به گزارش شهرآرانیوز؛ آن باغبان پیر فیلم «درخت گلابی» با بازی درخشان و اثرگذارش، از روز اول بازیگری که این طور پیر و سالخورده نبود. یک روزگاری هم برای خودش روی صحنه تئاتر، توی اوج جوانی و چابکی و جنب و جوش، جولان میداد و میدرخشید. آن زمانی که فقط یک نوجوان دبیرستانی بود، بازیگری را با روی سیاه آغاز کرد! عاشق سیاهبازی بود.
کاراکتر بیقرار و عموما کمیک ایرانی که با گیجبازی و طنازی، سالن را به خنده میانداخت. رویش را سیاه میکرد تا در پوشش رقص و فریب و طنازی، انتقادهای اجتماعیاش را به گوش مخاطب عام برساند. همه چیز خنداندن و سرگرمی نبود. پشت آن نقاب سیاه و لبهای سرخ، انگشت اشاره نعمتا... گرجی سمت صاحبان منصب و جاهطلبان حکومتی بود. این مابین، اگر لبخندی هم به لب مردم مینشست نورعلینور بود.
گرجی، عاشق کمدی بود. عاشق خنداندن تماشاگر بود و بداههگوییهای حین اجرا. لذتی که در نمایش صحنهای و در رویارویی رخ به رخ با مخاطب وجود داشت، هرگز در هیچگونه نمایشی دیگر از جمله سینما و تلویزیون پیدا نشد. اگر به جبر زمانه و غم معاش نبود، شاید هیچوقت دل از صحنههای نمایش و تئاتر برنمیداشت، اما او هم مثل خیلی از بازیگرهای دیگر در نسل خودش، مجبور بود در مسیر رودخانه شنا کند و بیاختیار خود را به دریای تصویر بسپارد. جایی که هرچند نان دندانگیری نصیبش نمیشد، اما همچنان حال خوشی در نقشهای گوناگون داشت. نقشهایی که گاه طول زیادی نداشت، اما برای نعمتا... گرجی انگار اولین و آخرین فرصت بازیگری بود.
«شاه دزد» اولین بازی نعمتا... گرجی پس از انقلاب بود. فرصت خوبی برای اثبات توانمندیهای او به عوامل تولید مجموعههای سینمایی و تلویزیونی پس از انقلاب تا بتواند بار دیگر در مقام بازیگر حاضر شود و در حرفهای که آدمها خیلی زود بر اثر کمکاری فراموش میشوند، به جرگه هنرمندان پرکار بپیوندد. شاه دزدِ احمد نجیب در سال۱۳۵۹ حسابی محبوب شده بود.
قصه آن زن و شوهر سودجویی که رجال رژیم گذشته را فریب میدادند تا پولی به جیب بزنند. شده بود از آن سریالهای دنبالهدار پرمخاطب. آنقدر که آوازه قصه پرکشش و بازیهای باورپذیر آن به گوش حضرت امام هم رسیده بود! روزی که حاج احمدآقا پای تلفن با نعمتا... گرجی خوشوبش میکرد و میخواست او را به حضور بخواند، دست و پای گرجی میلرزید.
او تا آن زمان هرگز پا به دفتر امام نگذاشته بود. تصور میکرد خیالاتی شده است. چرا باید یک بازیگر عموما نقش دوم را برای تقدیر به دفتر امام بخوانند؟ اما حقیقت داشت. بازی نعمتا... گرجی در شاه دزد بدجور به دل امام نشسته بود! این فرصت بیتکراری بود تا بتواند در ملاقات با امام، تنها خواسته قلبیاش را تمنا کند. در شلوغیهای پس از انقلاب، دونفر از فرزندان نعمتا... گرجی از بد حادثه به زندان افتاده بودند.
ناخواسته، وابستگیهایی به گروهکهای منحرف داشتند، اما اهل سیاسیبازی نبودند. آقای گرجی نشسته بود برابر امام و با نگاه پدری که انگار هیج آرزوی دیگری در این دنیا ندارد، چیزی برای خود نمیخواست الا آزادی فرزندانش. خبری از بازی و تملق و فریب نبود. او داشت با تمام وجود تعهد میداد اینها دیگر هرگز وارد هیچ دستهای نخواهند شد.
نیازی به پافشاری نبود. صداقت توی چشمهای گرجی موج میزد و امام او را باور داشت. چند روز بعد به واسطه یک تماس تلفتی حاج احمدآقا، بچهها آزاد شدند. آن لحظهای که نعمتا... گرجی با شوقی وصفناپذیر به استقبال فرزندانش رفت هرگز توی هیچ فیلم و سریالی بازتکرار نشد. این محبوبترین سکانس زندگی مرحوم گرجی بود.
آن روز هرقدر کنار خیابان منتظر مانده بود تا با تاکسی به جلسه فیلمبرداری برسد، انگار هیچ ماشینی توی شهر پیدا نمیشد. هر آن ممکن بود تصویربرداری آغاز شود و یک تیم تولید در انتظار آمدن او چشم به راه بمانند. دست آخر دل به دریا زد و رفت تاکسی همسایه را قرض گرفت تا یک روز را با ماشین او برود. چارهای نبود. توی راه چند نفری را هم سوار کرد و تا مقصد هم از تنهایی درآمد و هم کاسبی کرده بود.
بعد فکرش را میکرد که چطور هفتهها مشغول حفظ کردن دیالوگها میشود و بارها یک پلان کوتاه را تکرار میکند و صبح تا شب سر صحنه معطل میشود و به هزار زحمت آخر ماه دستمزدش را نقد میکند و حالا امروز چطور با چند بار ترمز زدن کرایههای خوبی گرفته! غمانگیز و ناامید کننده بود.
آن روز وقتی ماشین را به آقای همسایه برمیگرداند گفته بود اگر از من بپرسی میگویم رانندگی تاکسی توی تهران خیلی باصرفهتر از بازیگری سینماست! خندیده بود. از همان خندههای تلخ معروفش. از آن تلخندهای همیشگی. اما او انگار کار دیگری در این دنیا به اندازه بازیگری بلد نبود. بهدنیا آمده بود تا نقشهای مختلفی را زندگی کند.
مرد میانسال محبوبی که در قامت هر نقشی، شیرین و خواستنی و ماندگار بود. شهرت در نقشهای دوم و سوم گاه بسیار دشوارتر از شهرت در نقشهای نخست است. باید چیزی در بازی هنرمند باشد که در یادها بماند. نعمتا... گرجی در سینما و تلویزیون پس از انقلاب، در جرگه معدود بازیگرانی بود که با حضور در نقشهای فرعی، در حد و اندازههای بازیگران تراز اول این حرفه، محبوب و مشهور بود. کارنامه بازیگریاش بالابلند بود و مرور نقشهایش، هربار لبخند نازکی بر لب مخاطب مینشاند.
از همان «گوزنها» و «خاک» در سالهای پیش از انقلاب گرفته تا «روسری آبی» و «تهران روزگار نو» و این آخریها «درخت گلابی». سریالهایی که هرکدام دنیایی از خاطرات بود: هزار دستان، این خانه دور است، همسران، امام علی (ع)، روزگار جوانی، کوچک جنگلی و قطار ابدی... نعمتا... گرجی ۷۴ ساله بود که از دنیا رفت، اما روزی که به خاک سپرده میشد، انگار صدسالی از پیشینه بازیگریاش میگذشت. همان قدر پیشکوست و ماندگار و محترم.