به گزارش شهرآرانیوز؛ در لابهلای سنگفرشهای باران خورده و خیس شهر رشت، جایی که کوچهها بوی چوب خیس و برگهای نمزده میدهند؛ نام شاعری عاشقتر از هوای این شهر، به گوش میرسد. شاعری که جهان را از پشت شیشه مهگرفته و نازک احساساتش میدید؛ شاعری که هر واژهاش گویا پیش از هر چیز با قطرههای باران همنشین میشد وبعد بر صفحه کاغذ مینشست.
«بیژن نجدی» هیچگاه یک نویسنده و شاعر معمولی نبود. او در تمام عمرش یک مسافر آرام بود که جهان را بیش از آنکه توصیف کند، نفس میکشید و با همین احساساتش، توانست در زندگی هر چند کوتاهش، ردپایی ماندگار از خود به جای بگذارد.
نجدی در ۲۹ شهریور ۱۳۲۰ در محله خانیآباد تهران به دنیا آمد. پدرش که یکی از افسران ارتش بود، در جریان حوادث سیاسی دهه ۲۰ در زندان جان باخت و داغ سنگین فراغ پدر را بر دوش بیژن گذاشت. پس از فوت پدر، مادرش تصمیم گرفت تا همراه پسرش به رشت ببرد؛ شهری که با بارانهای پیاپی و کوچهپسکوچههای نمگرفته، میتوانست روحش را ترمیم کند.
نجدی در دوران جوانی شغل معلمی را انتخاب کرد و به استادی بدل شد که دانشآموزانش پیش از هر درسی، از او انسانیت را فرا گرفتند. جوانی و بزرگسالی این نویسنده، همواره با کتاب و کلمات سپری میشد و خانهاش بوی چای دمکشیده و باران میداد. نخستین آثاری که از این شاعر به جا مانده، اشعاری دلنشین با محتوایی روحانگیز است و پس از آن، داستانهای کوتاهی با نام بیژن نجدی به چاپ رسیده است، که حالا هم پس از گذشت سالها، مرزی استوار میان شعر و نثر شناخته میشود.
از جمله مهمترین آثاری که با نام این نویسنده و شاعر به جا مخاطبینش نشسته است، میتوان به مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»، «داستانهای ناتمام» و کتاب شعر «میروم ولی...» اشاره کرد.
سبک نوشتار نجدی، جانبخشی بود؛ نه به آن معنا که در آرایههای ادبی خواندهایم، به آن معنا که هر لغت بیجانی که در جهان وجود داشت، میتوانست در قلم بیژن نجدی جان بگیرد و به یک ناجی با قدرت ماورایی بدل شود. در آثار نجدی، چند مفهوم ساده دائما تکرار میشوند؛ تنهایی، مه و مهربانی، از اصول اساسی نوشتههای نجدی هستند. مفاهیمی که همواره ردپایی از خود میا ن افکار او به جا گذاشتهاند.
این نویسنده و شاعر، در سال ۱۳۷۷ جانش را به بیماری سرطان باخت و قلمش ناگاه بر زمین افتاد. فوت او، مانند زندگیاش هیاهویی نداشت؛ درست مانند قطرات باران که بر سنگفرشهای شلخته رشت فرو میافتادند. اما پلک بستن نجدی، جهان ادبیات را سیاهپوش کرد.
نجدی در نگاه دوستدارانش، آن مردی بود که در باران قدم میزد، اشعارش را نفس میکشید و رنگینکمانی طویل را بر سر ادبیات ایران میگستراند.