شیوا مقانلو معتقد است پرداختن به موضوع کرونا به عنوان یک فاجعه واقعی نیازمند نگاه تازهتری است
مریم قاسمی-شهرآرانیوز، «خاطرات شفاهی جنگ با زامبیها» نوشته مکس بروکس، «خاطرات ندیمه» نوشته مارگارت آتوود، «فارنهایت ۴۵۱» نوشته ری بردبری و «ایستگاه ۱۱» نوشته امیلی سنت جان مندل تنها برخی از کتابهای آخرالزمانی هستند که بر مبنای خیال و با پیشگوییهایی برای نجات بشر نوشته است. آثاری که تا پیش از این برای ما از آیندهای دور حرف میزدند، اما حالا با آمدن بیماری همهگیر کرونا، گویی این تخیل به واقعیت بدل شده است. موقعیتی که تا به حال برای نویسندگان پیش نیامده بود تا بین زمین و آسمان بمانند که آیا میتوانند درباره یک فاجعه بزرگ انسانی واقعی، حرف تازهتری نسبت به فیلمها و کتابهای آخرالزمانی بزنند یا نه! این رویارویی خیال و واقعیت، برخی از نویسندگان را دچار یک جور سردرگمی کرده و کرم درون سرشان را به جنبش واداشته است. آنها این سوال را از خودشان میپرسند که با وجود این همه آثار تخیلی که پیش از این نوشته و یا فیلمهایی درباره آن ساخته شده است، کرونا به عنوان یک فاجعه واقعی بزرگ، میتواند موضوع جذابی برای مخاطب باشد؟ شیوا مقانلو، نوسینده و مترجم مطرح کشور که تا حد زیادی سعی کرده است در آثارش از حادثه و رخدادهای کنشدار استفاده کند، در اینباره نظراتی دارد. او که تازهترین اثرش به نام «اسرار عمارت تابان» به زودی و از سوی نشر نیماژ به بازار خواهد آمد، معتقد است برای اینکه حرف تازهای داشته باشیم لازم است زاویه نگاهمان را به موضوعات تغییردهیم.
در شرایطی که کرونا همه ابعاد زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داده و بسیاری از نویسندگان را خانهنشین کرده است -که این خانهنشینی یک جور ضرورت برای نوشتن به حساب میآید ممکن است کرونا و مسائل آن در آینده، موضوع بسیاری از داستانهای کوتاه و بلند و رمانهای ما باشد. به نظر شما این اتفاق خوبی است؟
شاید ما تنها نسلی هستیم در دنیا، که در زمانهای قرار گرفته ایم که داستانهای آخرالزمانی و علمی و تخیلی را که سالها پیش نوشته شده بود و پیشبینی سالهای بعد را میکرد، در واقعیت تجربه میکنیم! وضعیت خیلی عجیبی است. رمانها و فیلمهای سینمایی زیادی در سالهای گذشته تولید شده، چه این ۱۵ یا ۱۶ سال اخیر، چه حتی ۵۰ و ۶۰ سال پیش، که آیندهای دور و دوره آخر زمانی را پیش بینی کرده بودند که ویروسی میآید و باعث نابودی نسل بشر میشود و حالا آدمهایی که باقی میمانند باید چه کارهایی انجام دهند.
همه این قصهها، سالها قبل پیشبینی شده بود، ما آنها را میدیدیم، میخوانیدیم و فکر میکردیم چقدر از ما دور اند. ولی حالا ناگهان درون این ماجرا قرار گرفتهایم و بنابراین آن داستانها برای ما زمان گذشته محسوب میشوند!
به این ترتیب، اگر نویسندهای بخواهد صرفا سراغ نمایش سرسری ماجراها و اتفاقاتی که افتاده برود، کارش جواب نمیدهد، چون داستان جدیدی باقی نمانده که بگوید یک ویروس ممکن است موجب چه اتفاقاتی شود.
به هرحال نمیتوان از این کنار این رخداد بزرگ به سادگی گذشت و بدون شک نویسندهای زیادی در این زمینه دستبه قلم میشوند. به نظر شما نویسندگان باید از چه راهی وارد شوند تا حرف تازهای برای گفتن داشته باشند؟
آن چیزی که خیلی مهم است و میتوانیم روی آنها متمرکز شویم و بنویسیم، تغییر نگرشمان درباره دنیا، تغییر مسئولیتها، و اتفاقاتی که در درون خود ما و خانوادهها و زیر سقفها افتاده است. این موضوعات لزوما بار هیجانی، اکشن و ماجراجویی زیادی ندارند، و اتفاقا آنچه میتواند تجربهای پایدار برای نوشتن باشد همان داستان آدمهایی عادی است که بدون دست زدن به عمل قهرمانی موجب تغییر سرنوشت میشوند. در حقیقت، معنای قهرمانی عوض شده است. در این قصهها، انسانها آنهایی نیستند که اسلحه آخرین مدل دستشان میگیرند یا با آدم فضاییها مبارزه میکنند، بلکه این وضعیت، محک و آزمونی است که نشان میدهد خیلیهامان آدمهای عادی قدرتمندی هستیم و خیلیهامان هم میدان را خالی کردهایم؛ بنابراین اگر بخواهیم چیزی تاثیرگذار بنویسیم، باید داستان این قهرمانهای واقعی ساده نوشته شود.
این تغییر نگاهها، میتواند پیش درآمد سبکهای جدیدی در نویسندگی باشد؟
هر کدام از این حالتها، یعنی چه تکقهرمانهای کلاسیک ژانری و چه قهرمانهای معمولی و متعدد، تجربه شده و در شکلش فرقی نمیکند بلکه نویسنده باید بتواند آنها را خوب پرورش دهد. ممکن است شما یک رمان جنگی بنویسی که کلیشهای است، اما کلیشهای خوب: یعنی ژانری که یک قهرمان دارد، طرفینش مشخص هستند و یک هدف قهرمانی هم باید انجام شود، مثلا منفجر کردن یک انبار یا برافراشتن یک پرچم. اما گاهی هم رمانی داری که درباره جنگ است، بدون اینکه تک قهرمان مشخصی داشته باشد: مثلا آدمهای یک دهکده که همگی درگیر انجام یک عمل هستند و باید داستان را پیش ببرند. مهم این است که هر الگو و سبکی که نویسنده انتخاب کرده، با قدرت پرداخته شود.
برخی از نویسندهها تمایل دارند در ژانر مشخصی بنویسند و مخاطبان، آنها را با ژانر مشخصی مثلا معمایی، جنایی و ... میشناسند. مثلا بسیاری از علاقمندان به داستانهای پلیسی سراغ اگاتاکریستی میروند. به نظر شما در دنیای امروز هم میتوان به این شیوه عمل کرد؟
برای اینکه در دنیای امروز کسی نویسنده ژانری باشد و در آن ژانر خوب هم بنویسد، باید قبلش با ژانرها و سبکهای مختلف آشنایی پیدا کند. جهان امروز یک جهان تکرشتهای و تکساحتی نیست. شاید ۳۰ یا ۴۰ سال پیش میشد انتخاب کنی که دقیقا در چه مکتبی بنویسی، اما امروزه حتی برای متمرکز شدن روی الگوهای نوشتار خاص باید سایر الگوها را هم بشناسی تا موفق باشی. من در رمان زیر چاپم «اسرار اعمارت تابان» دلم خواسته یک رمان اکشن و معمایی بنویسم، اما چون تعلقات تاریخی زیاید هم دارم و در داستانهای کوتاهم همیشه با تاریخ و اسطوره بازی کردهام، اصل و بنای این رمان معمائی هم بر یک راز تاریخی شکل گرفته؛ و بعد در عین حال که آگاهانه نخواسته ام این رمان را عاشقانه بنویسم، اما وقتی رمان را بخوانی میبینی اگر عشقی در این داستان نبود هیچ کدام از این معماها هم پیش نمیآمد! بنابراین من انتخاب ژانری مشخصی داشته ام، اما باید به سایر ژانرها هم اشراف داشته باشم و هر جا لازم شد از جهانهای دیگر هم کمک بگیرم.
با توجه به شناختی که از نویسندههای کشورمان دارید، پیش بینی شما از آثاری که در در زمینه کرونا و مسائل پیرامون آن تولید خواهد شد چیست؟ فکر میکنید نویسندههای ایرانی چقدر میتوانند در این زمینه موفق عمل کنند؟
گرچه این ماجرا تجربه منحصر به فرد و عجیبی است که همه مردم دنیا از سر گذراندند، اما ادبیات ایران نشان داده که ادبیات چندان متنوعی و تنوع دوستی نیست، و حتی بیشتر آثاری که در این سالها مطرح شده اند از نظر مضمونی خیلی متنوع نبودهاند. کارکترها ودغدغههای آنها به گونهای مطرح شده اند که داستانها را به هم نزدیک کرده اند، چون پیرنگها بیشتر براساس توصیف و فضاسازی باز شده و نمایشگر افکار ذهنی بوده تا نمایش کنشهای بیرونی. راستش همیش این نقد را به خیلی دوستان نویسنده دارم که بیشتر داستانها و کارکترهایی که خلق میکنند خودشان هستند با شغلهای خودشان! کاراکترها بیشتر یا نویسندهاند یا کتابفروش یا روزنامه نگار یا گالریدار. میخواهم بگویم شاید اکثر ما نتوانیم اجزا رنگارنگی را که یک فاجعه برای نوشتن در اختیارمان قرار میدهد، استفاده کنیم.
یکی از این اجزایی که میگویید تجربههای زیسته نویسنده است. خیلی از نویسندههای ایرانی تجربه زیسته کمتری دارند. به نظر شما راه حل رفع این ضعف این است که مدام در سفر باشیم و تجربه کنیم؟
اولین راهی که به نظر میرسد این است که تجربههایی زیستی متنوع را با عمل و سفر خودمان و ماجراجوییهای فیزیکی به دست آوریم، مسافرت کنیم و تغییر مکان دهیم. اما این کار سادهای نیست و شاید برای همه یا در اکثر مواقع ممکن نباشد. ولی امروزه یک امکان جایگزین خوب داریم: جهان اینترنت و فضای مجازی. این جهان جدید این امکان را به ما میدهد تا بدون تجربهی مستقیم چیزی، آن را بخوانیم و نگاهش کنیم و دربارهاش بدانیم. زمانی که من داستان کوتاه «ولگرد پرلاشز» را نوشته بودم هنوز پرلاشز را ندیده بودم، اما در یک تور مجازی گشتن پرلاشز شرکت کردم و همینطور هم فیلمهایی را که درباره این گورستان معروف پاریس وجود داشت، دیدم. یا وقتی داستان کوتاه «پری ماهی» را نوشتم هنوز به شهرها و استانهای جنوبی ایران سفر نکرده بودم. با این حال ترسیم فضای جنوب از نظر اکثر مخاطبان آن داستان قابل قبول بود، چون آن جنوب تمثیلی که خلق کردم حاصل فیلمها، داستانها، گزارشها و مستندهایی بود که در دسترس داشتم و برای من یک حافظه تصویری ساخته بودند. میخواهم روی این کلمه حافظه تصویری تاکید کنم و بگویم ما اگر نتوانیم تجربه زیستیمان را به شکل فعال و با سفر داشته باشیم، اما میتوانیم جستجو گر باشیم، فیلم زیاد ببینیم و حتی گیم بازی کنیم. در این صورت ذهنمان خیلی باز میشود و دیگر درگیر چند وضعیت محدود برای کاراکترهایمان نمیشویم.
حالا اگر برگردیم به بحث قبلی و اینکه چقدر میتوانیم در فاجعه کرونا مسائل مختلف و متنوع را تجربه کنیم و درباره آنها بنویسیم، به نظر شما آیا در شرایطی که انسانها از هم دوری میکنند وکمتر در اجتماعات حضور مییابند، خواندن گزارشها، روزنامهها، دیدن عکسها و فیلمهای مستند و... میتواند راهکاری برای عمق بخشیدن به سوژهها باشد؟
صد درصد. خیلی خوب است که ما تجربه زیستیمان را با استفاده از الگوهای دیگران قوی کنیم. ما با مطاللعه کتابها و تماشای فیلمهای آخرالزمانی خواهیم دید که هر گروه از مردم در مکانها و زمانهای مختلف، راهکارها و روش متفاوتی برای بقا و زندهماندن پیشبینی کرده و در پیش گرفته اند. حس مبارزهی فردی و امید و اعتقادی که از مواجهه با این تجارب میگیریم ارزشمند است و کمک میکند در این روزگار سخت قهرمانهای کوچک و عادی زندگی خودمان باشیم.