به گزارش شهرآرانیوز؛ «بوستان اسمی است فارسی و مرکب از کلمه بو و ستان. بو بضم حرف اول وسکون واو را عرب رایحه میگوید و ستان بکسر سین بر وزن نشان جا و مکان زیادی و بسیاری و انبو بودن از هر چیز را گویند مثل نیستان و شکرستان و گلستان که بمعنی جای زیاد بودن نی و بسیار بودن شکر و انبوهی گل میباشد و بستان بضم اول مخفف و معرب بوستانست جمعش هم بر بساتین بسته شده است...» ۱
مجدالعلی بوستان در نیمه مهرماه ۱۳۰۳ خورشیدی نخستین شماره از روزنامه بوستان را در مشهد با چنین سرآغازی در مطبعه به زیر چاپ برد. روزنامه نگاری که خیلی زود چمدان هجرت را به پایتخت بست و همانجا دختر حسن وحید دستگردی ادیب را به همسری برگزید. آنها در پاییز ۱۳۱۴
خورشیدی صاحب پسری شدند که بنا بود تأثیرگذاری اش را در جهان موسیقی و ادبیات زیست کند. نام او را بهمن گذاشتند.
در زندگی همه ما یک نفر هست که وقتی دست تقدیر مجال میدهد شاگردی اش را کنیم، میدانیم او همان معلمی است که با همه فرق دارد و قرار است تا همیشه وقتی به یادش میآوریم لبخند پهنی را بنشاند به چهره مان. در آن سالهای دهه ۳۰ و ۴۰ که کمتر معلمی پیدا میشد با شاگردانش رفاقت کند، بخت با دانش آموزان دبیرستان «ایرانشهر» تهران، یار بود. تا هر آنچه را از ادبیات زندگی لازم است بیاموزند و بهمن بوستان همان معلمی بود که خوب میدانست چطور بچهها را با شعر، موسیقی، ورزش، طبیعت و کوهنوردی به حال بیاورد. او بلد بود کدام قصیده را از بهار، کدام بیت را از ادیب الممالک و کدام غزل را از سعدی و از حافظ بخواند که بچهها آنها را در کتابهای درسی شان حاشیه نویسی و بعد از بر کنند. عطر بوستان و گلستان همیشه در فضای کلاس هایش میپیچید و مدام از غزلی به قصیدهای در رفت و آمد بود. بهمن بوستان از آن استادان جامع الاطراف و همه چیزدان بود که از هر دری سخنی بکر و تازه در گنجه جهانش داشت. تاریخ، فرهنگ عامه، موسیقی، مردم شناسی و.
بوستان، از حافظه عجیب غریبی بهره میبرد و همه را مجذوب شخصیت هزاروجهی اش میکرد! برای همین هم قلم زدن در نشریات برایش مثل آب خوردن بود. او یک روز در آینده و کلک و ادبستان مینوشت و یک روز مشغول پژوهشهای موسیقایی اش در زمینههای زورخانهای و نواحی بود.
بوستان که نسبت دیرینهای با موسیقی و ادبیات داشت، اوایل دهه ۴۰ خورشیدی برای تکمیل لغت نامه دهخدا، به همکاری با محمد معین شتافت.
او از اواخر دهه ۴۰، با میدان دادن به نوابغ موسیقی کشور، در رادیو و تلویزیون منشأ تحولات آن چنانی شد. او بود که با ساخت برنامههایی نظیر «هفت شهر عشق»، «بشنو از نی» هنرنمایی کسانی، چون اکبر محسنی، لطف ا... مجد، حسین قوامی، منصور نریمان، محمد موسوی، کامران داروغه و ... را در تلویزیون به گوش و دیده مردم رساند. با افتتاح موج افام رادیو تهران، اولین برنامه تخصصی ادب و موسیقی با نام «سلامی چو بوی خوش آشنایی» را ساخت و نام بزرگانی، چون احمد عبادی، جلیل شهناز، حسن کسایی و … نیز بر سر زبانها افتاد. او استاد کشف نوابغی بود که به واسطه رسانهها میتوانستند ارتباط هنرمندانه شان را با جامعه برقرار کنند.
بهمن بوستان همان کسی بود که از وقتی پا به رادیو و تلویزیون گذاشت، برنامههای گران سنگی در وادی موسیقی و ادبیات تولید شد. چهرههای توانمندی که تا پیش از او، تنها در جمع اهالی هنر، نام آشنا بودند، حالا به واسطه دغدغه مندی و خوش سلیقگی بوستان، برابر دوربینهای تلویزیون حاضر میشدند.
«این قطعه جدید تو را که از برنامه گلچین هفته پخش شده شنیدهام و به نظر اثر بی نظیری است و من این قطعه را برای آرم برنامهام استفاده کردهام.» این جمله بهمن بوستان، برای حسین علیزاده که آن روزها بیست و چهار، پنج سال بیشتر نداشت، افتخار بزرگی بود. حالا سالها از آن روزها میگذرد.
۲۵ آذر ۱۳۹۴ است، روز ملی پژوهش، اولین یادمان بهمن بوستان در فرهنگ سرای ارسباران، انبوهی از جمعیت، ساکت و آرام به نور موضعی میان صحنه خیره ماندهاند. حسین علیزاده، با صورتی درهم کشیده، تار وفادارش را روی زانو گذاشته و آرام آرام، در آواز دشتی بداههای شیدایی بر روی «گریه کن» ۲ عارف مینوازد و سوار بر نتهای کوتاه و بلند، خاطرات عزیزی را که حالا آرمیده در خاک است مرور میکند. حسین علیزاده، با نوای حزن آمیز سازش، از مردی یاد میکند که درست شبیه به نامش، پاک زیست و نیک اندیشید. آن چنان که اسم او حالا در صفحه نخست دفتر چهرههای ماندگار ادبیات، موسیقی و پژوهش درخشان است.
آدمها به چشمهای نافذ توی تصویر نگاه میکنند، مردی با نگاهی روشن به دوردست، توأمان با چروکهای ریز و درشت که هرکدام یادگار خون دلهای اوست تا در مسیر حفظ و اعتلای فرهنگ و هنر این مرز و بوم ردپایی از خود به جا گذاشته باشد. زیر تصویر آمده است: «یادمان زنده یاد بهمن بوستان، پژوهشگر، ادیب و نویسنده.»
کوله بار
سحر آهسته راه روز میپیمود
ز برج و باروی دنیای شب.
خورشید پاورچین به شهر صبح میآمد
تو گفتى لحظهای دیگر رها میشد
هزاران تیر زرین از کمان آرش خورشید
میان کوره راهی
مرد رهرو، راه میپیمود
رهش پایان راهش بود.
بارش کوله بارش بود و
بار کوله بارش، یادگارش بود
میان کوله بارش یافت
یاد و یادگارش را
و با او زیر لب میگفت:
چراغ عمر من بازیچه باد است
و من زین پس پیامم را
پیام بی جوابم را
به گوش باد خواهم گفت
به او میگفت
من از این پس خیالم را
پرستشگاه چشمان تو خواهم کرد
و تا آگه شوى از درد دنیاى درون من
ز دستت داد خواهم کرد
ز غم فریاد خواهم کرد
زمانی بعد سر زد از ستیغ کوه خاور
شعله ور خون بوته خورشید
و لختی بعد میان کوره راهش
مرده بود آن مرد
آن مردی که
بارش کوله بارش بود
و بار کوله بارش، یادگارش بود
بهمن بوستان
۱. «تاریخ جراید و مجلات ایران» اثری چهارجلدی به کوشش محمد صدرهاشمی/ جلد ۲،
۲. «گریه کن» نام تصنیفی از عارف قزوینی که به مناسبت درگذشت کلنل محمدتقی خان پسیان سروده شده است.