مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ دفترش حالوهوای متفاوتی دارد. شبیه به دفتر یک فرمانده نظامی نیست. گوشهوکنار اتاق، چند قفسه کوچک و بزرگ کتاب است که اغلب آنها را میبخشد. کتابها فرصتی برای طرح دوستیهای جدید و گفتوگوهای لذتبخشاند. هر میهمان و هر دیدار، فرصتی است برای هدیهدادن و معاشرت کردن. علی باور دارد که کتابها، پل میان آدمها هستند و از این جهت هرکجا هم دعوت میشود، کتابی در دست دارد تا در پایان نشست و مراسم، آن را هدیه بدهد.
دلش آثار باکیفیت بیشتری از دفاع مقدس میخواهد. در نشستهای فرهنگی، جوانترها را تشویق میکند تا به روایتهای هشت سال جنگ سروسامان بدهند، آنها را منسجم کنند و دست از خاطرهسازی نکشند. خودش راوی است. راوی روزهای پرآشوبی که مرزهای غربی کشور تجربه کردند. ابتدای جوانی، با قامتی لاغراندام و ذهنی چابک، راهی مناطق جنگی شد. ذهن استراتژیکش برای فرماندهان ستودنی بود و خیلی زود به یک مشاور کارکشته بدل شد. او سالها تجربه رویایی با جنگ را دارد.
عجیبترین خاطراتش هم به روزهایی بازمیگردد که در درگیریهای کردستان، روی ارتفاعات سرد و مهآلود، روزها و هفتهها میجنگد. در کوههای اورامانات و درههای ژرف غرب کشور، علی یاد گرفت چگونه باید فکر کند، چگونه باید فرمان دهد و چگونه باید سکوت کند.
فقط بیستوچند سال دارد که فرمانده لشکر۳۲ انصارالحسین (ع) میشود. لشکری از همدانیهای بیادعا که علی مثل چشمانش به آنها اعتماد دارد. خودش هم متولد همانجاست. در عملیات مختلف، از جمله والفجر۸، در جنوب تا ارتفاعات غرب با نقشه و دستنوشتههایی ساده مسیری میکشد که در آن صدها نفر جان سالم بهدر میبرند.
میگویند که او اهل هیاهو نیست؛ اغلب با متانت و آرامش همیشگیاش حرف میزند. «دقت» مهمترین ویژگیاش است. آنقدر در جزئیات دقیق میشود که گاهی حتی زمان تعویض کفش سربازان را هم برنامهریزی میکند، اما هیچکدام از اینها با خودبینی همراه نیست. علی اگرچه در قلب فرماندهی مینشیند، اما هرگز خودش را بالاتر از یک سرباز وطن نمیداند. سالها میگذرد.
جنگ تمام میشود، اما مأموریت او پایان نمییابد. در تمام دهههای پس از جنگ در دل ساختارهای نظامی ایران میماند و آرامآرام از نقش یک فرمانده میدانی به چهرهای استراتژیک تبدیل میشود. او در طراحی عملیات کلان و دفاعی، نقشی کمنظیر دارد. از معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه تا ریاست اداره عملیات ستاد کل نیروهای مسلح، او همیشه در پسزمینه میایستد.
در خرداد ۱۴۰۴ پس از شهادت سردار غلامعلی رشید که فرمانده قرارگاه مرکزی خاتمالانبیا (ص) بود، نگاهها به سمت «سردار علی شادمانی» میچرخد. او که حالا باتجربهتر از همیشه بود، مسئولیتی بزرگتر از همیشه را هم پذیرفت. هنوز چند روزی از حکم تازهاش نگذشته بود که آسمان تهران، زیر طنین موشک و صدای انفجار شکست. در حملهای ناجوانمردانه، پایتخت هدف قرار گرفت. در همان لحظات اولیه، سردار علی شادمانی در قرارگاهی نظامی زخمی شد.
زخم، اما اینبار عمیقتر از آن بود که با مرهم، درمان شود. در چهارم تیرماه ۱۴۰۴ و در سن ۶۳ سالگی، قلب او برای همیشه از تپش ایستاد. همدان، همان شهری که روزی آمدنش را به خود دید، میزبان پیکری شد که آرام گرفته بود. شهادت سردار، همچون زخم عمیقی بر پیکر امنیت ملی، نمادی از تداوم دشمنی دیرینه رژیمی است که حیات خود را در آشوب، ترور و بیثباتی جستوجو میکند.
رژیم صهیونیستی، با سابقهای سیاه در فتنهانگیزی و خونریزی، بار دیگر نشان داد که برای ضربهزدن به اراده ایرانیان، از هیچ جنایتی فروگذار نیست. رژیم صهیون نه مرز میشناسد و نه قاعده. حملات کور و هدفگیری چهرههایی، چون شهید شادمانی، چیزی جز نشانه عجز و ترس از منطق مقاومت و تدبیر نیست.