به گزارش شهرآرانیوز، اواخر مهر ماه ۱۳۸۸، تروریستها مسیح بلوچستان را از مردم این دیار گرفتند. مردی که هم میرفت برای امنیت مردم سیستان و بلوچستان و هم به کارهای فرهنگی و عمرانی میپرداخت تا به درد مردم رسیده باشد. تنها دنبال درمان درد نبود، میخواست ریشه درد را برای همیشه بخشکاند. او میگفت: باید به مانند سیره نبوی (ص) و علوی (ع) به آنان خدمت کنیم. او بسیار تلاش میکرد که دامان نظام را در تمام سطح استان بگستراند؛ طوری که دوستانش میگفتند شهید شوشتری را به خاطر سلاحی که در دستش بود نکشتند؛ به خاطر فکری که در ذهنش بود، کشتند.
در شانزدهمین سالروز شهادت سردار شهید نورعلی شوشتری، پای صحبتهای فرزند ارشد مسیح بلوچستان نشستیم. از فرجالله شوشتری میخواهیم از رفتار شاخص پدر که همیشه درمان ذهنش مرور میشود را بگوید. او میگوید: «بیشتر رفتارها و کارهای پدر در این سالهای فراق برای ما تداعی شده، اما یکی از کارهایی که هیچ وقت فراموش نمیکنم این است که ما هر وقت برای امور مهمی به شهید شوشتری مراجعه میکردیم، او تفأل به قرآن میزد و میگفت: انشاءلله خیر است! هیچ وقت غیر از خیر از پدر نشنیدیم. نکته دیگر این است که پدرم عاشق نماز بود. وقتی پدرم شهید شد، به دفاتر کار او در تهران و سیستان و بلوچستان رفتم تا وسایل شخصیاش را جمع کنم. در هر دو جا اولین چیزی که دیدم، سجاده باز پدرم بود. او به قدری به نماز عشق میورزید که ما بچهها میگفتیم: اگر پدر بازنشسته شود، میرود در یک گوشهای زندگی زاهدانهای را شروع میکند و فقط نماز میخواند.»
همین مردی که تروریستهای تکفیری چشم دیدنش را نداشتند، قلب رئوف و روح لطیفی داشت. این را از علاقه زیادش به شعر میتوان فهمید و بازی و قصهگویی با نوههایش.
فرزند شهید شوشتری درباره روحیات پدر میگوید: «پدرم مردی بود که لباس نظامی میپوشید و روحیات جالبی داشت. او وقتی نوههایش را میدید، فضایی پر از شور را ایجاد میکرد. حتی خم میشد و نوهها روی پشتش مینشستند. روحیه بسیار لطیف پدر را در علاقهاش به شعر میدیدیم. شهید شوشتری اشعار حافظ را همیشه به همراه داشت و خیلی زیبا تعبیر میکرد. با توجه به اینکه پدرم تُرک خراسانی بود، علاقه زیادی به اشعار استاد شهریار داشت. به یاد دارم دو جلد از کتابهای استاد شهریار را گرفته بود، اما یک جلدش را پیدا نکرده بود. بعد به ما میگفت که دوست دارم جلد سوم این اشعار را هم پیدا کنم. دهه ۷۰ که امکانات ارتباطی محدود بود، مدتها گشتیم تا این کتاب شعر را پیدا کردیم و به مناسبت روز پدر به او هدیه دادیم. علاوه بر این پدرم شاهنامه فردوسی را به صورت حماسی میخواند و یکی از علایقش بود.»
شهید شوشتری از سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۲ فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت. قرارگاهی که شهید شوشتری ارادت زیادی به صاحب نام آن داشت؛ حضرت حمزه، عموی پیامبر اسلام (ص).
این فرمانده شهید، تواضع خاصی هم نسبت به خانواده شهدا داشت؛ در هر فرصتی به دیدارشان میرفت. به خصوص علاقه و ارادت زیاد به خانواده شهیدی داشت که تنها پسرشان راهی جبهه شد و به شهادت رسید. شهیدی که اهل روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور بود؛ روستای محل تولد سردار شوشتری.
طیبه دُرَری سرولایتی همسر سردار شهید شوشتری است. زن و شوهری که اگرچه کمتر از بقیه همدیگر را میدیدند، اما تا آخرین ساعات عاشقانه کنار هم بودند. این علاقه به اندازهای بود که همسرِ سردار، غذاهای بلوچی و دانههای انار را نمیتوانست بدون او بخورد؛ چون میدانست نورعلی انار و غذاهای بلوچی را خیلی دوست دارد. عشق و علاقه این بانو به سردار شوشتری در این چند جمله اینگونه خلاصه میشود؛ «نورعلی همیشه برایم مثل میهمانی عزیز بود، میهمانی که منتظر آمدنش بودم، میهمانی که دوست داشتم همیشه در خانه پیشم بماند و جای دیگری نرود. دوست داشتم بهترین خوراکیها را جلویش بگذارم و بهترین پذیرایی را از او داشته باشم. حرفهایش، رفتارش، حتی لبخندش، همه و همه برایم بهترین خاطرات است.»
همسر سردار شوشتری روزهای منتهی به شهادت سردار را اینگونه روایت میکند: «نورعلی یکی دو هفته قبل از شهادتش، یک شب با هیجان از خواب پرید. روی تخت نشست و دست بر پیشانیاش گذاشت. پیشانیاش خیسِ عرق بود. از حالتش متعجب شدم، پرسیدم: حالت خوب نیست؟ گفت: نه! حالم خوبه فقط یک لیوان آب بده. احساس کردم قلبش تند تند میزند.
یک لیوان آب برایش آوردم. پنج دقیقه بعد دوباره دراز کشید و به سقف گچی چشم دوخت، گفت: خواب دیدم. گفتم: خیر است. چه خوابی؟ گفت: خواب دیدم شهدا برایم جشن گرفتند. دلم لرزید و دیگر چیزی نپرسیدم.»
طیبهخانم میدانست که نورعلی خیلی انار دوست دارد. یک روز قبل از شهادت سردار، یک کیسه بزرگ انار میخرد و آن انارها را دانه میکند. او آن شب را اینگونه توصیف میکند: «آن شب وقتی سردار به خانه آمد تا چشمش به انارها افتاد، رو به بچهها گفت: بیایید ببینید مادرتان چه غوغایی به پا کرده. پسر بزرگم فرجالله با شوخی گفت: غوغای مامان همیشه برای شماست؛ برای ما که نیست. نورعلی مکث کوتاهی کرد و گفت: من مدیون مادرتان هستم. من هم آرام گفتم: هیچوقت یه دونه شیرین یا تلخ رو بدون شما توی دهانم نگذاشتم. هر چیزی که دوست داشت را نگه میداشتم تا بیاید و با هم بخوریم. آن شب هم باهم دانههای انار را خوردیم و بعد خوابیدیم. ساعت ۳ بامداد بود که بیدار شدم و دیدم مشغول نماز شب است. بعد هم نماز صبح را که خواند پیش من آمد، دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: حاجخانوم! با من کاری نداری؟ پرسیدم: چه زود آماده شدید؟ گفت: الان میآیند دنبالم. آماده نشست و بعد گفت: از این انارهای دیشب نداری؟ با خوشحالی ظرف انار را آوردم، ولی هنوز دوتا قاشق نخورده بود که زنگ در را زدند. نورعلی فوری قاشق را روی میز گذاشت و طرف در رفت. گفتم: انارت رو بخور، بعد برو. گفت: نه! دم در منتظرم هستند و معطل گذاشتنشان حقالناسه. بعد گفت: حاجخانوم! مواظب بچهها باش! او رفت و این آخرین دیدارمان بود.»
سردار شهید نورعلی شوشتری متولد سال ۱۳۲۷ در خانوادهای مذهبی و کشاورز در روستای ینگجه بخش سرولایت نیشابور بود. او در دورههای مختلف مسئولیتهای مهمی را در سپاه بر عهده داشت که میتوان به فرماندهی لشکر ۵ نصر، فرماندهی در عملیات مرصاد، فرماندهی قرارگاه نجف اشرف، قرارگاه حمزه سیدالشهدا و قرارگاه قدس، جانشینی فرمانده نیروی زمینی اشاره کرد. سردار شوشتری که در تدارک برگزاری همایش وحدت سران طوایف در استان سیستان و بلوچستان بود، صبح روز ۲۶ مهر ماه ۱۳۸۸ در اقدامی تروریستی به فیض شهادت نائل آمد.
منبع: فارس