به گزارش شهرآرانیوز، مهرماه که از راه میرسد نخستین چیزی که به ذهن میرسد زنگ مدرسه، کلاس درس، شروع سال تحصیلی و خاطرات دور و نزدیک و تلخ و شیرینی است که هر کسی آن را در طول عمر خود تجربه کرده است. تکاپوی بانشاطی که میتوان در میان معلمان و مدیران، والدین و چهرههای معصوم دانشآموزان دید که قرار است یک سال تحصیلی را در کنار یکدیگر بگذرانند، اما مهرماه برای کلاساولیها از ۳۱شهریورماه و با برگزاری جشن شکوفهها آغاز میشود تا فصل جدیدی از زندگی خود را ورق بزنند و پا به دنیای بزرگتر و خانه دوم خود بگذرانند تا در مسیر دانایی قرارگیرند و رشد کنند و بزرگ شوند.
امروز حیاط مدارس ابتدایی، چه دولتی و چه غیردولتی، به بوی دود اسپند و گل آغشته بود و نواهای شاد و انگیزشی که خبر از بوی ماه مهر، ماه مدرسه میداد میزبان گوشها شده بود.
امروز لبخندها و اشکهای مادرانی در تصاویر به چشم میخورد که دست دخترکان و پسران هفت سالهشان را گرفته تا این نوآموزان شیرین سخن و دوست داشتنی خود را برای ورود به دنیای علم و تحصیل بدرقه کنند. امروز معلمان بعد از دلتنگی ۴ماهه، دوباره ذوق دیدار با دانشآموزان پایه اولشان را داشتند تا درس الفبا و مسیر سخت ولی شیرین خواندن و نوشتن و آگاهی را بیاموزند و بالاخره امروز تمام امکانات مدرسه، نشاط معلمان و امید مادران بسیج شده بود تا چهرههای معصوم و دلنشینی که بسیاری از آنها تصوری از مدرسه و کلاس درس نداشتند و نمیدانستند چه مسیری در انتظارشان است بهترین خاطرهها در ذهنشان ماندگار شود و در مسیر دانایی به سمت آرزوها، استعدادها و اهدافشان گام بردارند.
"اومدم مدرسه تا درس بخونم"، این جمله مشترک دانشآموزان کلاس اولی بود که امروز برای نخستین بار در عمر خود به صورت رسمی پا به مدرسه گذاشتند و قرار است از فردا، پشت میزهایی بنشینند که برای بعضی از آنها هنوز بزرگ است. مثل آسنا که جثه کوچک و چهره ظریف و شیرینش در میان جمعیت به چشمم میآید و با صدای نازکی که وقتی از او میپرسم توی مدرسه قرار است چه بکند به سختی شنیده میشود میگوید: "درس بخونم".
البته از شیرین زبانی این کلاساولیهای بانمک هرچه بگوییم کم گفتهایم و دیدنشان به تنهایی، آدمی را به وجد میآورد، مثل کوروش که با صدای بلند جواب سلامم را میدهد. او دسته گلی بر خلاف بقیه پسرهای همسن و سالش در دست دارد و میخواهد آن را به گفته خودش به "خانمش" بدهد. کوروش آرزو و هدف خاص و جالبی هم دارد و میخواهد درس بخواند تا در آینده راننده تریلی شود.
اگرچه خنده بر لبانشان نقش بسته، اما در دل نگران آیندهاند، آینده فرزندی که با هزار امید و آرزو، به این مرحله از زندگیاش رساندهاند و حالا قرار است نیمی از روز را در خانه دوم خود سر کنند، ناگفته نماند در چهره نوگلان عرصه علم و دانش که با لباسهای فرم در مراسم حضور دارند و در دستشان گلهای سرخ و پرچم ایران قرار دارد و در جای خود، این پا و آن پا میکنند نشانی از ترس نیست و بیشتر خوابآلودند که مجبور شدند صبح، زودتر از خواب بیدار شوند، اما این طرف ماجرا که اغلب مادران در مراسم جشن شکوفهها حضور دارند و پدران کمتر به چشم میخورند نشانههای استرس و نگرانی بیشتر در آنها دیده میشود و همان استرس را به فرزندان خود منتقل میکنند، مانند مادری که وقتی از او میخواهم حس و حالش را با ما در میان بگذارد ابتدا به دلیل استرسی که دارد حاضر به گفتوگو نمیشود، اما بعد درباره نگرانیاش میگوید: اگرچه هر پدر و مادری از تماشای این لحظه فرزندش که نشان از بزرگ شدنش میدهد خوشحال است، اما من به دلیل اینکه دخترانم دوقلو هستند فشار بیشتری را تحمل کردم. از اینکه قرار است برای مدتی از روز، آنها را کنار خودم نداشته باشم یا اینکه در مسیر پیش رو نمیدانم چه اتفاقاتی قرار است برایشان بیفتد کمی نگرانم میکند.
مراسمی که چند روزی است مدیران و معلمان دوره ابتدایی را بیش از همه درگیر کرده است با ورود کلاساولیها به کلاس درس پایان یافت و امروز و خاطره "جشن شکوفهها" هم همچون خاطرات بسیاری دیگر خواهد گذشت و تنها یادی از آن میماند. ما نیز امیدواریم این خاطره، به قدری شیرین باشد و در جان دختران و پسرهای دوست داشتنیمان بنشیند که طعم شیرین یادگیری را به خاطر بسپرند و در زندگیشان به کار گیرند.