مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ سرگرم بازیاند. صدای خندهشان توی خانه پیچیدهاست که به یکباره گوشهایشان تیز میشود. انگار یک نفر کمک میخواهد. علی، از بچهها میخواهد همانجا بمانند و خودش را پشت در خانه میرساند. وقتی در را باز میکند، میبیند در آپارتمان روبهرو نیمهباز است و بوی تند گاز مایع میآید. دود غلیظی از لای در بیرون میزند و وقتی به داخل خانه سرک میکشد، زنی را میبیند که سراسیمه اینطرف و آنطرف میدود و شعلههای آتش، روی بدن مادرش افتاده است. وسط آشپزخانه یک پیکنیک واژگون شده است که آتش از آن بالا میرود. بخشهایی از موکت شعلهور است.
کابینتها در آتش میسوزند و مادر سالخورده و دخترش چند متر آنطرفتر، در میان شعلهها گرفتارند و فریاد میزنند. علی فقط پانزده سال دارد. لاغر اندام است و نمیداند باید چهکار کند. چندباری همسایهها را صدا میزند و وقتی خبری نمیشود، نفسش را حبس میکند و به سمت شعلهها میدود. هر لحظه ممکن است پیکنیک منفجر شود. علی، به کمک زن جوانتر، مادر سالخوردهاش را از شعاع مستقیم آتش دور میکند و به سمت در باز میبرد.
همسایهها کمکم سررسیدهاند، اما تردید دارند که جلو بروند یا نه. یک نفر با پتو آتش لباس زن سالخورده را خاموش میکند و شعلههای آتش کمکم به بقیه خانه سرایت میکند. بخشهایی از دست و صورت هر دو زن، در آتش سوخته است و علی در چشم برهمزدنی پیکنیک گر گرفته را میقاپد تا از محیط دور کند. دستهایش میسوزد، موهایش میسوزد، اما متوقف نمیشود.
بخشی از شعلهها روی لباسهایش مینشیند. سوزش تیز، چشمهایش را پر از اشک میکند و با این همه راه را نیمهتمام رها نمیکند. وقتی خطر را دور میکند، فرزندان خالهاش با گریه تلاش میکنند تا آتش روی تن علی را خاموش کنند و همسایهها خیلی دیر جرئت میکنند تا به او نزدیک شوند.
علی فرزند دوم یک خانواده پنجنفره است. او اواسط اسفند ۱۳۸۵ به دنیا میآید. پدرش، داوود کارمند ساده یک اداره دولتی است و بچهها رابطه خوبی با پدر و مادرشان، زیبا خانم دارند. خواهر بزرگترش، دنیا؛ مادر دوم علی است. زهرا هم بچه آخر خانواده و کسی است که تمام شیطنتهایش به همراهی علی گره میخورد. در پایه نهم درس میخواند. علی عاشق فوتبال است و اغلب عصرهایش را با هم سنوسالهایش توی کوچه میگذراند.
در عین شیطنتهای نوجوانی، همیشه مراقب کوچکترهاست و به همین خاطر هم در روز حادثه، مهمان خانه خالهاش در ایذه است و از بچههایش مراقبت میکند. بزرگترها میتوانند با خیال راحت به او اعتماد کنند. آن روز وقتی خاله برای خرید از خانه بیرون میرود، علی با پسرخاله و دخترخالهاش وقت میگذراند. در آپارتمان نوساز آنها، هنوز گازکشی انجام نشده است و به همین خاطر هم همسایهها از گاز پیکنیک برای پختوپز استفاده میکنند.
وقتی حادثه رخ میدهد، علی مثل همیشه دست به کار میشود و به قول پدرش «بیآنکه کسی از او چیزی بخواهد، مثل همه روزهای دیگر خودش جلوتر میرود.» علی از نسلی است که به ناحق، برچسب «خودمحور» و «بیتفاوت» میخورد و وقتی پایش بیفتد، بهجای تردید و تماشا، به دل خطر میزند تا جان دو انسان درمانده را نجات دهد. او حس مسئولیت دارد و رفتارش در رویارویی با خطر فراتر از یک دلرحمی ساده است.
حادثه در ۱۸شهریور ۱۴۰۰ رخ داد. چند دقیقه بعد از مهار اولیه شعلهها، اورژانس هر سه مصدوم را به بیمارستان منتقل کرد. زن سالمند بهخاطر شدت جراحات از دنیا میرود، دختر میانسالش به صورت سرپایی درمان میشود و «علی لندی» تبدیل به یک افسانه میشود.
علی با حدود ۹۱درصد سوختگی درجه ۳ ابتدا به بیمارستان سوانح سوختگی طالقانی اهواز رسید و همان شب به تشخیص پزشکان برای درمان تخصصی به بیمارستان سوانح سوختگی امام موسی کاظم (ع) اصفهان اعزام شد. دو هفته تمام، بدن کوچک، اما تابآور او با نارسایی شدید تنفسی و خطر عفونت خون جنگید.
سرانجام، شامگاه اول مهر ۱۴۰۰، خبر رسمی درگذشت علی اعلام و روز بعد در اصفهان تشییع شد؛ سپس پیکر به زادگاهش ایذه رفت و در روستای بلوطک لندی به خاک سپرده شد. اماکن آموزشی بسیاری به نام او ثبت شد، در برخی شهرها، چند ایستگاه آتشنشانی و خیابان به نام او کردند. در ماههای بعد، مدالها و تقدیرهای بسیاری به خانواده او رسید؛ از «نشان فداکاری ارتش» و «مدال عالی پدافند غیرعامل» تا مدال «ایثار و شجاعت».
مسئولان وعده دادند داستان علی در کتابهای درسی به زبانی مناسب سن و همراه با اصول ایمنی برای دانشآموزان بازگو شود. نام او، بهتدریج، از قاب خبر بیرون رفت و آنچه ماند نه تصویر یک تراژدی، بلکه امکان اخلاقی یک انتخاب بود. علی لندی، با تصمیمی که فقط چند ثانیه طول کشید، به الگویی بدل شد که سالها بعد هم وقتی سخن از مسئولیت مدنی نسل نو به میان میآید، باز احضار میشود.