به گزارش شهرآرانیوز؛ پت پتِ چراغ نفتی و انعکاس نیم رخِ سایه زنی، دست زیر زنخدان گذاشته بر دیوار، این تکراریترین تصویری بود که ننه گوهرفراش، از پسِ هشتاد سال سرد و گرم چشیدنِ روزگار میدید. آن هم نه برای سه چهار روز و یک هفته، ماهها بود که داشت تکرار میشد.
همین که شفق، گونه آسمان را سرخ میکرد و زمان میرفت تا گردِ تاریکی بر جهان بپاشد، سر وکله اش پیدا میشد. میآمد و آرام درِ اتاق را باز میکرد، مینشست پشت نیمکتی که درست رو به پنجره بود و مشرفترین منظره را به حیاط داشت. بعد تا وزیدنِ نفحاتِ نفسِ صبح، بی آنکه پلک روی پلک بگذارد، چشم میدوخت به در.
اتاقی که از آن حرف میزنیم، یکی از دو کلاسِ درس دبستان دخترانه «فروغ» است و او که ننه گوهر فراش، هر شب کشیک کشیدنش را میبیند، فروغ السلطنه است، دختر قهرمان میرزای قاجار.
زمانه چه قصههای عجیبی دارد. چه کسی فکر میکند بشود در تورق تاریخ، زنی شاهزاده را پیدا کرد که در زمان تاجداریِ مردانِ دودمانش، برای ماهها از ترس نخوابد. ترسِ اینکه عدهای که او را مجرم میدانند، ناغافل بریزند، حاصلِ عمری خون دل خوردنش را خراب کنند و آن جرم و این حاصل عمر، چیزی نباشد جز ساختنِ دبستانی برای تحصیلِ دختران.
او حتی به پیشنهاد دکتر حجازی، تابلوی دبستان را طوری با ریسمان به دیوار وصل میکند که بشود در مواقع ضروری آن را سریع و به موقع، به بالای پشت بام کشاند و منظور از مواقع ضروری، زمانهایی بود که تندروها و مخالفانِ تحصیلِ دختران جمع میشدند و با بیل و سنگ و کلنگ به سمت محله سرشور میآمدند تا دبستان را روی سرش آوار کنند ولی، چون تابلو را نمیدیدند، گمان میکردند که فروغ از ترس، دبستان را تعطیل کرده، پس میرفتند.
غمِ رعیت خوردن و فکر بهبودِ وضعِ زنان، سالها بود مثل خوره به جانش افتاده بود و میدانست که راهی سختتر از سخت در پیش دارد، چرا که میرزا حسن رشدیه هم حدود سی سال قبل (۱۲۶۷ خورشیدی)، همین راه را رفته و با سر و دست شکسته برگشته بود؛ تندروها، مدرسههای او را هم خراب کرده و آنقدر کتکش زده بودند که رفتن از مشهد را بر ماندن ترجیح میدهد. زمانه، زمانه بدی بود. با اینکه چند سالی از انقلاب مشروطه میگذشت، همچنان نگاههای جامعه سنتی ایران، راه تحصیل را برای دختران، بسیار دشوار و دور از تصور ساخته بود.
خانوادههایی هم که اصرار بر تحصیل دختران خود داشتند، ناچار بودند معلم خصوصی استخدام کنند و آنها را در منزل آموزش دهند؛ معلمهایی که اغلب روس بودند. در این میان اگر زنی ایرانی پیدا میشود که سواد خواندن و نوشتن داشت و تصمیم میگرفت معلم دانش آموزان دختر باشد از طرف قشر غالبی از جامعه طرد میشد. برخی آنقدر تحصیل دختران را عیب میدانستند که این معدود معلمان زن را بی عفت میخواندند و بر سر راهشان میایستادند و توی صورتشان آب دهان میانداختند.
با همه این مرارتها باز هم فروغ پا پس نمیکشد. سنه ۱۲۹۴ خورشیدی، او زنِ جوانِ سی وشش سالهای است که موفق میشود با هزینه شخصی نخستین دبستان دخترانه مشهد را تأسیس و کورسوی امیدی در تاریکیهای آن دوران روشن کند.
مدتی بعد او برای پایان دادن به این ترسها و نگرانیها تصمیم میگیرد تعدادی از زنان شهر را با خود همراه کند. اولین قدم، گفتوگو با همسران علمای طراز اول شهر است. روشنگری بانو برای همسران علما و گفتن از مزیت تحصیل دختران، سبب میشود تا آنان بتوانند بر رأی و نظر همسرانشان اثر بگذارند و به این صورت با فتوای مجاز بودن تحصیل برای دختران، او توانست بر سرنوشت هزاران زن و دختر پس از خود اثر بگذارد.
پس از تأیید علما، مدرسه فروغ آذرخشی از دو کلاس و پنج دانش آموزش به دبستانی پنج کلاسه با صد دانش آموز تبدیل میشود ولی همچنان او بودجهای برای رتق و فتق امور مدرسه ندارد و از هیچ سازمان یا ادارهای پولی بابت تأمین هزینه مدرسه اش دریافت نمیکند با این حال، تلاش میکند مدارس دخترانه بیشتری بسازد. درخت زحمات او در نهایت میوه میدهد و فروغ آذرخشی میتواند به جز دبستان فروغ، دو مدرسه دیگر هم بسازد که یکی مدرسه «فرزانگان» است و دیگری دبیرستانی بوده که این سالها تغییر کاربری داده و با عنوان اداره کل آموزش استثنایی تابلو خورده است.
البته فروغ تنها برای دختران مشهد مدرسه نساخت. راهی که او رفت بعدها به نفع تمام دختران ایران تمام شد. هر کسی در هر کجای ایران قصه او را که میشنید اگر به صرافت ساخت مدرسه میافتاد، حتما برای یک بار که شده به مشهد میآمد و از او درباره مدرسه دخترانه، شیوه آموزش و درسهایی که باید تدریس شوند مشورت میگرفت و این اتفاق تا پایان عمر فروغ بارها تکرار شد. همین ایستادگی هم بود که سبب شد تا بعدها دکتر قاسم رسا (آخرین ملک الشعرای آستان قدس رضوی) او را در بیتهایی اینطور توصیف کند:
زهی خاک پاک چنین میهنی
که پرورده، چون آذرخشی زنی
فروغی که از فر روشن دلی
بود روشنی بخش هر محفلی
نخستین زن است این زن نیکنام
که در راه فرهنگ بگذاشت گام
از این دامن پاک و آراسته
زنانی هنرمند برخاسته
کمال زنان خراسان از اوست
نخستین بنای دبستان از اوست