به گزارش شهرآرانیوز؛
از کارخانه بلورسازی تهران، فقط یک نام روی خیابانش ماند، اما از خیابان بلورسازی، نامهای بسیاری در تاریخ پهلوانی مملکت ماندگار شدند. سال ۱۳۰۳، روی طاقچه خانهای در خیابان شهریور، روی صفحه آخر قرآنی سالخورده، نام نوزادی به ثبت رسید که بعدها افتاد سر زبان اهالی کشتی مملکت.
نیمه مهرماه بود که پدر سیدعبدا...، قرآن را با وضو از سر طاقچه برداشت و در حالیکه بهتازگی سر از سجده شکر برداشته بود، صفحه آخر را باز کرد و با خط خوش نوشت: «سیدعبدا... مجتبوی: پانزده مهرماه ۱۳۰۵» و بعد نوزادش را به صاحب کتاب سپرد که تا آخرین روز حیات، آبرومند و سرفراز باشد. آن روز خبر خوش تولد پسر آقاسید از خانه بزرگ مجتبویها تا حوالی چهارراه معزالسلطان خیابان امیریه رسید و تمام اهل محل خبردار شدند توی این خانه بساط شادی برپاست. آنچنان که سالها بعد نیز به واسطه همین نوزاد خوشپاقدم، صاحب عزت و آبرو و احترامی بیش از پیش شدند.
سیدعبدا... از همان شش هفت سالگی که راهی دبستان شد، یک خط سرمشق مینوشت و یک ساعت مشغول جنبوجوش بود. روی زمین بند نمیشد. یک انرژی تمام نشدنی توی تنش میجوشید که هیچکس اندازه پدرش نمیدانست چطور میشود آن را مهار کرد. پدرش ورزشکار بود.
از آن کشتیگیرهای سنتی نامآشنایی که با زمین کشتی، رفاقت دیرینهای داشت. تا سیزده چهارده سالگی، سید عبدا... سرگرم ورزشهایی مثل والیبال و بسکتبال بود. هر ضربهای که به توپ میزد، یک گلوله انرژی از تنش دور میشد و کمی قرار میگرفت. اما همینکه پا به دبیرستان دارایی گذاشت، ورق برگشت.
سیدعبدا... حرفهایترین تجربههایش را در ورزش والیبال و بسکتبال، با تیم مدرسه دارایی تجربه کرد و لذت حضور در مسابقات دبیرستانی را همان سالها چشید، اما انگار این تمام آن چیزی نبود که شعف ورزیدگی و دویدن و نشاط ورزش را به جانش بریزد. دست آخر با انگشت اشاره پدر، مثل آدمهایی که بعد سالها راه خود را پیدا کرده باشند، مسیر کشتی را پی گرفت. ورزشی که میتوانست با تکیه بر تجربیات پدر، مشتاق و پرانگیزه دنبال کند. پس آرام آرام قدم روی تشک کشتی گذاشت و این تازه ابتدای راه بود.
دور تا دور میدان مسابقه تا چشم کار میکند، آدم دارد از در و دیوار میجوشد. مردم جوری کار و بارشان را رها کردهاند آمدهاند به تماشای رقابت که انگار فینال نهایی بزرگترین رقابت کشتی جهان است، اما نام «سیدصندوق هندی» برای عراقیها، همان اندازه حیثتی و محبوب است که نام غلامرضا تختی برای ایرانیها. حالا خبر رسیده یک نفر کشتیگیر میان کاروان «نیرو و راستی» پیدا شده، میخواهد شانه سیدصندوق هندی را به خاک بنشاند.
پیر و جوان خود را رساندهاند به محل رقابت و دستهجمعی اطمینان دارند این جوان غریبه وسط اینهمه هوادار عراقی هیچ شانسی برای خودنمایی نخواهد داشت. با این همه دل توی دل ایرانیها نیست. شمار هواداران سیدعبدا... در میان خیل عظیم جمعیت عراقیها، یک شوخی بیمایه است. با این همه داور سوت آغاز بازی را میدمد و سیدعبدا... با گامهایی استوار به میانه تشک کشتی میآید.
سیدصندوق هندی، از آن حریفهای سرسخت همهفنحریف است، اما سیدعبدا... به پشتوانه تکنیکهای مختلف، هنوز فنون بسیاری به یادگار از حبیب ا... بلور در چنته دارد که برای رقبایش رو نکرده. عرق از سر و روی کشتیگیرها و تماشاگران مسابقه میچکد. نفسها حبس میشود و گاه سکوت آنچنان سنگین میشود که میتوان صدای نفسنفس زدنهای دو کشتیگیر را از میانه میدان شنید. اما وقتی شانه سیدصندوق، خاک زمین را میبوسد، دیگر خبری از آن رجزخوانیهای نامفهوم عراقیها نیست. آن ایرانی که صدایش میزدند عبدا...، حالا اسطوره نمایشهای پهلوانی عراق را زمینگیر کرده است.
بعد از آن روز بود که عوض میدان رقابت، حوالی محل اقامت کاروان «نیرو و راستی»، پر شده بود از آدمهایی که به ملاقات این پهلوان جوان میآمدند. با اینهمه هیچ لذتی برای عبدا... بالاتر از عرض ارادت به پهلوان پهلوانان جهان، حضرت علمدار نبود. همانجا در شلوغیهای غرور و افتخار و تشویق و هیاهو، گوشهای آرام از حرم سردار کربلا را پیدا کرده بود و داشت توی خلوت خودش تمنا میکرد اگر لایق است او را پرچمدار مملکتی کند که هنوز محرمها، سیاهپوش عزای حسیناند. حاجتی که چندسال بعد به اجابت رسید.
سال۱۹۵۲ است. این دور از رقابتهای جهانی المپیک در هلسینکی برگزار میشود. جایی در جنوبیترین نقطه فنلاند. مجتبوی یک سال پیش از همینجا با مدال برنز مسابقات قهرمانی جهان به ایران برگشته بود و حالا قصد داشت در رقابتهای المپیک، حاصل سالها تمرین و پشتکار خود را به میانه میدان بیاورد. آن روز باید با الکسانتری کیسالا از فنلاند گلاویز میشد.
کشتیگیری که سال گذشته او را مغلوب کرده بود و خودش نایب قهرمان شده بود. حالا، اما نوبت انتقام بود. پس با قدرت تمام به روی تشک کشتی آمد و از سد کشتیگیر کشور میزبان گذشت. پس از آن هرچند، یک بار مغلوب کشتیگیر شوروی شد، اما در دو شب پیاپی دو حریف از استرالیا و ژاپن را مغلوب تکنیکهای چشمگیر خود کرد و در آخرین و دشوارترین رقابت خود، رخ به رخ کشتیگیر آمریکایی شد. او طبق مقررات پس از شکست کشتیگیر سوئدی، تنها یک مساوی میخواست تا طلای المپیک را به گردن بیندازد، اما بیل اسمیت آمریکایی، سد سرسختی بود میان او و رؤیای رسیدن به اولین طلای المپیک زندگیاش.
با این همه، برنز سیدعبدا... مجتبوی خوشرنگترین مدال کاروان کشتی ایران تا آن زمان بود. دورانی که بالاخره کشتی ایران نیز در مجامع جهانی زور بازویش را به رخ دنیا میکشید و افتخار اهتزاز پرچم ایران به شانههای سیدعبدا... مجتبوی نشسته بود. این همان حاجتی بود که روزی در حرم حضرت عباس (ع) در دلش جوانه زد و سالها بعد در جنوبیترین نقطه فنلاند به بار نشست.
توضیح تیتر: مصرعی از قصیده ادیب برومند