شهرآرانیوز؛ تماشای نمایش «صندلی» به کارگردانی محمدحسین تقویان تجربهای است که از همان لحظه نخست، تماشاگر را وارد جهانی میکند که هم طنز دارد، هم فلسفه، هم نقد اجتماعی و هم نشانه پردازی دقیق.
در مرکز صحنه تنها یک شیء ساده قرار گرفته است: صندلی. همین شیء به ظاهر پیش پاافتاده، بدل به ابژه اصلی نمایش و کانون کشاکش چهار شخصیت میشود که همگی به هیئت شخصیتهای یک بازی کامپیوتری روی صحنه ظاهر شدهاند. حرکات مکانیکی، لحن کلام و حتی راه رفتنهای آنان بازنمایی آواتارهایی است که از منطق بازیهای دیجیتال پیروی میکنند.
در این میان، صندلی در حکم جایگاه قدرت و منزلت عمل میکند و تمام تلاش و نزاع شخصیتها معطوف به این است که چه کسی حق دارد روی آن بنشیند. هر بار که یکی قصد نشستن دارد، دیگری مانع میشود و بهانهای تازه میآورد: صندلی کثیف است، خاکی است، یا اصلا رأی او باگ خورده بوده است. همین روند تکراری، با طنز کلامی و موقعیتهای کمیک، فضایی نمایشی میآفریند که در عین خنده دار بودن، تصویری تلخ از مناسبات اجتماعی و قدرت را پیش چشم مخاطب میگذارد.
در همین سطح، نمایش بازتابی از فرهنگی آشنا در جامعه ایرانی نیز هست؛ منتظر بودن. همه در آرزوی نشستناند، اما هیچ کس مسئولیت تصمیم گیری نهایی را نمیپذیرد و به بهانههای گوناگون، آن را به تعویق میاندازد. این تعلیق، که هم خنده میآورد و هم ملال انگیز است، خود نوعی طنز تلخ میآفریند؛ طنزی که تماشاگر را به یاد وضعیتهای واقعی میاندازد که در آنها به جای اقدام، صرفا انتظار کشیده میشود و فرصتها از میان میرود.
در عین حال، باید توجه داشت که این یادداشت ـ همچون هر نقد تفسیری دیگر ـ ممکن است به لایههایی بپردازد که لزوما آن چیزی نباشد که نویسنده یا کارگردان مستقیم در پی آن بودهاند؛ اما زیبایی تئاتر در همین است که به عنوان متنی باز، امکان قرائتهای تازه و کشفهای غیرمنتظره را در اختیار مخاطب قرار دهد و حتی خالق اثر را نیز با خوانشهایی نو از متن خود روبه رو سازد.
از منظر روان کاوانه، صندلی در این نمایش همان چیزی است که فروید آن را ابژه میل مینامید؛ نقطهای که تمام تمنیات به سوی آن روانه میشوند، اما دسترسی به آن همواره با مانع روبه رو است. میل به نشستن و در اختیار داشتن صندلی، نمادی از میل به قدرت، به رسمیت شناخته شدن و تثبیت هویت است. با این حال، درست همان گونه که فروید توضیح میدهد، میل همواره در چرخهای از انکار و تکرار گرفتار میشود.
شخصیتها بارها و بارها برای نشستن تلاش میکنند، اما هر بار مانع تازهای ظاهر شده و این میل به تعویق میافتد. چنین وضعیتی یادآور وسواس و اضطراب جمعی است؛ حالتی که نشان میدهد حتی وقتی فرصت در دسترس است، هراس از پیامدها و مقاومت ناخودآگاه مانع تحقق آن میگردد. پایان بندی نمایش با شکستن صندلی، تصویری روان شناسانه از فروپاشی ابژه میل ارائه میدهد: زمانی که فشار و کشاکش بر سر آن به اوج میرسد، نه تنها کسی به آن دست نمییابد، بلکه خود ابژه نیز نابود شده و میل به خلأ بدل میگردد.
از زاویه جامعه شناسی، صندلی در نمایش استعارهای روشن از کرسیهای قدرت، منابع محدود و فرصتهای کمیاب است. همه میخواهند بر آن تکیه بزنند، اما هیچ کس حاضر نیست دیگری را بپذیرد. حتی وقتی همه رأی میدهند و تصمیمی جمعی گرفته میشود، روند بهانه تراشی مانع اجرای آن میگردد.
این موقعیت نقدی شفاف بر ساختارهای بوروکراتیک و دموکراسیهای صوری است که در ظاهر رأی گیری میکنند، اما در عمل نتیجهای جز انسداد و بازتولید منازعه ندارند. ردپای اندیشههای میشل فوکو نیز در اینجا مشاهده میشود؛ جایی که قدرت نه در دست یک فرد، بلکه در شبکهای از روابط و مقاومتها جریان دارد.
همه علیه هم میایستند، اما در نهایت هیچ کس پیروز نمیشود و سرمایه مشترک، یعنی خود صندلی، نابود میشود. این همان نقد جامعهای است که در آن پذیرش دیگری و تقسیم منابع جایی ندارد و حذف متقابل، سرنوشت جمعی را رقم میزند.
از منظر نشانه شناسی نیز نمایش به خوبی توانسته است با استفاده از رمزگانهای متنوع تصویری، صوتی و حرکتی، تجربهای چندلایه خلق کند. صندلی در مرکز صحنه دال اصلی است که دلالتهای گوناگون دارد: قدرت، منزلت، مشروعیت و کرسی اجتماعی. حرکات مکانیکی و بازی گونه شخصیتها یادآور جهان دیجیتال است؛ جهانی که روابط انسانی در آن به منطق الگوریتم و باگ فروکاسته میشود.
طنز کلامی و اشاره مستقیم بازیگران به تماشاگران («این!») مرز صحنه و سالن را میشکند و مخاطب را در دل بازی وارد میکند؛ گویی او نیز بخشی از همان جامعه است که در چرخه بی حاصل رقابت گرفتار آمده. موسیقی شبیه بازیهای ویدئویی و رنگهای متنوع هماهنگ با حرکات بازیگران، نمایش را به متنی چندنشانهای بدل کرده که هم زمان حواس مختلف مخاطب را درگیر میسازد و او را به مشارکت در تجربه جمعی فرا میخواند.
با این همه، نمایش «صندلی» همچنان جای گسترش و بازیهای خلاقانه بیشتری داشت. کارگردان توانسته است ایدهای ساده، اما جذاب را به صحنه بیاورد، امکان آن وجود داشت که از ظرفیت صندلی، موقعیتهای متنوع تری استخراج شود؛ برای نمونه بازیهای جمعی پیچیده تر، تضادهای بدنی یا حتی ارجاعهای فرهنگی تازه که میتوانست نمایش را غنیتر و لایه مندتر کند.
در نتیجه، اگرچه صندلی به عنوان استعاره اصلی به خوبی کار میکند، اما گاهی روند تکراری دیالوگها و کشمکشها میتواند احساس یکنواختی ایجاد کند و نیاز به تنوع بیشتری حس میشود.
از سوی دیگر، پایان بندی نمایش هرچند از نظر معنایی کوبنده و پرمحتواست، اما شاید کمی زود اتفاق میافتد. مخاطب به سختی میتواند بپذیرد که در اوج تنش و انتظار، ناگهان صندلی شکسته شود و نمایش پایان یابد. این پایان بندی میتوانست با چند موقعیت میانی دیگر غنیتر شود تا لحظه فروپاشی صندلی، بار عاطفی و اندیشگی سنگین تری پیدا کند.
تماشای «صندلی» تجربهای است که با وجود سادگی فرم و طنز موقعیت، پرسشهای فلسفی و اجتماعی عمیقی را پیش میکشد. این نمایش نشان میدهد چگونه میل فردی و منازعه جمعی بر سر یک ابژه میتواند نه به تحقق خواسته ها، بلکه به نابودی همان ابژه بینجامد.
در نهایت، صندلیای که همه برایش جنگیدند شکسته میشود و آنچه باقی میماند نه جایگاه قدرت، که ویرانی و خلأ است. این پایان تلخ، هم هشدار است و هم دعوت به تأمل درباره سرنوشت جوامعی که در پذیرش دیگری و تقسیم قدرت ناتوانند. با این حال، باید اذعان داشت که ایده اصلی نمایش جذاب و خلاقانه است، اما ظرفیتهای بیشتری برای بسط داشت.
میشد با تنوع در موقعیتها و استفاده از بازیهای دیگر حول صندلی، لایههای تازهای از معنا و خلاقیت آفرید و تجربهای غنیتر برای مخاطب رقم زد. «صندلی» اثری است که در عین سادگی، لایههای فلسفی، روان شناسانه و نشانه شناسانه متعددی را در دل خود جای داده است و مخاطب را به تفکر درباره مناسبات قدرت، میل، انتظار کشیدن و سرنوشت جمعی دعوت میکند؛ تجربهای که هم قرائت خالقان اثر را زنده میسازد و هم امکان خوانشهای تازه برای مخاطبان فراهم میکند.
نوشته: دکتر مسعود تقی آبادی-استاد دانشگاه فردوسی مشهد