به گزارش شهرآرانیوز، در بیشتر فیلمهای سوپرمن (که تعداد کمی از آنها هم در طول دههها وجود نداشته است)، هیچ کس دیگری مانند سوپرمن وجود ندارد. این موجود اهل سیاره کریپتون با لباسهای آبی و قرمز، معمولاً در دنیای ما منحصربهفرد است، یک خدای بیگانه که در جامعهای ناآشنا ظاهر میشود و هم احترام و هم ترس را برمیانگیزد. اما در این آخرین نسخه، که اولین فیلم انفرادی این شخصیت در ۱۲ سال گذشته است، چنین نیست. سوپرمن جدید به کارگردانی جیمز گان، هم این شخصیت را دوباره معرفی میکند و هم دنیای فیلمهای کمیک بوکی «دیسی» را دوباره راهاندازی میکند، که با فیلم قبلی که زک اسنایدر آن را کارگردانی کرده و تیره و تار بود متفاوت است. فیلم درخشان و پرانرژی گان، این قهرمان را تنها به عنوان یکی از نیکوکاران بااستعداد روی کره زمین تصور میکند. انرژی که این انتخاب داستانسرایی به فیلم میبخشد، بسیار مهم است و آن احاطه کردن سوپرمن با افراد شبیه به خود، به دلیل برجسته بودن او در وهله اول کمک میکند.
استثنایی بودن سوپرمن چیزی است که بسیاری از اقتباسهای سینمایی از این شخصیت با آن دست و پنجه نرم کردهاند. نقشآفرینی جذاب کریستوفر ریو، که اولین بار در سال ۱۹۷۸ به نمایش درآمد، همچنان از نظر فرهنگی فراگیر است؛ بازی برندون روث در فیلم «بازگشت سوپرمن» محصول ۲۰۰۶ ادای احترامی به آن اثر بود. در همین حال، کار هنری کویل در دنیای اسنایدر، یک تغییر جهت عمدی، اما افسردهکننده بود که مرد فولادی را به عنوان فردی دور و بیگانه از جامعه بشری به تصویر میکشید. گان برای پیروی از کویل، بازیگری نسبتاً ناشناخته به نام دیوید کورنسوِت را انتخاب کرده است که ظاهری سنتی (فک مربعی، شانههای پهن) دارد، اما عملکردی ارائه میدهد که حساسیت قهرمان به عنوان یک مرد معمولی را برجسته میکند. این سوپرمن شوخی میکند، غر میزند، با نامزدش دعوا میکند و هر روز تمام تلاش خود را برای نجات سیاره انجام میدهد، زیرا معتقد است که این کاری است که برای انجام آن روی زمین است.
به نظر میرسد گان تلاش مشخصی برای تغییر دنیای پر هرج و مرج فیلمهای کمیک بوکی به سمت و سویی جدید انجام میدهد. این ژانری است که او به عنوان کارگردان، از زمان انتشار اولین فیلم دنیای مارول خود یعنی نگهبانان کهکشان در سال ۲۰۱۴، منحصراً به آن پرداخته است؛ او از آن زمان به دنیای شخصیتهای ابرقهرمان دیسی روی آورده و به عنوان یکی از روسای بخش سینمایی آن استودیو فعالیت میکند. آثار گان در مارول به خاطر شوخیها و طنزهایش که با سبک کمدی خودآگاه این مجموعه همخوانی داشت، شناخته میشد. اما سوپرمن فاقد این ویژگیها است. در عوض، اثری آگاهانه و صمیمانه است که شادی و نشاط کارتونهای صبح شنبه را در مقیاسی بزرگتر تداعی میکند. اگر گاهی به نظر میرسید که نگهبانان کهکشان برای اطمینان دادن به گستردهترین مخاطبان بیننده طراحی شده است که فیلمهای ابرقهرمانی میتوانند به همان اندازه که احمقانه هستند، تند و تیز هم باشند، سوپرمن از احمقانه بودنش بسیار خوشحال است و میخواهد شما هم از حماقت آن خوشحال باشید.
چگونه میتوان فیلمی را توصیف کرد که در آن دشمن قسمخوردهی سوپرمن یعنی لکس لوثر، تاجر برجسته و روشنفکر (با بازی نیکلاس هولت)، ارتشی از شامپانزهها را استخدام میکند تا پستهای بدجنسانهای در رسانههای اجتماعی دربارهی قهرمانی که به او حسادت میکند، بنویسند؟ جایی که سوپرمن، موجودی شیطانی را چنان محکم به فکش میکوبد که دندانهایش به لنز دوربین برخورد میکند؟ جایی که سگ آموزشندیده و فوقالعاده قدرتمند سوپرمن به نام کریپتو، از خراب کردن قلعهی تنهایی قطب جنوب صاحبش لذت میبرد و ناوگان رباتهای پیشخدمت خوشمشرب را که در آن اطراف پرسه میزنند، آشفته میکند؟ این سوپرمن، با وجود گرانقیمت و پر از اکشن بودن، پر از مفاهیم عجیب و غریب و شخصیتهای فرعی مسخره (از نوع خوب آن) نیز هست.
ممکن است برخی از بینندگان، چشمانداز پر از ابرانسانهای تثبیتشده را ناخوشایند بدانند. با این حال، این یک قمار ارزشمند از سوی گان است که به نظر میرسد میداند بسیاری از تماشاگران سینما از داستانهای خاستگاه و نمایشهای اسطورهای خسته شدهاند. سوپرمن با شخصیت اصلی داستان آغاز میشود که از قبل در شهر متروپولیس، جایی که حدود سه سال در آن زندگی کرده، فعالیت میکند. او وقتی خود را به شکل شخصیت دیگرش، کلارک کنت، در میآورد، به عنوان خبرنگار در روزنامه دیلی پلنت در کنار نامزدش، لویس لینِ کار میکند. در همین حال، او به عنوان سوپرمن، به دلیل انتخاب اخیرش در میانه جنگی که در خارج از کشور در حال وقوع است، مورد بررسی دقیق رسانهها و حسادت شدید لوتر، که هیچ قدرت ویژهای از خود ندارد، قرار میگیرد. پیچش داستان این است که حتی عزیزان سوپرمن، مانند لویس، و دیگر آشنایان قهرمانش یعنی گروهی معروف به گروه عدالت با نگاهی چپ به او نگاه میکنند، گویی میخواهند بپرسند که آیا کسی واقعاً میتواند تا این حد نوعدوست باشد.
شک و تردید آنها همان چیزی است که در برداشت گان درخشان است و آن این است که مخاطبان معاصر نیز ممکن است داستان سوپرمن، یک موجود فضایی که توسط کشاورز اهل کانزاس به فرزندی پذیرفته شده و او را برای استفاده از قدرتهایش برای خیر علیه شر بزرگ کردهاند، را بیاهمیت بدانند؛ بنابراین کارگردان ناراحتی مدرن ما را در تفسیر خود جای میدهد، رویکردی که با سیاستهای پر زرق و برق فیلم که از همان ابتدا کاملاً مشهود است، هماهنگ میشود. چه لوتر در آسمانخراش خود از محبوبیت رقیبش خشمگین باشد و چه لوئیس مصاحبهای بداهه در مورد نامزدش سوپرمن انجام دهد، شخصیتها مدام قهرمان ما را در مورد اینکه هدفش چیست و آیا میتوانند به او اعتماد کنند، تحت فشار قرار میدهند. این سوپرمن بیش از هر چیز، نگران مبارزه جامعه ما برای پذیرش امکان نیکی ذاتی است.
نتیجه این فیلم، خوشبینانه است، فیلمی که هم برای سوپرمن و هم برای دیگر مردان و زنان شنلپوش جهان، راهی امیدوارکننده میبیند. این موضوع حتی در مورد خودخواهان خشمگین (مانند ناتان فیلیون در نقش گای گاردنر، نسخه درجه دو شخصیت ابرقهرمان گرین لنترن) و مغزهای وسواسی و گوشهگیر (مثل ادی گاتگی بسیار مضحک در نقش قهرمان مجهز به فناوریهای مختلف یعنی آقای فوقالعاده) نیز صدق میکند. اما قرار دادن سوپرمن در چارچوب موجودات بسیاری مانند او، روشن میکند که خلوص خلع سلاحکننده ماموریت زندگی او، نه مجموعه قدرتهایش، بلکه چیزی است که او را خاص میکند. تحقیر آشکار گان نسبت به «نابغههای» خودخواندهای که در زندگی واقعی خبرساز میشوند، آشکارا به نمایش گذاشته میشود. هولت در نقش لوتر، یک ضدقهرمان فوقالعاده است که از مهربانی سوپرمن خشمگین میشود، در حالی که تحقیر خود را در قالب یاوهگوییهای روشنفکرانه پنهان میکند. سوپرمن جدید کاری میکند که با این خوبترین مرد ممکن همزادپنداری کنیم، البته نباید فراموش کنیم که این فیلمی با غلظت بسیار زیاد فانتزی است، اما پذیرش آن برای بیننده بسیار لذتبخش است.