به گزارش شهرآرانیوز، سریال «شکارگاه» به نویسندگی و کارگردانی نیما جاویدی، در امتداد دغدغههای فرمی و محتوایی او در فیلمهایی چون «سرخپوست» و «ملبورن»، بار دیگر نشان میدهد او علاقهمند به روایت داستانهایی در فضاهای بسته، پرتعلیق و رازآلود است. اینبار، جاویدی ما را به عمارت شکارگاهی در سال ۱۲۵۸ شمسی میبرد؛ جایی که «میرعطا» سرهنگ نظامی مأمور حفاظت از یک تاج سلطنتی میشود؛ مأموریتی که نهفقط باری نظامی بلکه بار معنوی، خانوادگی و هستیشناسانه بر دوش او میگذارد.
به گزارش عصرایران، «شکارگاه» اثری خوشساخت، با فضاسازی دقیق، شخصیتپردازی قوی و پرداخت مناسب به حال و هوای تاریخیست. جاویدی بار دیگر نشان میدهد که به فرم و ساختار داستانگویی مدرن مسلط است. با این حال، برخی گرهافکنیهای غیرمنطقی در روایت، از عمق تأثیرگذاری داستان میکاهند. با وجود این ضعفها، «شکارگاه» را باید به عنوان یک تجربه مهم در سریالسازی تاریخی و تعلیقمحور ایران ارزیابی کرد؛ تجربهای که میان خیال و تاریخ، وظیفه و راز، نوسان میکند.
مهمترین موفقیت فرمی سریال، در خلق یک فضا و لوکیشن نفسگیر و زنده است. عمارت شکارگاه نه صرفاً محل وقوع رویدادها، بلکه خود عنصری فعال و تأثیرگذار در پیشبرد درام است؛ درست همانطور که در «سرخپوست»، زندان شخصیتی مستقل داشت. این فضا با استفاده از نورپردازی ملایم، سایههای سنگین و دکورهایی که از دل تاریخ بیرون آمدهاند، در مرز بین واقعیت و وهم حرکت میکند و بستری مناسب برای رشد تعلیقهای روانشناختی و درونی میسازد.
یکی از نقاط قوت «شکارگاه» در شخصیتسازی است. پسران میرعطا، هر یک با رازی در دل و تعارضی در ذهن، به طرز خلاقانهای طراحی شدهاند تا نهفقط بازتابی از بحران هویتی خود باشند، بلکه آینهای در برابر پدر، به عنوان مردی که باید همزمان پدر، محافظ و افسر وفادار باشد. خدمتکاران عمارت نیز با رازها و تاریخچههایی که با خود حمل میکنند، پویایی اجتماعی و طبقاتی داستان را برجستهتر میکنند.
اشاره به نهاد تاریخی قرهسوران در روایت نیز لایهای از تأمل تاریخی به سریال میبخشد. در روزگاری که نهادهای امنیتی در حال گذار از اشکال سنتی به ساختارهای مدرن بودند، قرهسورانها نماد تقابل نظم و بینظمیاند؛ و «شکارگاه» با ارجاع به این گروه، تعریفی استعاری از مسئولیت تاریخی و میراثداری ارائه میکند.
یکی از خطوط فرعی اما تأثیرگذار در پیشبرد روایت «شکارگاه»، شکلگیری رابطهای عاشقانه میان دختر میرعطا و باغبان جوانی است که در واقع گماشتهای از سوی پیشکار ولیعهد است. این رابطه، نهتنها به بار عاطفی داستان عمق میبخشد، بلکه بستری برای خلق تردید، سوءظن و شکاف در اعتماد درون خانواده فراهم میکند.
تلاقی عشق با خیانت احتمالی، و نیز شکهایی که درباره مسموم شدن قهوه میرعطا یا نقش داشتن اعضای خانواده در سرقت تاج سلطنتی شکل میگیرد، درامی چندلایه میسازد که مخاطب را وادار به حدسزدن، قضاوت و بازنگری مکرر در شناخت شخصیتها میکند. این رویکرد، قدرت تعلیق اثر را به شکلی نامحسوس اما مداوم تقویت میکند.
اما در عین حال، نقصهای روایی نیز در بطن سریال قابل چشمپوشی نیستند. منطق روایی بعضی از کنشها و تصمیمها سست و ناپخته است؛ از جمله، تصمیم میرعطا برای مخفی نکردن گنجینه در مکانی امنتر، که با هوش و سابقه نظامیاش در تضاد است. چنین نقاط ضعفی موجب میشوند تعلیق گاه به جای آنکه از درون شخصیتها و کشمکشها بجوشد، به نحوی تصنعی از دل شرایط تحمیلی بیرون آید.
پذیرفتن دختر خدمتکار در چنین شرایط امنیتی، بدون بررسی یا تعلیق موجه، نیز نمونهای از همین گسست منطقی است. اینها همه باعث میشود که گاهی درام به جای آنکه با ظرافت پیش رود، بهناچار بهواسطه رخدادهایی نهچندان قابلباور، مسیرش را ادامه دهد.
از منظر جامعهشناسی تاریخی، «شکارگاه» بازتابی از تزلزل اقتدار سنتی در اواسط قاجار است؛ عصری که هم ساختارهای قدرت در حال فرسایش بودند و هم نهادهای امنیتی دیگر آن کارایی گذشته را نداشتند. تاج سلطنتی، بهمثابه نماد مشروعیت سیاسی، زیر سایه بیاعتمادی و خیانت قرار میگیرد؛ و خانوادهای که مأمور به حفظ آن است، خود درگیر تزلزل، کشمکش درونی و چندپارگی است.
میرعطا نماد نسلی است که در مرز بین وفاداری به سلطنت و فروپاشی درونی ایستاده؛ نسلی که اقتدارش دیگر نه با شمشیر، که با شک، راز و تردید تهدید میشود. از این منظر، «شکارگاه» روایتی است از شکست تدریجی نهاد پدرسالارانه در مواجهه با بحرانهای اجتماعی، سیاسی و روانی.
منبع: فرارو