نعیمه زینبی - بازار قدیمی مشهد است؛تکهای بهجا مانده از تاریخ شهر که زیر دست ساختوسازها و تخریبها نیمهجانی رنجور بهدر برده است. راسته بازار پر است از نشانههای قدیم. از حسینیه فردوسیها که تأسیسش به سال1352 برمیگردد تا پاساژ فرشی که از سال1340 اینجاست. درِ چوبی قدیمی هم تنها بهجا مانده از لنگ درهای چوبیِ روزگار قدیم بازار است. در میان کتابها و مقالهها چیز زیادی از این بازار بهجا نمانده است. آنچه میخواهیم بدانیم را باید از زبان کسانی بشنویم که عمرشان را لابهلای تار و پود فرشهای بافتهشده رج به رج بالا رفتهاند و حالا تنها حافظههای تاریخی بازار محسوب میشدند.
علی یاقوتی یکی از بازماندههای دهه20 است که میتواند حال و هوای قدیم بازار را برای ما زنده کند.
100سال است که در این بازاریم
علی یاقوتی مرد کهنسال ریزنقش حجرههای فرشفروشی میانه بازار مسقف فرش که همه او را قدیمی بازار میدانند، روی تختههای فرش جلو مغازهاش نشسته است و میگوید: زیاد گفتهام. انگار پیش از این دانشجوها و محققان بارها به سراغش آمدهاند و حالا در انتهای هفتادسالگی با کولهباری از تجربه و خاطره گمان میکند به اندازه کافی از خاطراتش گفته است، اما اصرار میکنیم تا دوباره بازگوید و او شروع میکند: «ما زاد و ولدمان همینجا بوده است. خانهمان همین پشت است.» بیشتر از 100 سال از زمانی که پدر مرحومش پایش به این راسته سرپوشیده باز شده، میگذرد: «ما در این کوچهها و این بازار بزرگ شدیم. روی همین پشت بام که آن موقع همسطح بود، بازی میکردیم. پدرم در این راسته عطاری داشت. عطار معروف بازار بزرگ که همه او را به نام یاقوتی میشناختند و برای تهیه داروهای خانگی سراغش میآمدند. محل آخرین عطاریاش همینجایی بود که حالا من حجره دارم، قبل از آن در یکی از مغازههای آن طرف کوچه بوده و بعد مغازه بغل دستیمان را گرفت. پدرم اصرار داشت که مغازهاش اوقافی نباشد. آنها را فروخت و اینجا را که ملکی بود، خرید. خانهمان هم پشت مغازهاش بود.
چهارمین فرشفروش بازار
پدرش که از کودکی قالیباف بوده است، از سال1330 دوباره به فرش رجوع میکند. یاقوتی میگوید: اینجا هر پیشهای را میشد یافت؛ کفاشی، زرگری، بزازی، چمدانسازی، عطاری، رزازی، سلمانی، پیراهندوزی، کلاهدوزی، شیرینیفروشی و هر شغل دیگری را که تصور کنی. دوتا مغازه پایینتر شیرینیفروشی بود. قنادی طباطبایی معروف مغازهاش آنجا بود. من آن دوره سنی نداشتم. هر وقت که شکلاتهای درست شدهاش را روی تخته پهن میکرد، ما به حیاطش میرفتیم و او هم یک نعلبکی شکلات به من میداد. کنار ما هم دو، سهتا فرشفروش بودند، اما اولین فرشفروشهای بازار «عمو اوغلی»، « فرجی» و «ثابتی» بودند. به مرور کسان دیگری که با فرش سر و کار داشتند، این مغازهها را خریدند و از حدود سال40 اینجا بورس قالی شد. البته شاید سومین یا چهارمیننفری که شغلشان را به فرشفروشی تغییر دادند، پدر من بود. پدر من هم با قالی آشنا بود و از آنجا که در آن دوره عطاریاش رونق سابق را نداشت، شغلش را عوض کرد. اوایل چندتا فرش خریده و در حیاط خانه گذاشته بود و به فرشفروشها میفروخت. وقتی فرشهایش به 15تا رسید، گفت: «چرا خودم اینها را نفروشم؟! همانوقت عطاری را به قالیفروشی تبدل کرد. از سال1330 بود که پدرم فرشفروش شد. همانموقع اولین درِ آهنی را او به این بازار آورد. پیش از آن درِ همه حجرهها چوبی بود.
بازار مسقف و گنبدی بود
بازار بزرگی که در میان خاطرات علی یاقوتی نقش مهمی دارد، در ادامه اینطور توصیف میشود: «این بازار مثل بازارهای تبریز و اصفهان و شیراز مسقف بوده و ضربی داشته است. بازار از اوایل بازار سرشور پوشیده میشد و تا حرم امتداد داشت. آخر بازار به صحن «اسمال طلا» میرسید. یک متر از خروجی بازار تا ورودی حرم بیشتر فاصله نبود. مثل الان که بعضی بازارها به خریدن جهیزیه معروفاند، آن موقع بازار بزرگ که بازار فرش هم بخشی از آن بود، همان نقش را داشت. از این طرف بازار وارد میشدند و هرچه میخواستند، میخریدند و از آن سمت خارج میشدند. حتی آن صندوقهای قدیمی مادربزرگها که به تازهعروسها میدادند و حالا حکم عتیقه را دارد، اینجا ساخته میشد. بازار از حمام شاه به سمت حرم زاویه پیدا میکرد. روبهروی درب حمام بازار بود. آنجا خبری از خیابان خسروی نبود. کوچهای به نام ارگ بود که یکی به شوکتالدوله میرسید و دیگری به کوچه آقای خامنهای که آن وقتها نام دیگری داشت. وسطش هم آبانبار بود که به آن حوض کُله میگفتند. الان آن انبار وسط خیابان افتاده است. وقتی که خیابان خسروی ساخته شد، از وسط بازار بزرگ رد شد و ارتباط میان بازار سرشور و بازار فرش را قطع کرد. زمانی هم که ولیان آمد، طرح توسعه حرم را اجرا کرد و بازار تا دارالشفا خراب شد. بعد از انقلاب هم که ساختوسازهای اطراف حرم ادامه پیدا کرد، بقیه بازار را از جایی که الان بازار غدیر است تا همین نقطهای که الان بازار امتداد دارد، تخریب کردند تا بازار به شکل الانش دربیاید.»
البته حوض کله تنها آبانبار آنجا نیست که در خاطر این فرشفروش قدیمی مانده است. اینجا آبانبارهای زیادی داشت؛ یکی اول کوچه سرشور، حوض نو که در بابالجواد افتاده است و یکی هم همین آبانبار روبهروی ماست که ما از آن آب برمیداشتیم، تا وقتی که حدود سال45 آب لولهکشی آمد و ما جزو اولین نفراتی بودیم که آب را به بازار آوردیم. برق هم حدود سال1344 سراسری شد و به اینجا هم آمد. درباره روشنایی بازار پدرم تعریف میکرد که قبل از آن با چراغهای پیهسوز بوده که کنار دیوارها تا حرم آویز بوده و با نردبان داخلش روغن میریختند.
آتش سیگار بازار را سوزاند
گویا این بازار یکبار در آتش بیتوجهی یک نفر سوخته است. یاقوتی ماجرای کهنه این اتفاق را به نقل از پدرش شنیده است: «آتشسوزی قبل از تولد من بوده است؛ پدرم تعریف میکرد که با مادرم در باغ ملی برای قدم زدن رفته بودند که یکی از همسایهها او را میبیند و میگوید مغازهات آتش گرفته است. او هم دواندوان خودش را به بازار رسانده و میبیند بازار که آنموقع تمام درهایش چوبی بود، در آتش سوخته و عطاری او هم از این آتش بینصیب نمانده است. البته آنموقع از آنجا که اخلاق همسایهداری رواج داشت، وقتی همسایههایمان دیده بودند که آتش شروع شده، وسایل عطاری پدرم را از حجرهاش بیرون کشیده و به هشتی دم در حیاطمان منتقل کرده بودند و همین باعث شد که خسارت زیادی نبیند. آن زمان پدرم هنوز 20سال نداشته که دوباره کار و بارش را میسازد. بعدها فهمیده بودند که آتش از انبار جاروفروشی شروع شده و به همهجا سرایت کرده است. گویا عابری تهسیگار را از هواکش داخل میاندازد و انبار آتش میگیرد. بازار از همان مغازه تا سرپیچ (نزدیک حمام شاه) در آتش سوخته بود اما در نهایت خاموشش کرده بودند.
پدرم تعریف میکرد که بر اثر آتشسوزی ضربیهای چوبی سقف سوخته و فروریخته بود. خاطرم هست آن زمان از باکو به مشهد نفت میآوردند؛ در تینهای حلبی بزرگ که وقتی نفتهایش تمام میشد، آنها را نگه میداشتند. حجرهداران در آن روزگار همان حلبها را شکافته و روی سقف انداخته و دوباره آن را به شکل شیروانی ساخته بودند. این حلبها بسیار ضخیم و مــــثل ورقهای آهن است که بعد از 100سال با دســــت
نمیشود خمشان کرد.