مسئولیت در جمهوری اسلامی، ریاست نیست. خطا میکند کسی که چنین بپندارد. اشتباه است اگر مسئولی رخت ریاست بپوشد، اگر نگاهش از بالا به پایین باشد. بر مدار تربیتِ صالحان، نگاه از پایین به بالاست. به مردمی که عیال خدایند و او به شأن «مستخدمی» شان باید افتخار کند.
مسئول باید خود را «وقفِ عامِ خدمت» بداند. نه فقط بداند که در عمل هم «بنماید». همهجوره هم باید باشد این خدمتگزاری. در هر حوزهای باید بهترین کارنامه را، رقم زند؛ حتی بالاتر از این، باید به جان مجاهدت کند. از این هم بالاتر؛ باید به «جانِ جانان» هم این نقش را بر مدارِ محسنین رقم زند. به شیوه آنان که کارِ نیک را نیکو به انجام میرسانند.
مثل همین همشهری نجیب ما، اسماعیل سقاباصفهانی، که برخلافِ پسوند فامیلیاش مشهدی است و خانه زادِ خورشید عالمتابِ رضوی. از کودکی تا بالندگی تا کوشندگی را از سقاخانه آقا، معرفت نوشیده است. او در چند امتحان پیاپی، قبول شد تا نشان دهد خلف صالحی است برای اسلافی که با شهادت، جهان را به شهود کشاندند. معاون رئیسجمهور، در شأن خادمی ملت، در تعریف خویش در ساحت وقفِ خدمت برای ملت، مثل امیر شهید ارتش اسلام، سرلشکر منفرد نیاکی عمل کرد. امیر شهید دخترش را بر تخت بیمارستان گذاشت و پسرانش را در میدان رزم، هدایت کرد.
سقاب هم خانوادهاش را در ازدحام درد، به مهربانی خدا سپرد تا در میدان خدمت کارها حتی برای لحظهای معطل نماند. حضور او در هیئتدولت، یک پیغام بود. پیغامِ مؤمنانه به تکلیف عملکردن. نه امیر شهید ما از عاطفه پدریاش ذرهای کاسته شده بود که نیامد و نه آقای معاون که به دولت آمد. هر دو اوج عاطفه بودند؛ اما باورمند به تکلیفی کلانتر که بر شانه داشتند؛ حتی سختترین مسائل خانوادگی هم نباید آنان را از خدمت در این فصل سخت و سرد بازدارد. من فراتر از خطوخطوط سیاسی، بالاتر از گفتههای این و آن سقاباصفهانی را در هیئتِ امیر شهید ارتش اسلام خواهم دید.
او حتی رفتارِ محسنین را به تکرار، چند بار دیگر هم زیست؛ آقااسماعیل به «جانِ جانان»، کوشید رسمِ «جانبخشی» را جانی دوباره باشد. بارِ اول، با مرگِ مغزی دخترکش «حسنا» که جانِ جانان بابا بود. این فقط دخترها نیستند که باباییاند؛ باباها هم خیلی دختریاند. بااینهمه او از دلبستگیهایش به نفع دلهای در انتظاری گذشت که با پارههای جانِ حسنا باید جان میگرفتند. این هم- اما- پایان کار نبود که امتحان الهی و ابتلای مقام عظمای عبودیت همچنان ادامه داشت.
بار اول اگرچه با اهدای اعضای بدن حسنا امضای موافقت کشید، اما دل و دعایش «سبحان» بود که بر تخت بیمارستان افتاده بود؛ اما انگار حکایت همچنان ادامه داشت و اینبار باید قلم را با قلم تقدیر همراستا میکرد برای امضاگذاشتن پای برگهای که اعضای بدن سبحان کوچلو را هم در احسانی بزرگ ببخشد.
بزرگی میخواهد این کار. تصورش هم برای بسیاری از ماها سخت و ناشدنی است؛ اما رسانهها این خبر را به جهان مخابره کردند که «سقاباصفهانی، ساعتی پس از شنیدن خبر فوت دومین فرزندش و پس از استخاره، رضایتنامه اهدای عضو فرزند کوچکش، سبحان را نوشت و امضا کرد تا مراحل پزشکی و حقوقی اهدای اعضای بدن او با سرعت انجام شود و اسباب جانبخشیدن به کسانی شود که چشمبهراه این اعضا هستند.
اسماعیل سقاباصفهانی روز سهشنبه و بهدنبال مرگ مغزی دخترش حسنا، رضایت خود برای اهدای اعضای بدن فرزندش را اعلام کرده بود که به دنبال آن بیش از پنج متقاضی از اعضای بدن او بهرهمند شدند.»
سقاب در جایگاهِ معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان بهینه سازی و مدیریت راهبردی انرژی، با آن رفتار و این کردار، انرژی نابی به جامعه تزریق کرد. ایران با مدیرانی چنین جوان و جوانمرد، حتما روزهای بهتری در پیش خواهد داشت. روزهای بهتر، نتیجه رفتار بهتر است، نه فقط آرزوی برتر. اسماعیل سقاباصفهانی، اسماعیل تعلقات خود را ذبح کرد تا ابراهیم ایمانش پرچم اعتلای وطن را بر دوش گیرد.