مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ در یکی از بزنگاههای حساس کشور به دنیا میآید. دخالت خارجیها در امور کشور، زنجیرهای از نارضایتیهای پیوسته را بهوجود میآورد که در نهایت به انقلاب مشروطه ختم میشود. او متولد۱۲۸۳ در شهر تهران است. پدرش حاج محمدتقی از تاجران بزرگ بازار تهران است. اهل بازار حاج محمدتقی را فردی معتمد و متدین میدانند و برای گرهگشایی از اموراتشان، بسیار به او رجوع میکنند. آنها میدانند که حاج محمدتقی کسی را ناامید به خانه برنمیگرداند.
بعدها جوادآقا هم پا در مسیر پدرش میگذارد، با این تفاوت که مسیر او از درس و مدرسه میگذرد و بعد به دستگیری از مردم ختم میشود. دبیرستان را که در تهران تمام میکند، بهدنبال مقصدی میگردد که بتواند خود گمشدهاش را در آن پیدا کند. اول راهی قم میشود و وقتی سطوح مقدماتی حوزه را پشت سر میگذارد، باروبنه را جمع میکند و به نجف میرود.
در نجف در محضر استادانی، چون مرتضی طالقانی و محمدتقی آملی کسب علم میکند و وقتی مادر از او میخواهد به تهران بازگردد و به این دلتنگی خاتمه دهد، راه خانه را در پیش میگیرد. او سالها همانجا در تهران و در کنار خانواده میماند، اما دلش جای دیگری است. میداند که باید از تهران به کجا سفر کند. میداند، اما تا سال۱۳۱۲ در آستانه آغاز دهه پنجم زندگی، پایبند پایتخت است.
بعد از آن همهچیز را جمع میکند و خودش را به حرم مطهر رضوی میرساند. میان حجرهها و مدرسههای این شهر نفس میکشد و استخوانبندی فکریاش را برای سالهای بعد شکل میدهد. بالاخره وجودش آرام میگیرد. استاد فقه و اصول، تفسیر و اعتقادات میشود. درسهایی که «شرح منظومه» را هم به شیوهای انتقادی در آن میگنجاند و طلاب را به تفکر مستقل وادار میکند. سادهزیست است. عمامهای کوچک روی سر میگذارد، از عناوین و تشریفات بیزار است و حساسیتی عجیب به نسبت شهرت نشان میدهد.
با همان متانت آرام، طلاب پای درسهای اخلاق او مینشیند. کمی آنسوتر، شهر در تبوتاب انقلاب است. او نیز به صف معترضان میپیوندد و وقتی انقلاب پیروز میشود، در سال۱۳۵۸ به مجلس خبرگان قانون اساسی از خراسان راه مییابد، اما مشهد برایش نه فقط زیستگاه که میدان کار اخلاق و علم است، شهری که او را «معلم اخلاق» میخواند.
نامش روی جلد تألیفهایی که دارد «جواد تهرانی» یا «ج. زارع» است، مبادا هیچ لقب و تجلیل ظاهری میان او و حقیقت فاصله بیندازد. درس را با ذکر اخلاق آغاز میکند. همیشه از اخلاص میگوید، از اینکه نقد، بیاحترام کردن انسان نیست. از اینکه علم، اگر به تهذیب نفس نرسد، به خودشیفتگی میانجامد. حریم اشخاص را نگاه میدارد، فرصت گفتوگو میدهد و از تقلید فکری بیزار است. اخلاق برای او یک «درس مستقل» نیست، هوایی تازه برای همه درسهاست. اخلاق او فقط بر زبان نمیماند.
در شهر، نخستین درمانگاه خیریه با اشاره و پیگیری او جان میگیرد. کمی بعد، نخستین صندوق قرضالحسنه ایران در مشهد پا میگیرد تا آبرو و نیاز مردم بههم گره نخورد. جنگ که میشود، قامت خمیدهاش لباس رزم میپوشد و چند بار تا خط مقدم میرود. او با محاسن سپید، همانجایی میرود که جوانها در میانه آتش و فولاد، مشق ایستادگی میکنند.
اگر در کلام و مکتوب، القاب کنار نامش بنشیند، رنجیدهخاطر میشود. داراییاش چند کتاب و اثاثیه اندک است که حتی همانها را هم پیش از رحلت به دیگری میبخشد. اینها همه، از او «معلم اخلاق» میسازد. «عارف و صوفی چه میگویند؟»، «میزان المطالب»، «فلسفه بشری و اسلامی»، «بررسی در پیرامون اسلام»، «آیین زندگی و درسهای اخلاق اسلامی» و «بهائی چه میگوید؟» و... از جمله کتابهایی هستند که به تحریر درمیآورد.
نامش «میرزا جواد حاجی ترخانی» است، اما همه او را با نام «آیتا... میرزا جوادآقا تهرانی» میشناسند. آیتا... تهرانی در مباحث نظری، عرفان مصطلح و تصوف را نقد میکرد و آن را بهمنزله اختلاط آموزههای وحیانی با دستگاههای فلسفی میدید. او بر اجتهاد در اعتقادات پای میفشرد.
یعنی سنجش باورهای دینی با عقل سلیم و منابع معتبر، نه با ذوقهای سلوکی و سلسلهمراتب پیر و مرید. در کتاب «عارف و صوفی چه میگویند؟» مبادی و مدعیات عرفان و تصوف را گزارش و سپس نقد کرد. همانگونه که در «میزان المطالب»، «فلسفه بشری و اسلامی» و «بررسی در پیرامون اسلام» با گونههای دیگر اندیشه زمانه درگیر شد.
از نگاه او، عرفان بیمهار، وقتی از متن شریعت و مصالح جامعه جدا شد، به تقدیرگرایی، خودشیفتگی معنوی و گاه به بیتفاوتی اجتماعی میلغزد. سیطره معنویت خلوتگزین بر زیست جمعی، سرمایه اجتماعی را فرسوده میکند. در سنتهایی که پیرسالاری و اطاعت کاریزماتیک تقویت میشود، عقلانیت نقاد و گفتوگو تضعیف میشود و نوعی درخودماندگی و عادتهای آیینی جای اخلاق مسئولیت را میگیرد.
آیتا... تهرانی از نخستین کسانی بود که صراحتا به نقد صوفیگری و عرفان در اندیشه دینی پرداخت. البته او میپذیرفت که معنویت جهتمند، وقتی در خدمت عدالت، تهذیب نفس و خیر عمومی قرار گیرد، میتواند پشتوانه اعتماد و همکاری اجتماعی باشد، اما عرفان، هرگاه جای عقل جمعی را گرفت به بیعملی اجتماعی انجامید. تفکر او، تفکر پیشرو زمانهاش بود؛ تفکری که تا همین امروز هم، تازه و خواندنی است.
در نهایت این اندیشمند بزرگ در دوم آبانماه سال ۱۳۶۸ پر کشید و بنا به وصیت بینام و نشان در بهشت رضا (ع) مشهد به خاک سپرده شد.