۱۱۳ سال از مشروطه، آن حادثه پرفرازونشیب تاریخی، میگذرد. جز گذری چند در کتابهای درسی و تاریخی، آنهم با دیدگاههای مختلف که گاه همراه با تحریف و پنهانکاری و یکسونگری و آوار شماتت بر سر مشروطهخواهان و روشنفکران است چیزی در ذهن و خاطره مردم از آن جنبش عظیم بهجا نمانده است!
بخشی از جامعه ما نیز هرگاه در خاطرهها به گذشته بازمیگردند، از جنبش تنباکو بهعنوان حرکتی دینی و مردمی یاد میکنند که با بنمایههای مذهبی شکل گرفت و با فتوای مرجعیت به انجام رسید و ازاینرو تأثیرگذار بود.
از مشروطیت نیز هرگاه یاد میشود، از مخالفت بخش اعظم روحانیان و متدینان گفتوگو میگردد؛ بهویژه مخالفت و اعدام شیخ فضلا... نوری و گریز به مشروعهخواهی و تقابل دیانت با عدلیه و اجرای قانون و حقوق عامه و عدالتخواهی و آزادیطلبی یاد میشود و یکسان گرفتن آزادیخواهی با بیدینی و بددینی و تلاش برای مردود شمردن یک حرکت ملی فراگیر.
چرا؟ بهیقین آنچه امروز در تهمانده اندیشههای راویان منصف و بیطرف از مشروطهخواهی باقیمانده چنین نیست، اما کیست که نداند تهاجم به مشروطه و سرکوب آن و به توپ بستن مجلس و کشتار و تعقیب آزادیخواهان در تهران و شهرهای بزرگ، با همین نگاه آغاز گشت و به هدف رسید. محمدعلیمیرزا با همین بهانهها برای به توپ بستن مجلس و کشتار مردم استخاره گرفت! و با اجازه برخی روحانیون صاحبنام عمل کرد! و لیاخوف روسی را بر جان و ناموس مردم چیره نمود. در میدان توپخانه مستبدان با همین بهانهها کفن پوشیدند و برای نجات دین نبی علیه بیدینان مشروطهخواه قیام کردند و بست نشستند و چشم آزادیخواهان را از حدقه درآوردند!
اکنون درصدد ریشهیابی و دریافت عناصر مشروطهخواهی و علل استبداداندیشی نیستیم؛ هرچند که بازنگری در ریشههای آن جنبش فراگیر هنوز هم برای مردم و نخبگان ثمربخش است؛ اما تا همین اندازه باید بدانیم که چگونه نهضتی فراگیر با اهداف انسانی و ملی در اندیشه و عواطف مردم چنین مهجور افتاده است. مشروطه کارهای بزرگی برای نجات و پیشرفت ایران انجام داد، بر استبداد لجام زد، مردم را با واژهها و عناصر دنیای نو مانند آزادی و عدالتخانه و قانون و صنعت و اقتصاد ملی آشنا کرد، سخن از منافع کشور و اهداف میهنی به میان آورد، ضربات مؤثری بر فئودالیسم و بزرگمالکی فرود آورد، در میان مردم سخن از سواد و آگاهی و اطلاع از اوضاع کشور و جهان پراکنده ساخت؛ اما با تمام این خدمات، مشروطه درباره 2 هدف بزرگ غفلت کرد؛
الف) غفلت از تأمین امنیت و برآوردن نیازهای اولیه مردم؛
مشروطه و دولتهای پسازآن در تأمین امنیت مردم، آنهم در سالهای سخت جنگ اول جهانی، بهغایت ناتوان و ناکارآمد جلوه کرد. دخالت دولتهای همیشه مداخلهگر در سیاست ما، ناامنی راهها، بیماریهای فراگیر و مسری وبا و طاعون در کشور، ضعف بنیه اقتصادی و دلایل دیگر کشور ما را در آستانه فروپاشی قرارداده بود. عامه مردم این ضعف و سستی داخلی را ناشی از تبدیل سلطنت استبدادی به مشروطه میدیدند و با تمام بیلیاقتی و ستم قاجاریه، مردم ایران دوره ناصرالدینشاهی را با نام دوره شاه شهید در نوستالوژی خاطرات خود حفظ کرده بودند.وضعیت فلاکتبار جامعه برای مردمی که در مشروطه خواب رفاه و رهایی از چنگال دولت میدیدند، قابلهضم و تصور نبود؛ درحالیکه بر اساس نوشته سید احمد کسروی و دیگر خاطرهنویسان، مرحوم ثقهالاسلام روحانی مشروطهخواه در پاسخ فردی از مریدان که پرسیده بود «مشروطه چه میآورد؟» با گشودن 2 دست خود پاسخ داده بود کبابها به این اندازه میشود (بزرگتر از کبابهای بناب آن زمان). مردم نهتنها گشایشی در کار نان و خوراک و تأمین روزی نمیدیدند، که حتی قحطی و مرگومیر ناشی از جنگ جهانی نیز مزید بر علت شده بود. بهطور طبیعی و با القائات نادرست، نشانی تمام این اتفاقات شوم حکومت مشروطه و قانون و مجلس، فاصله گرفتن از دین نبی و سپردن کار به دست رجال بیدین بود!
ب) نخبگان و روشنفکران و رجال مشروطه تلاشی برای فهم درست مفاهیم اجتماعی مردم انجام ندادند. باید پذیرفت که بسیاری از خواستههای اجتماعی برای صاحبان فهم سنتی قابلدرک و پذیرفتنی نبود. عامه مردم و متدینان سنتی چیزی به نام روزنامه و مطبوعه و کتاب و رسانه را نه ضروری میدانستند و نه خواسته دین و روحانیت. بسیار طبیعی بود که این خواستهها نهتنها پیگیری نشود که دستخوش فراموشی گردد.
امروز که یکبار دیگر به آن اهداف و اندیشهها مینگریم، باید برای نخبگان و مصلحان درسآموز شود که مردم به چه چیزهایی نیاز دارند و چه چیزهایی دستخوش فراموشی میگردند!