پژمان جمشیدی که به شوخی یا جدی در سریال پژمان یوزپلنگ فوتبال ایران نامیده میشد، در دوره فوتبالش هیچوقت از این لقب فراتر نرفت و چیزی بیشتر از یک بازیکن معمولی و همیشه قابلاعتماد نبود. چون همه چیزهایی که سالهای بعد و در حرفه جدیدش داشت، در فوتبال نداشت یا به کارش نیامد!
ناصر حقخواه | شهرآرانیوز؛ پژمان فوتبالیست همیشه یک راست تنها بود! بهترین هافبکها و مدافعان راست آن روزها که میتوانستند جلو یا عقب او بازی کنند یا مثل مهدی مهدویکیا در ایران نبودند، یا مثل حسین کعبی در اوج فوتبال پژمان در اوج نبودند و هیچوقت نشد هردو در یک زمان و در یک تیم کنار هم بازی کنند. مدافعان کناری او هم که معمولا یکی از بین گزینههای علی انصاریان یا بهروز رهبریفرد یا اسماعیل هلالی بودند، در روزهایی که اصلا مد نبود مدافعان پابهتوپ باشند یا در کار تاکتیکی شرکت کنند، زیر توپ میکشیدند و فرصت همکاری به بازیکن تیزرو کنار دستشان نمیدادند. همین خلأ زوجی مثل کعبی و مهدویکیا در تیم ملی برانکو که خیلی خوب جواب داد، باعث شد پژمان هیچوقت آنطور که باید، حتی در پرسپولیسی که سالها راستش مال پژمان بود، دیده نشود.
بیحاشیه
شاید این روزها حاشیههای فوتبال خیلی روی اعصابمان باشد و این همه توهین و غیرحرفهای بودن و جوسازی و هوچیگری لذت فوتبال داخلی را برایمان کم کرده باشد، اما همین غیرحرفهای بودن را اگر ضرب در ۱۰۰ کنید، به فضای اواخر دهه ۷۰ و اوایل ۸۰ ایران نزدیک میشوید؛ روزهایی که بازیکنانی در پرسپولیس و استقلال روز در میان با مربی و باشگاه و همبازیهایشان درگیر میشدند و ۲ روز بعد با دستهگل به تمرین میرفتند؛ یا علیه هرکسی دستشان میرسید، مصاحبه میکردند و هرنوع لباس و مدل مویی داشتند که دیده شوند و دیده هم میشدند! اما پژمان با اینکه در اوج آن روزهای پرالتهاب در پرسپولیس بود، حتی یک مصاحبه یا یک لحظه تلخ از خودش در ذهن هیچکس بجا نگذاشته است. شاید برای همین کمتر توی چشم بود، چون بعضی ضعفهای تکنیکی را با حاشیه نمیپوشاند!
بدون آقابالاسر
هر فوتبالیستی را یا کسی کشف میکند یا کسی استعداد کشفشده او را پرورش میدهد و با ارتقای سطح کیفیاش به دنیایی بزرگتر از دنیای قبلی معرفیاش میکند.
پژمان با مربیان خیلی بزرگی کار نکرده است. هرچند نامی مثل علی پروین همیشه بالای سرش سنگینی میکند، پروین هیچوقت کسی نبود که کسی را بزرگ کند. او معمولا استعداد خوبی در بهکارگیری بزرگان داشت و بازیکنان زیردست او اگر گامی برای زیادی بزرگشدن برمیداشتند، یا مثل هاشمینسب یاغی میشدند یا مثل عابدزاده بهتدریج محو. باید علی کریمی میبودید تا آنقدر خوب باشید که راهتان را به جایی که باید باز کنید. پژمان سالها در تیم پروین یک بازیکن عادی ماند. بازیکنی که همیشه به یک اندازه خوب بود. هیچوقت آنقدر بد نبود که به کل تیم ضربه بزند، اما هیچوقت هم از سطح یک بازیکن قابلاعتماد فراتر نرفت و به یک ستاره تبدیل نشد. شاید، چون کیروش یا برانکویی بالای سرش نبود!
یک بازیکن باکلاس
پرسپولیس با توجه به تاریخش، تیمی است که عامه مردم و قشر ضعیف جامعه همیشه به آن گرایش بیشتری داشتهاند. یاغیها و بازیکنان عجیب و غریب محبوب هم برای همین معمولا از پرسپولیس سر برمیآوردند؛ بازیکنانی که از کف جامعه با همان ادبیات و همان سر و وضعی که خیلی از طرفداران توی ورزشگاه برای تشویق میآمدند به پرسپولیس پیوسته بودند و مثل همانها حرف میزدند و میپوشیدند و رفتار میکردند. نمونه بارز تفاوت قرمزها با رقیب آبیشان، مقایسه علی پروین بهعنوان اسطوره پرسپولیسیها با مرحوم ناصر حجازی، اسطوره استقلالیهاست که انگار ۲ نفر از ۲ جهان مختلف آمدهاند! پژمان، اما آدم باب طبع تیفوسیهای کفخواب سکوهای سنگی آزادی نبود. او همیشه سطحی از کلاس داشت که پوسترش را سنگینتر از آن میکرد که روی دیوار خانههای پایینشهر نصب شود!
بختبرگشتهای بدشانس
پژمان جمشیدی در دوره فوتبالش بخت را باخته بود. شاید هر ۲۰ سال بازیکنی در حد و اندازه مهدی مهدویکیا در فوتبال ایران ظهور کند که بیش از یک دهه سمت راست تیم ملی در اختیارش باشد و آنقدر خوب باشد که پژمان هرچقدر زود سر تمرین بیاید و هرچقدر دیر برود، باز هم به حد و اندازه مهدویکیا نرسد؛ چون آقامهدی استعداد خالص بود؛ از بهترینهای سالهای سال هامبورگ و با فاصله بهترین لژیونر همه دوران ایران. پژمان همیشه در سکوت و با قبول برتری مهدویکیا، نیمکتنشین او ماند و هیچگاه بختی برای دیدهشدن در تیم ملی و لژیونر شدن نداشت. پژمان آنقدر بدشانس بود که حتی وقتی یک گل زیبا از فاصله دور به سپاهان زد، برق ورزشگاه و واحد سیار در اتفاقی نادر برود و آن گل را هیچ دوربینی ضبط نکند!