، ما نیز در فهرست دیدارکنندگان با رهبر معظم انقلاب قرار گرفتیم و همراه یاران خراسانی رهبر که نوجوانان فعال خراسان‌رضوی باشند، به دیدار ایشان رفتیم. جمعه صبح بود. بیدار شدم، نماز خواندم و تازه شروع کردم به چیدن وسایلم! 

طبیعی است؛ بالاخره خوبی پسربودن به همین سرعت عمل در فراهم‌کردن مقدمات سفر است. از خانه بیرون آمدم و سر ساعت۷ وارد اداره‌کل شدم. صبح جمعه‌ای که قرار بود با آزمون آزمایشی بگذرد، با پیاده‌شدن روبه‌روی اداره‌کل آموزش‌وپرورش خراسان‌رضوی گذشت. باید برای مراسم اعزام به نمازخانه اداره‌کل می‌رفتیم که در همین حین دوست انجمنی‌ام، محمدمهدی، را دیدم. زیارت عاشورا برپا بود و با صدا و نوای دل‌نشین قاری، تصمیم گرفتم همراهی‌اش کنم. اندک‌اندک جمع مستان رسیدند! گروه اعزامی خراسان‌رضوی همه آمدند و پس از صرف صبحانه به سوی اتوبوس‌ها حرکت کردیم. 

قرآن را بوسیدیم، سوار شدیم و راهی تهران گشتیم. بامداد شنبه رسیدیم به مصلی، محل اسکانمان. خوابیدم و هوالعلیم و الکریم اذان صبح را گفتند و من با اینکه کمتر از دو ساعت خوابیده بودم، مشتاقانه بیدار شدم؛ برای دیدار یار؛ برای نشستن پای صحبتی در امتداد سخنان خمینی کبیر؛ برای ملاقات با کسی که به ما جرئت طوفان داد؛ برای رهبرم. خدا می‌داند چه صحنه زیبایی بود که با دانش‌آموزانی از همه ایران زیر سقف مصلای امام‌خمینی (ره) نماز می‌خواندیم. 

همه ایران یعنی همین وحدت و همدلی که در بطن محل اسکان جاری بود. خلاصه نماز را خواندیم و با عجله به سوی اتوبوس‌ها با یاران خراسانی یار به سوی محل ملاقات حرکت کردیم. آن‌قدر شور و شرر در جو اردو حاکم بود که زمان مثل سرعت موشک فتاح می‌گذشت. به خودمان که آمدیم، سوار اتوبوس بودیم و کارت‌های دیدار را در دست داشتیم. به قول بچه‌محله‌ها «عجب حالی داد یره!» فرض کن با نامه‌ای به دیدار رهبر دعوت شده باشی؛ خیلی کیف می‌دهد. 

اتوبوس‌ها حرکت کردند به سوی بیت رهبری و ما در همین حین فرصت را غنیمت شمردیم و دعای عهد را خواندیم. نوای دل‌نشین دعا در اتوبوس جاری، آسمان صاف و آبی و نور آن چیزی بود که در این محفل پر از زیبایی جلوه‌گری می‌کرد. میادین و خیابان‌ها را یکی پس از دیگری رد کردیم تا به خیابان فلسطین جنوبی رسیدیم. به محض پیاده‌شدن از اتوبوس و حرکت به سوی گیت‌های ورودی، ناگهان متوجه حسی از بچه‌ها شدم که در عین اینکه خیلی خوش‌حال و احساساتی‌اند، همگی صلابت و قدرت خاصی پیدا کردند؛ به‌نوعی که می‌توان گفت اشتیاق دیدار آقا بچه‌ها را این‌گونه ساخته بود. 

سعی کردیم بچه‌های خراسان یکدیگر را گم نکنند و در صف‌هایی ایستادیم که هم‌زمان وارد شویم، اما از دیگراستان‌ها هم حضور داشتند و مانند ما بی‌قرار رؤیایی بودند و همین شور و حال باعث می‌شد یکی پس از دیگری در صف‌ها گم شویم. گیت‌ها را رد کردیم و فقط مانده بود کفش‌ها را تحویل دهیم و وارد حسینیه شویم که ناگهان برق از چشمان همه پرید!

سردار قاآنی، بچه‌محل امام‌رضا (ع) و سردار رشید مقاومت، خیلی خاکی بین بچه‌ها حضور یافت و سلام‌وعلیکی کرد. فرصت را غنیمت شمردم و از ایشان سؤالی پرسیدم. گفتم که چه زمانی قرار است جواب گستاخی دشمن در پی حمله اخیر به خاک ایران را بدهیم و ایشان گفتند: ما مثل مولایمان اهل صبریم و در زمان خودش خیبری عمل می‌کنیم! چقدر دل‌گرمی خوبی بود که سردار در میان ما حضور یافت؛ همان سرداری که فیک‌نیوز‌های لندن‌نشین که تا دیروز شایعه شهادتش را پخش می‌کردند یا می‌گفتند در پناهگاه است، امروز در میان آینده‌سازان ایران اسلامی حضور داشت! ماشاءا... به جان بچه‌های لشکر امام‌رضا (ع) به‌ویژه خودت حاج‌اسماعیل. 

حاج‌اسماعیل رفت و ما سرانجام پس از سال‌ها انتظار وارد حسینیه امام‌خمینی (ره) شدیم. بالاخره من مسئول انجمن به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم. همه تلاش‌هایم را می‌کردم که بتوانم یک روز به‌عنوان یک انجمنی، به دیدار پشتیبان و دل‌گرمی تشکلم، حضرت آقا بروم که درنهایت ممکن شد. الحمدلله. خدا می‌داند چه حسی خوبی دریافت کردم که در جایی حضور دارم که دلاورمردانی، چون حاج‌قاسم و شهدای مقاومت در آن حضور داشته‌اند.

سراسر حسینیه شلوغ و مملو از جمعیت بود. نوای حیدرحیدر به گوش می‌رسید. در همین حین دوستم را دیدم و کنار هم نشستیم که ناگهان موجی از پشت سر، ما را از جا بلند کرد و از کنج حسینیه به کنجی دیگر رساند. کار خدا بود که به جایگاه آقا نزدیک‌تر شدیم. گروه‌های سرود یکی پس از دیگری اجرا داشتند و پس از پایان هر سرود همگی منتظر ورود آقا به حسینیه بودیم. درحالی‌که در فکر فرو رفته‌بودم، ناگهان صدای شادی از جمعیت بلند شد و ناگهان دیدم بله، آقا آمدند! آقا با صلابت و عزت آمدند و طنین حیدرحیدر بلند شد. 

آذری‌ها می‌گفتند «آذربایجان اویاخدی، انقلابا دایاخدی». خراسانی‌ها هم که ما باشیم، بیت «دل‌بسته یاران خراسانی خویشم» را می‌خواندیم. هرکسی برای خودش و آن‌طور که دوست داشت، از این حضور و روبه‌روشدن با رهبر معظم انقلاب استفاده می‌کرد. بچه‌ها تمامشان را برای آقا گذاشتند. بار اول نبود که توفیق زیارت ایشان را داشتم، اما این‌بار طوری دیگر بود. این‌بار با کیفیت بهتر و به‌وضوح آقا را می‌دیدم. حسین طاهری عجب رجزی خواند. 

کل حسینیه آن‌قدر کیف کردند که آرام و قرار نداشتند و این نشان می‌داد چه اراده‌ای برای پشتیبانی از انقلاب اسلامی و نبرد با مستکبران دارند. آقا که شروع کردند به صحبت، همان بچه‌های شلوغ‌کار آرام شدند و یک‌جا قرار گرفتند. آقا امروز به بیانات مفیدی از قبیل توجه به علم و قدردانستن روز‌های جوانی پرداختند. آمدم که خلاصه‌ای از صحبت‌های ایشان را بنویسم که دیدم بیشتر رسانه‌ها به آن پرداخته‌اند و دقیق آن را تحلیل کرده‌اند. پس حرفی نمی‌ماند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.