صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

برای روز خودمان...

  • کد خبر: ۳۱۷۶
  • ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۴
از روزهایی که گذشت و روزهایی که در راه این پیشه پرمشغله داریم...

از تمام روزهای سال، تمامش مال شما، همین امروزش مال ما. تمام خرده‌فرمایش و نقد و نیش و بدقولی‌اش مال شما، بگذارید امروزش هم مال ما باشد. جای دوری نمی‌رود. یک سال تماس گرفتیم، خواستید پاسخ دادید، نخواستید پیچاندید. گاف دادید و آنچه نباید می‌گفتید گفتید و ما را قربانی کردید که «خبرنگاران حرف‌های من را تحریف کردند»، «شما باور نکنید؛ خبرنگاران دروغ زیاد می‌نویسند»، «اول و آخر حرف‌های من را زده‌اند و هر‌چه خواسته‌اند منتشر کرده‌اند!» و‌... . ایرادی ندارد؛ ما هم بی‌خیال فایل صوتی شما می‌شویم و انگار ما غیر‌واقع حرف زده‌ایم. برخی‌ها تلاش کردند با یک کارت هدیه ناقابل، شأن خبرنگاری را زیر سؤال ببرند و البته بودند عزیزانی که شأن ما را به‌خوبی حفظ کردند. مردم اما این وسط نه هدیه دادند، نه غر زدند و نه ما را متهم کردند؛ قدردان حضور ما هم بودند. برای یادبود خستگی و تلاش‌های همکارانی که 364‌روز برای مردم و مسئولان بودند، امروز را به خودمان و درد‌دل‌هایمان اختصاص داده‌ایم. جای دوری هم نمی‌رود!

 

به یاد یک استاد ناشناخته روزنامه نگاری
رضا سلیمان نوری ،سردبیر شهرآرا محله - باز 17مرداد شد و قرار شد ما کمی از خودمان بنویسیم. البته دبیر محترم صفحه گزارش روزنامه، جناب مهدی خان عسکری، چنین دستوری دادند و فرمودند هر چه می خواهد دل تنگت باشد؛ می خواهی از کمبودها بنویس یا از خوبی ها. می خواهی تشکر کن و می خواهی تذکر بده. فقط یک چیزی بنویس که ربطی هم به روز خبرنگار داشته باشد و آخر سر هم اشاره کردند که حتی می توانی خاطره بنویسی و تأکید که حتما بنویس. من هم در گرماگرم دید و بازدید روز خبرنگار با خودم هی کلنجار رفتم که درباره چه بنویسیم و چه ننویسم و آخرش به این نتیجه رسیدم که ذکر خیری از یک پیش کسوت کنم که دیگر در میان ما نیست. و اما آن پیش کسوت کسی نیست جز رئیس اسبق انجمن جامعه شناسی ایران، مرحوم دکتر محمدامین قانعی راد.
درست خواندید؛ دکتر قانعی راد که سال گذشته وی را از دست دادیم، پیش از اینکه در سطح جامعه به عنوان یک استاد فرهیخته علوم اجتماعی شناخته شود، یک روزنامه نگار بود و من افتخار داشتم مدتی را در کنار ایشان شاگردی کنم و درس بیاموزم. ماجرا به سال های 76و 77 بر می گردد و روزنامه «جهان اسلام». در آن زمان من جوانی پرشور بودم که پس از چندسالی حضور جسته و گریخته در نشریات خراسانی، برای کسب علم ارتباطات راهی تهران شده بودم و در کنار دانشگاه در تحریریه روزنامه جهان اسلام به عنوان معاون دبیر سرویس دانشگاه، مشق روزنامه نگاری می کردم و مرحوم قانعی راد هم دبیر سرویس اندیشه روزنامه بود؛ دو سرویسی که هرچند مستقیم با هم ارتباط داشتیم، ایشان بارها و بارها غیرمستقیم و با رعایت شرایط جوانی من، که بی رودربایستی تا حدی مغرور بودم، نکات ریز و درشت کار در یک روزنامه سراسری را به من گوشزد می کرد، تا جایی که بی اغراق می توانم بگویم یکی از مهم ترین معلمان من در فضای غیر آکادمیک روزنامه نگاری و ارتباطات، ایشان بود. معلمی که بدون هیچ چشمداشتی به من بسیاری از اصول نانوشته کار رسانه را آموخت. آن هم نه فقط در دوران همراهی و همکاری در روزنامه جهان اسلام، بلکه تا آخرین ماه های حیاتش، نبود دیداری که من از وی چیزی نیاموزم. بر همین اساس به یاد این استاد رسانه کلاه بر می دارم و در روز خبرنگار یادش را گرامی می دارم.

 

خبر پرتنشی که خاطره شد
زهره الوندی،معاون سردبیر در حوزه ضمائم - همواره از خبرنگاری به عنوان حرفه ای سخت، پردردسر، پراسترس و پرتنش یاد می شود، اما این شغل با زیبایی ها و خاطراتی خاص نیز همراه است. خاطراتی که گاه تلخ است و گاهی شیرین. خاطراتی که گاهی سبب می شود از انتخاب این حرفه به خود ببالیم و گاه نادم و پشیمانمان می کند. خاطره ای که می نویسم مربوط به 16 سال پیش است. یعنی زمانی که حدود دو سال بود پا به عالم رسانه گذاشته بودم. سال 82 بود که رئیس دولت اصلاحات ، برای افتتاح چند پروژه راهی خراسان بزرگ شد. طی دو روزی که رئیس جمهور میهمان خراسانی ها بود چند پروژه بزرگ در شهرهای بجنورد و گرمه جاجرم و همچنین فرودگاه سبزوار افتتاح شد. هیئتی بلند پایه از خبرنگاران تهرانی نیز در این سفر هیئت دولت و رئیس جمهور وقت را همراهی می کردند! تعدادی از خبرنگاران تهرانی هنگام پوشش اخبار مربوط به افتتاح پروژه ها و سخنرانی رئیس جمهور، با نگاهی متکبرانه و خاص با خبرنگاران شهرستانی و مشهدی برخورد می کردند و با توجه به اینکه امکانات فراهم شده برای آن ها به مراتب کامل تر از دیگر خبرنگاران بود، گاهی از پوشش اخبار و ارسال آن به مرکز عقب می افتادیم، که این موضوع برایمان بسیار ناراحت کننده بود. آخرین پروژه سفر هیئت دولت به خراسان بزرگ مربوط به افتتاح فرودگاه سبزوار بود. به دلیل کوتاهی مسیر مقرر شد رئیس جمهور با هلیکوپتر راهی محل افتتاحیه شود. ما (خبرنگاران غیر تهرانی) پس از دو روز کار مداوم و فرسایشی و بسیار خسته کننده، ناامیدانه سوار مینی بوس استانداری شدیم. اما هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که به چند نفر از نیروهای روابط عمومی استانداری و تیم حراست ریاست جمهوری، اعلام شد خبرنگاران شهرستانی با هواپیمای اختصاصی رئیس جمهور راهی فرودگاه سبزوار شوند. خاطره سفر با هواپیمای رئیس جمهور شیرینی خاص خود را داشت، اما اینکه به محض فرود هواپیما و ورود به فرودگاه، مسئولان شهرستان به استقبال خبرنگاران آمدند نیز به شیرینی این ماجرا افزود.

 

خبرنگاری و کم لطفی های بی شمار
سارا رنگیان، خبرنگار گروه خبر - 8 سالی از قلم به دست شدنم می گذرد و بعد از دود چراغ خوردن و جمع کردن اندک تجربه ای، هنوز هم که هنوز است، خستگی های کش دار و کم لطفی های بی شمار نتوانسته ذره ای از علاقه ام به خبر کم کند. می دانید؛ دیگر یادمان رفته که بیمه یا حقوق درست و درمان نداریم و تازه چشممان هم آب نمی خورد که حالا حالاها این مشکلات حل شود، ولی انگار یک جایی قسم نامه ای امضا کرده ایم تا شبانه روزمان را وقف مشکلات مردم کنیم. در همین راستا هر روز هر واژه را به این امید می نگاریم تا به گوش مسئول محترم برسد و باری از دوش مردم برداشته شود. اما در حرفه خبرنگاری سختی ها یکی دوتا نیست؛ مثلا جدای از مشکلات بدقواره ناشی از بی مهری های بیرونی، دردسرهایی هم بین خودمان وجود دارد به عنوان مثال، دور از جان همکارانم، گاهی افرادی در این حرفه اسیر سیاست زدگی می شوند و قلمشان صرف موضع گیری های عجیب و غریب می شود یا گاهی انسجام و هماهنگی میانمان گم و گور می شود و حلقه همبستگی مان را سست می کند. القصه؛ خبرنگاری شب و روز ندارد و با وجود همه بی مهری های درونی و بیرونی، به قول یکی از همکاران محترم باید سعی کنیم میرزابنویس نشویم و با حفظ حرمت قلم، جوهرش را برای درمان دردی از دردهای مردم خرج کنیم.

 

دلخوشی های این روزهای ما
فرزانه شهامت،خبرنگار گروه اقتصاد - مطالبه صنفی؟ لابد دارید شوخی می کنید. مطالبه از چه کسی؟ از قانون گذار؟ از دولت؟ از دستگاه قضایی؟ از مردم؟ از خانواده هایمان؟
نه اینکه فکر کنید حرفی برای گفتن ندارم و به نظرم همه چیز گل و بلبل است، نه. اگر چند دقیقه فرصت بدهید یک قطار خواسته بحق را برایتان ردیف می کنم تا تیتر درشت بزنید و آقایان و خانم های متولی را احیانا کمی خجالت زده کنید. مثلا بنویسید که اگر خبرنگار فسادی را افشا کند حمایت قضایی نمی شود؛ همین طور اگر رسانه اش بنا به هر علتی تعطیل شود، نباید انتظاری فراتر از حمایت های دست و پاشکسته عمومی داشته باشد. گیرم این ها را گفتیم؛ خب که چه؟ مگر همان حداقل های تکراری که هر سال و هر سال گفتیم، گوش شنوایی داشته و اتفاقی هر چند ذره بینی افتاده که باز دوباره بگوییم؟
به نظرم دم دست ترین گزینه که عنان اختیارش را به دست داریم، خودِ گرامی مان هستیم. بگذارید اصلی که به آن ایمان دارم را برایتان بگویم: «تغییر از خودمان شروع می شود.» تا وقتی همینی باشیم که هستیم، باید به همان هوا باشیم که اوضاع بهتر شود. قدیمی ها چه خوب می گفتند یک سوزن به خودت بزن، یک جوال دوز به دیگری. ما که تمام سال عالم و آدم را نقد می کنیم، چه ایرادی دارد این یک روز را به قول آن ور آبی ها صرف «اینتروسپشن» یا درون نگری کنیم. پیش چشم مردم که گفتن ندارد، اما ما جماعت خبرنگار خیلی خوب از آسیب های حرفه ای و رفتاری در صنفمان خبر داریم. از تشکل صنفی که بخاری ندارد، از کسانی که اسم خبرنگار را یدک می کشند اما در خم رعایت بدیهیات هستند، از دانش خاک خورده خیلی هایمان که به روز نمی شود، خلاقیتی که کم رنگ است، خودسانسوری ها و اصطکاک های درون هر رسانه که انرژی نیروها را تحلیل می برد. می خواهیم با این ها چکار کنیم؟
سؤالاتم سخت بود؟ باشد، بگذارید به همین داشته کوچک (داشتن روزی در تقویم)، بازدید سرزده مسئولان محترم پاسخ گو و غیرپاسخ گو و پیامک های تبریک غریبه و آشنا دلخوش باشیم

 

مخزن الاسرار شده ایم
سمیرا شاهیان ،خبرنگار گروه گزارش - جمع چند ویژگی در شغل خبرنگاری انگار تعادل ذهنی عده ای را بر هم می زند؛ از جمله اینکه خانم ها بخواهند خبرنگار باشند و برای مطالبه حق و حقوق مردم پافشاری کنند. حال اگر منِ خبرنگارِ خانم وارد معدن زغال سنگ شوم که دیگر هیچ حس و حالی برای مسئولان نمی ماند. گِله و گِله گزاری شان را می خواهند تا دادگاه بکشانند. خاطرم هست آن روزها که می خواستیم مجوز حضورمان در معدن را بگیریم توی رویمان زدند و گفتند فکر کردید معدن زغال سنگ، شهر بازی است که این قدر برای رفتن به آنجا اصرار دارید! دوباره خاطرم هست وقتی داخل معدن رفته بودیم، کَج خُلقی ها و تلخی های هیئت مدیره معدن آن قدر بالا گرفت که همان روزها بهشان گفتیم باور بفرمایید اشتیاق ما فقط برای شنیدن مطالبات کارگرانی بوده که نه تنها دستشان به خبرنگاران نمی رسد که شاید هفت هشت ساعت در روز، جز دیدن صورت های سیاه یکدیگر، آدمِ دیگری را نمی بینند. روی صحبتم با آن هاست که پیش از دیدنِ توانایی ها، مهارت ها، خلاقیت ها و خیلی «ها»های دیگر، ابتدا جنسیت را می بینند. انگار چشم برخی ها روی گزینه آقا و خانم بودن فُرم هایی که همه جا باید آن ها را پُر کنیم، ثابت شده است. البت! دستتان درد نکند که هر سال، قبل و بعدِ هفدهم مردادماه به دفتر روزنامه ما می آیید و جلو روی مدیرانمان، روز خبرنگار را به همه مان تبریک می گویید؛ انگار که ما هم فراموش می کنیم چند دقیقه پیش از اینکه مهمانمان شوید، تلفنمان را با عجله، قطع و پاسخ سؤال های ما را به روز بعد موکول کرده اید. شما فکر کنید ما فراموش می کنیم چقدر تهدیدمان کردید که فلان گزارش را منتشر نکنیم. اصلا ما خبرنگار شدیم که سینه مان مخزن الاسرار شود. درد مردم و غفلت برخی از شما آقایان و خانم های مسئول، پیش ما به امانت می ماند. اما فراموش نکنید هرکسی وظیفه ای دارد؛ خیلی بی انصافی است که این طور قلمداد کنید کار همه شما کار است و کار خبرنگاران فضولی! حالا اگر خانمِ خبرنگار باشد می شود فضولِ بیکار که از قضا بعضی وقت ها توانسته گرهی از کار مردم باز کند.

 

سختی کار این قشر خاموش را دریابید!
سعیده ساجدی نیا،خبرنگار گروه تریبون شهر - به گمانم ابتدای دهه 80 بود که به عنوان اولین خبرنگار، بعد از کلی پیگیری به همراه یکی از عکاسان به دیدار بیماران مبتلا به اچ آی وی مثبت در بخش عفونی بیمارستان امام خمینی(ره) تهران رفتیم. ترس و نگرانی زیادی داشتیم از مواجهه با افرادی که هیچ کس حاضر نمی شد حتی نامی از آن ها ببرد! این جور جاها که می رفتیم معمولا به دور وبری ها چیزی نمی گفتیم که مبادا برآشفته و نگران شوند. پای مطالب هم که اسم نمی زدیم. اتاق به اتاق پای داستان زندگی کسانی نشستیم که حتی خانواده، ترکشان کرده بود. خیلی درمانده بودند؛ یکی قند می خواست، دیگری خوراکی های مورد علاقه اش و بیشتر آنها سیگار درخواست کردند. پسر جوانی هم به من گفت: با این فاصله کنارم نشسته ای، نمی ترسی سوزن سرم را به بدنت فرو کنم؟ سابقه این جور حمله به یک پرستار را دارم! گفتم: این کار را نمی کنی؛ زیرا من برای بیان دردهایتان به مردم و مسئولان اینجا آمده ام. بغض گلویم را می فشارد. وقتی به گذشته فکر می کنم؛ سال هایی که سرشار از امید و انگیزه شب و روز را نمی شناختیم و کار می کردیم بی آنکه ذره ای چشمداشت داشته باشیم؛ تازه خیلی از امکانات این روزها، آن روزها نبود؛ فضای مجازی نبود؛ اینستاگرام و توئیتر هم! اما پیوند دل ها قرص تر بود. حالا 20 سال از آن زمان می گذرد؛ 20 سالی که فراز و نشیب زیادی داشت. آن زمان خبرنگار نبودیم، دوست و همراه و مونس و مددکار هم بودیم. افسوس که ناگفته های بسیاری در این راه هست. شاید با بالا رفتن سن، رنجورتر و حساس تر هم شده ایم. دردی که می خواهم بگویم به برخی نگاه های نامهربان دلالت دارد؛ بی مهری هایی که همیشه از سوی برخی مسئولان بی تقوا مورد انتظار است اما از دوست و فامیل و اقشار مردم نه! منکر بی اخلاقی برخی خبرنگارنماها که گاه سابقه ای طولانی را نیز یدک می کشند، نیستیم، اما قاطبه خبر دلسوزانه و صادقانه، اخبار و رویدادهای شهر را روایت می کنند و اگر این روزها بیشتر نیمه پر لیوان را گزارش می دهند،این نیست که کمبودها و دغدغه ها را نمی بینند، بلکه نگران بر باد رفتن کورسوهای «امید»ند. راستی یادم رفت بگویم خبرنگار، پرستار خوبی هم باید باشد.هنوز هم اگر به هجده سالگی بازگردم، از رشته کامپیوتر انصراف خواهم داد تا رنج مردم را به گوش مسئولان برسانم. و در نهایت سخنی کوتاه با مسئولان: صدای همه را بازتاب دادیم، اما از شرایط خود هیچ نگفتیم؛ فقط یک کلام: «سختی کار این قشر خاموش را دریابید!»

 

حلقه ازدواج وجرثقیل پلیس
حامد سرادار، دبیر گروه فناوری - شبی سرد در دی ماه سال 95 بود و فردایش مراسم ازدواجم از طلافروشی تماس گرفتند و گفتند حلقه های ازدواجتان آماده است. ساعت 7 از روزنامه بیرون زدم تا خودم را به طلافروشی مذکور در خیابان پرترافیک خسروی برسانم. طلافروشی ها در حال تعطیل کردن مغازه بودند. به سختی ماشینم را طوری نزدیک ایستگاه اتوبوس پارک کردم که مزاحم مسافران نباشم، اما باز هم در حریم ایستگاه بودم. با سرعت خودم را رساندم به طلافروشی و حلقه ها را گرفتم و به سمت ماشین راهی شدم. اما متأسفانه ماشینم را در شرایطی دیدم که آویزان از جرثقیل حمل خودرو از من دور می شد! خوشبختانه این بار ترافیک به دادم رسید و در قرمز و سبز شدن های متوالی چراغ، خودم را به جرثقیل و افسر جوانی که کنار راننده نشسته بود، رساندم و خود را معرفی کردم. آن زمان هنوز نمی دانستم اگر حین حمل خودرو خودت را به ماشینت برسانی و مالکیت را اثبات کنی، طبق قانون باید ماشین را تحویلت بدهند. آن‌ها هم چیزی از این قانون نگفتند. هرچه گفتم فردا مراسم ازدواجم هست و به این ماشین نیاز دارم به گوششان نمی رفت. هر بار هم که پلیس جوان می خواست با من همراهی کند، راننده به او نهیب می زد و مانع می شد و می گفت «بگذار خودش بیاید پارکینگ و ماشینش را تحویل بگیرد.» هر چه اصرار کردم به نتیجه نرسید و عاقبت نوبت به عبور از چراغ رسید. به ناچار و به دلیل سرمای هوا از افسر جوان خواستم اجازه بدهد تا رسیدن به پارکینگ با آن ها همراه باشم. دلش به رحم آمد و سوارم کرد. در مسیر دوباره از آن ها خواستم ماشینم را تحویل بدهد؛ راننده هم بی درنگ گفت: پول جرثقیل را بده تا همین جا ماشینت را تحویل بدهیم. خوشحال شدم، اما ناگهان افسر جوان پرسید: شغلت چیست؟ من هم بی تأمل گفتم : خبرنگار! ناگهان هر دونفر خشکشان زد. بعد از کمی سکوت، راننده با صدایی عصبانی گفت: قید این معامله را بزن که فردا برایمان دردسر می شوی. هر شغل دیگری داشتی با تو راه می آمدیم، اما چون خبرنگاری، نه. بغضم گرفته بود. هر قدر اصرار کردم که خبرنگار سیاسی و شهری نیستم و در حوزه فناوری می نویسم، جواب نداد. به لطف همین شغل که این بار برایم بلا شده بود، آن شب در سوز و سرمای شدید چند ساعتی درگیر خلاصی ماشینم از راه قانونی اش شدم تا یادم بماند خبرنگاری هزینه دارد و هر جایی نباید نام شغلم را به زبان بیاورم.

 

«نیش» و «نوش» رسانه را بپذیرید!
فاطمه رافع،معاون سردبیر در حوزه اطلاعات و اخبار - مرداد ماه که به نیمه می رسد سیل پیام های تبریک هم روانه می شود تا به یاد بیاوریم رسیده ایم به سالروز همان هفدهم مردادی که در تقویم به نام «روز خبرنگار» ثبت شده است. گزاف نگفته ام اگر بگویم تمام 364 روز دیگر سال با وجود تمام مشغله های ذهنی، این سؤال ذهنمان را به خود مشغول کرده که آیا واقعا این روز به یک کلیشه تبدیل نشده است؟ همین که احترام گذاشتن به خبرنگار، خلاصه شود به همین ایام و بعد باز ما برای پیگیری مشکلات ریز و درشت مردم بدویم دنبال مسئولانی که تقریبا بیشتر مواقع اهالی رسانه را مزاحم می دانند! ناگفته نماند که اول این را می پذیریم که این روزها حضور ناخبرنگاران زمینه ساز برخی بی اعتمادی ها شده است؛ اما شما هم بپذیرید که بسیاری از مسئولان نمی دانند یا نمی خواهند بدانند که رسانه هم «نیش» دارد و هم «نوش» و اگر نشد سازندگی نقد را پذیرفت، باز هم بدون تردید پاسخ گو بودن به خبرنگار و توجه به اهمیت رکن چهارم دموکراسی، آسیبی به مسئولان نمی زند. چند روز مانده به روز خبرنگار امسال، یکی از همکاران پیشنهادی را مطرح کرد که در جای خود قابل تأمل است؛ در این روزها که خیل مسئولان برای تبریک مهمان تحریریه می شوند پویشی با عنوان «مدیر پاسخ گو» راه بیندازیم و از آن ها بخواهیم در ایام غیر روز خبرنگار با اهالی رسانه مهربان تر باشند و با سعه صدر بیشتری برخورد کنند. به این امید که برسد آن روز که مسئولان ما، حتی بدون راه اندازی چنین پویشی، به این مطالبه بحق رسانه ها پاسخ مثبت دهند.

 

کلید زیر بشقاب
حمیده وحیدی،دبیر ویژه نامه شهربانو - یک گوشه از اتاق پشتی، کمدی هست که به آن می گویم «صندوق اسرار». پاتوقم شده و هر چند وقت یک بار سراغش می روم. کلیدش را زیر بشقابی در گنجه قایم کرده و روی درش نوشته ام: «بدون اجازه ورود ممنوع!» داخلش نظم و ترتیب درست و حسابی پیدا نمی شود، اما وقتی می نشینم کنار ورق های روزنامه ای که روی هم انباشته شده اند، زمستان و تابستان زندگی ام را ردیف می بینم. دلم که برای خودم تنگ می شود، می نشینم وسط خنکای کلمات و کنار آدم هایی که نه خیلی دورند و نه خیلی نزدیک. جوانی ام را دوره می کنم. بزرگ شدن پسرم را اندازه می زنم. خودم را می بینم که از هرم صدای آدم ها کلمات را ردیف کرده ام. «خبرنگاری دل می خواهد». این را استاد دانشگاه می گفت، وقتی داشتم چارچوب قطعی گزارش نویسی را از او می پرسیدم و فکر می کردم می توانم حرفه ای شوم! طول کشید تا فهمیدم چیزی به اسم حرفه ای شدن در روزنامه نگاری وجود ندارد و می فهمی چیزهای مهم تری در دنیا برای نوشتن هست. باید آدم ها را بفهمی، حرف هایشان را مزه مزه کنی و آن وقت دست به قلم شوی. خبرنگاری هر یک قدم یادآوری ات می کند که یک روز از زندگی را طی کرده ای و فرصت ثانیه ها تا چه اندازه کم است. وقتی عکس های آدم هایی را می بینی که از دنیایشان برایت گفته اند و تو آخرین نفری بوده ای که زندگی شان را ثبت کرده ای، تصمیم می گیری خودت روزهایت را روایت کنی.
نمی دانم چه وقت کلید کمد اتاق پشتی را روی درش بگذارم؛ شاید وقتی که دیگر فکر کنم حرف هایم روی کاغذ روزنامه مخاطبی ندارد.

 

فصل روزنامه نگاری مجازی
محمد زین الدین،سرپرست فضای مجازی - در روزگار غلبه  شاخ های مجازی بر فضای رسانه، صحبت از خبرنگار بودن، امری بس دشوار است که اگر تا دیروز نبض خبر روی پیشخوان دکه های روزنامه فروشی می تپید، امروز گوشی های هوشمند هستند که حیات خبر را امتداد می دهند. اما این سرعت انتشار و سهولت دسترسی به اخبار، چالشی جدی بر سر راه فعالان عرصه رسانه قرار داده است. خط قرمزهای دیروز به سرعت درنوردیده شده و صحت خبر به قربانگاه مجازی لایک غلتیده است. فضای مجازی این روزها عنصری است که بن بست کاغذ و جوهر و چاپ را به راه مستقیمی بدل کرده است که در لحظه ترین لحظات، همه اتفاقات اعم از ساده ترین وقایع تا پیچیده ترین حوادث را به منصه ظهور می رساند و اتفاقا در این عرصه است که عنصر دقت به واقعیت نزدیک تر است. در فضای مجازی است که خبر به کسری از ثانیه در هم تنیده می شود و در کمترین زمان ممکن پاسخ خبر هم منتشر می شود. درست است که با ظهور شهروند-خبرنگاران گوشی به دست، خبرنگاری از انحصار شغلی خارج شده است و چشمان تیزبین شهروندان از گزارش هیچ حادثه و واقعه ای فروگذار نمی کند، اما هنوز هم خبرنگاری و انعکاس درست و بموقع و در لحظه اخبار، پیمانی مستمر با صداقت و صراحت در عرصه آگاهی بخشی است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.