حاج رحمتا... خداماحمدی ۵۰ سال است که دوتار میسازد و دوتار میزند؛ اما از عناوین و القاب فراری است. زندگی هنری او، به گفته خودش، تاریخ نیمقرن موسیقی مقامی مکتب شرق خراسان به ویژه زادگاهش تربت جام است. او حالا در آپارتمانی دلباز در بولوار دانشجوی مشهد ساکن است.
حسن احمدیفرد/ شهرآرانیوز - حاج رحمتا... خداماحمدی ۵۰ سال است که دوتار میسازد و دوتار میزند؛ اما از عناوین و القاب فراری است. زندگی هنری او، به گفته خودش، تاریخ نیمقرن موسیقی مقامی مکتب شرق خراسان به ویژه زادگاهش تربت جام است. او حالا در آپارتمانی دلباز در بولوار دانشجوی مشهد ساکن است.
در ادامه صحبتهای خدام احمدی را درباره خاطرات بازگو نشدهاش از موسیقی خراسان میخوانیم.
چند سال است که با ساز سر و کار دارید؟
اگر دقیق بگویم، همه عمرم را. مرحوم پدرم دوتاری داشت که من آن را هنوز دارم. هم یادگار پدرم است و هم نمونهای از سازهایی است که در نسل پیش از ما، استفاده میشده است. دوتار پدرم، دوتار کوچکی است. ساز ظریف و خوشصدایی است. کودکی ما با آن ساز گذشت.
ما با استاد مرحوم سروراحمدی نوه عمو بودیم و پدرهامان با هم پسرعمو بودند، اما ما به همان سنت قدیم، به همدیگر پسرعمو میگفتیم. از سالهای کودکی، ساز در خانههای ما بود و پدران ما با آن آشنا بودند. من دو، سه سال از مرحوم سروراحمدی کوچکتر هستم، اما خب همه سالهای نوجوانی و جوانی ما با هم گذشت. بهویژه که علاقه هر دوی ما موسیقی و ساز بود.
من، نوجوان بودم و بسیار علاقه داشتم که دوتارنوازی را یاد بگیرم. اما راهی برای یاد گرفتن، وجود نداشت. مرحوم پدرم دوتار میزد، اما برای اینکه من هم بتوانم آن را یاد بگیرم، مرا راهنمایی نمیکرد. میگفت بنشین و گوش کن و اگر توانستی بزن. همین. درواقع کسی راه و روشی برای آموزش دوتار پیشبینی و ابداع نکرده بود.
مرحوم پدر من، با دایی استاد سروراحمدی مرحوم غلامرضا زمانی و خانمحمد زمانی که عموی ایشان بود، رفاقت داشت. آنها شبها دور هم جمع میشدند. ما هم که آن موقعها سن و سال کمی داشتیم، گاهی در این دورهمیها بودیم و صدای دوتار را میشنیدیم. با همان شنیدنها، آرام آرام دوتار زدن را هم یاد گرفتیم.
من دوره نوجوانی را پشت سر گذاشتم و سال ۱۳۵۳ دیپلم گرفتم و تا آن موقع صرفا در برنامههای دانشآموزی دوتار میزدم.
در سال پایانی دبیرستان، با فردی آشنا شدم به نام «ژان دورینگ». اهل فرانسه است و عاشق ایران و موسیقی ایرانی. او فارسی را از من و شما بهتر حرف میزند و تمام ردیفهای میرزاعبدا... را بلد است. پژوهشگر است، اما تسلط خودش هم بر موسیقی، دیدنی است. آقای ژان دورینگ، همان سالها در سفری به هرات رفته بود و در بازگشت در تربتجام هم توقف کرده بود. آن وقتها تربتجام، فقط یک میدان مرکزی داشت. آقای دورینگ، همان دور میدان مینشیند. دوتارش را هم دستش میگیرد و از مردمی که رد میشوند میپرسد: کی بلد است دوتار بزند؟ خب دوتارنواز هم آنوقتها مثل الان اینقدر فراوان نبود. مردم میگویند نه ما بلد نیستیم. بالاخره یکی از دوستان من، ایشان را میبیند و میپرسد دنبال چه هستی؟ او هم میگوید دنبال دوتارنوازهای تربتجام. دوستم میگوید بیا برویم تا من نشانت بدهم. دست ژان دورینگ را میگیرد و میبرد خانه استاد سروراحمدی. خب من هم همیشه خانه ایشان بودم. هر وقت فرصتی میشد از راه دبیرستان میرفتم خانه مرحوم سروراحمدی.
من در خانه استاد سروراحمدی ژان دورینگ را دیدم و درباره موسیقی گپ زدیم؛ ایشان همانجا ما را دعوت کرد به تهران. من و استاد سروراحمدی سال ۵۳ به اتفاق هم رفتیم در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی. به یاد دارم آنجا من ۴۳ مقام را نام بردم و استاد سروراحمدی همه آن مقامها را نواخت؛ که ثبت و ضبط شد.
ساخت دوتار را از کی آغاز کردید؟
از سال ۵۳ تا سال ۵۶ من دوره تندیستراشی را آموزش دیدم. این هم خودش قصهای دارد که هم خندهدار است و هم تلخ. دوره که تمام شد، تمام تندیسهایی را که در حین آموزش تراشیده بودم جمع کردم و بردم خانه. مرحوم پدرم بیرون بود و آمد. تندیسها را که دید اول خوشش آمد. گفت اینها چیست. گفتم تندیس است. گفت تندیس چیست؟ گفتم چیزهایی که از چوب تراشیده میشود. همین «تراشیدن» را که گفتم، رنگش عوض شد. گفت. رفتهای بتتراشی یاد گرفتهای؟ دعوا کرد و همه تندیسها را دور انداخت... بعدها یک وقتی به من گفت حالا که کار تراش چوب را دوست داری، برو دوتار درست کن.
من هم از همان موقع دوتار ساختن را شروع کردم. سال ۵۹ یک کارگاه شخصی برای خودم دست و پا کردم. کار نجاری میکردم و کنارش، سازها را هم تعمیر میکردم. توی همان کارگاه آموزش دوتارنوازی را شروع کردم. ده، پانزده تا شاگرد داشتم و آموزششان میدادم. بعد غروب آفتاب، کارگاه نجاری میشد آموزشگاه دوتار...
با توجه به اینکه گفتید خودتان دوتار نوازی را به اصطلاح (به شیوه گوشی) یادگرفتید اکنون هنرجویانتان را چگونه آموزش میدهید؟
من ناچار شدم که شیوهای را برای آموزش دوتار ابداع کنم. همانطور که اشاره کردید سالها پیش، هیچ شیوهای برای آموزش دوتار وجود نداشت. شاگرد صرفا باید میشنید و سعی میکرد تا چیزی را که شنیده بنوازد. من با کمک اعداد شیوهای ابداع کردم که میشود بر اساس آن، نحوه نواختن مقامها را نوشت و آموزش داد.
کلاس اول چطور الفبای خواندن نوشتن را یاد میگیریم؟ من به همان شیوه، دوتارنوازی را آموزش میدهم. از مقامهای ساده شروع میکنم تا برسیم به مقامهای تکنیکی.
تا همین الان این روش را ادامه دادهام و الان در مشهد هم در همین آپارتمان، کلاسهایم را برگزار میکنم. تا الان ۳۳۶۲ نفر را آموزش دادهام. نفر سه هزار و دویست و شصت و سومی را هم همین چند روز پیش ثبتنام کردهام. زندگی من، خودش تاریخ موسیقی منطقه است.
آیا هنر ساختن ساز را هم به کسی آموزش دادهاید؟
بله. بسیاری از آنها که الان از سازندههای ساز مطرح هستند، کار را در همان کارگاه من یاد گرفتهاند.
من البته در ساخت ساز، تنها به دوتار اکتفا نکردم. من همه سازهای مناطق مختلف ایران و حتی کشورهای منطقه را دیدهام و سعی کردم آنها را بسازم. تا همین الان، ۵۳ نوع ساز مختلف را ساختهام. انواع رباب، انواع نی، انواع دف، انواع ضرب، انواع سهتار؛ میدانید که ما ۱۲ نوع سهتار داریم.
سال ۸۰، ۳۸ نوع ساز مختلف را در نخستین نمایشگاه آلات موسیقی که اداره میراث فرهنگی در تربتجام برگزار کرده بود، به نمایش گذاشتم. دو سال هم در نمایشگاه بینالمللی مشهد همین نمایشگاه را برگزار کردم؛ یک سال در حاشیه نمایشگاهی در حوزه توانمندیهای شهر و یک سال هم در هفته میراث فرهنگی.
پس این مجموعه سازهایی که اینجا دارید، بخشی از همانهاست.
بله. البته بخش عمدهاش در خانهام در تربتجام است. همچنان که گفتم در مجموعهام، انواع سازها را دارم؛ از کمانچه لری بگیرید تا «بنجو»ی سیستانی. حتی یک ساز ابتدایی دارم به نام «ربابه» که یک ساز عربی است و من در منطقه اهواز دیدمش. این ساز، بسیار ساده است؛ اینجا به دیوار خانهام آویخته است. یک دسته دارد و یک کاسه مستطیلشکل حلبی. به جای سیم، یک دسته موی دم اسب دارد و آرشهاش هم از موی دم اسب است؛ صدایش هم صدایی حزنانگیز است؛ چیزی بین ویولون و نی...
قدیمیترین سازی که دارید، چه سازی است؟
یک دوتار است. سالها قبل در تربتجام، پیرمردی که حوالی ۸۰ سال عمرش بود، آمد پیش من، کیسهای، یا به قول خودمان، «خلیطه»ای هم دستش بود. توی آن کیسه، یک دوتار شکسته داشت که آورده بود تا ببیند به درد من میخورد یا نه. برایم تعریف کرد که پدربزرگش همیشه میگفته، ته کاهدانشان، یک ساز، پنهان کرده است. میدانید که در منطقه ما، کاهدانها، صرفا یک حفره در سقف دارند که کاهها از آنجا در کاهدان ریخته میشود. درچهای هم در پایین دارند که کاهها از آنجا برداشت میشوند. میگفت پدربزرگم چندباری به پدرم سفارش کرده بود که اگر یک وقتی خواستی کاهدان را خراب کنی، اول آن ساز را بیرون بیاور. میگفت پدرم اهل ساز نبودم، من هم نبودم، اما میدانستم که یک سازی ته کاهدان هست. یک وقتی که بچههایم میخواستند کاهدان را خراب کنند، یادم از ساز آمد. هر طور بود رفتم و آن را پیدا کردم و دیدم که کاسه و دستهاش از چند جا شکسته است. شکستهها را ریختهام توی این کیسه و آوردهام که اگر به دردت میخورد برداری و الا من آن را دور بیندازم؛ که من به او گفتم، این ساز الان حکم یک شیء تاریخی را دارد.
شکستهها را از او گرفتم و شروع کردم به مرمت آن. بالاخره با سختی فراوان توانستم آن دوتار به ویژه کاسهاش را مرمت کنم و دوباره سر پا کنمش. این ساز آن طوری که با آن پیرمرد حساب کردیم، الان حوالی ۲۰۰ سال قدمت دارد.
این دوتار، نمایی از دوتارهای قدیم تربتجام را نشان میدهد. اولا این که هشت پرده دارد و دیگر اینکه کاسه آن، از کاسههای معمول دوتارهای تربتجام، کوچکتر است...
من در همه سالهایی که دوتارها را مرمت کردهام هرجا ساز شاخصی دیدهام، مشخصاتش را یادداشت کردهام. حاصل آن یادداشتها این بود که توانستم به یک شکل استاندارد از ساخت دوتار برسم.