به گزارش شهرآرانیوز، آخرین روز پاییز ۱۳۵۵، نخستین فرزند خانوادهای شد که با شاغل بودن والدین، ناخواسته مسئولیت «مادر دوم» بودن برای چهار فرزند بعدی را بر دوش او گذاشت. خودش میگوید: «از همان اول به درسخواندن مشهور بودم؛ همیشه شاگرد اول. در عین حال، آموزش دادن را هم دوست داشتم. بچهها تکالیفشان را با من انجام میدادند و، چون اختلاف سن کمی داشتیم، الگویشان بودم؛ برای همین همیشه حواسم بود رفتارم الگوی خوبی باشد.»
با وجود علاقه شدید به معلمی، یک اتفاق ساده، اما ماندگار، مسیر عشق او را از کلاس درس به اتاق پزشک برد: «روزی که بهخاطر تب شدید پیش پزشک خانوادگی رفتیم، بدنم آنقدر داغ بود که با تماس اول گوشی معاینه، لرزیدم و ترسیدم. دکتر فهمید و فوری یک شکلات به من داد. هنوز طعمش را حس میکنم. از آن روز، هم دوست داشتم دوباره مریض شوم تا شکلات بگیرم! هم به پزشکی علاقهمند شدم.»
دکتر عزت خداشناس، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال ۱۳۹۹ دوره فوقتخصصی خود را به پایان رساند. او دو فرزند دارد و تاکنون کتابهایی مانند «راهنمای زردی نوزادان»، «شروع غذای کمکی کودکان» و «بازی در اوایل کودکی» را با همکاری همسر و پسرش تألیف کرده است. علاوه بر این، در تألیف مجموعهای از کتابهای تخصصی اطفال مشارکت داشته، دو عنوان کتاب را ترجمه کرده، ۵۲ مقاله علمی نوشته و ۷۲ طرح پژوهشی انجام داده است. او راهنمایی حدود ۳۰ پایاننامه را نیز در کارنامه خود دارد و در سال ۱۴۰۲ عنوان پژوهشگر برتر گروه کودکان را کسب کرده است.
با وجود محبوبیت پزشکی در دهه ۷۰، او هنوز تصمیم قطعی نگرفته بود و حتی بیشتر به مهندسی یا معلمی ریاضی فکر میکرد. «ریاضی را خیلی دوست داشتم؛ برای استراحت هم مسئله حل میکردم! معلمها از حل کردنهای من تعجب میکردند. رشته دبیرستان را ریاضی انتخاب کردم.
دبیر اجتماعیمان همیشه میگفت تو پیشرفت زیادی میکنی. دبیر عربی هم هر بار مرا با عنوان “دکتر عزت خداشناس” صدا میزد! ولی من در دلم میگفتم مگر از رشته ریاضی کسی پزشک میشود؟»
سال ۱۳۷۲ دوم دبیرستان را با معدل ۲۰ تمام کرد و ازدواج کرد؛ البته با شرط ادامه تحصیل. ازدواج ثبت رسمی نشد تا مدرسه مانع ادامه تحصیلش نشود. «آنقدر در درس غرق بودم که دوستانم باورشان نمیشد ازدواج کرده باشم.»
در خانوادهاش هم مرسوم نبود کسی قبل از دانشگاه ازدواج کند، اما او ثابت کرد این تصمیم نهتنها مانع نشد، بلکه سکوی پرتابش بود: «همسرم برایم کتاب میخرید، برنامهریزی میکرد، شبهای امتحان کنارم بود. واقعا حس میکردم با او به هدفم نزدیک میشوم.»
سرانجام به این نتیجه رسید که پزشکی برایش مناسبتر است و سال چهارم دبیرستان به رشته تجربی رفت.
روزهای کنکور مصادف بود با تدارکات عروسی. «با خودم عهد کرده بودم همان سال قبول شوم. از خوابم میزدم، در مهمانیها هم کتاب همراهم بود. خانواده همسرم خیلی مرا درک میکردند. دانشگاه آزاد پذیرفته شدم، اما شهریه سنگینی داشت. سرانجام با رتبه دو رقمی وارد دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم.»
پس از ازدواج و آغاز زندگی مشترک در شهری غریب، درسها و شببیداریهای بارداری و تولد فرزند هم نتوانست از کیفیت تحصیلی او بکاهد. «پسرم خرداد ۷۷ به دنیا آمد، ده روز مانده به امتحانات. فقط دو ساعت در شب میخوابیدم. مادرم تازه بازنشسته شده بود و همه کارهای بچه را انجام میداد. یکی از دوستانم هم هر شب نکات مهم درسها را برایم خلاصه میگفت. نتیجه این شد که معدلم همچنان “الف” ماند.»
پس از پایان پزشکی عمومی، بهجای ورود به تخصص، مدتی در درمانگاهها کار کرد، اما رضایت نداشت. «سال ۸۶ در آزمون تخصص شرکت کردم و اطفال را انتخاب کردم. شاید امروز خیلیها به درآمد فکر کنند، اما من به رضایت شغلی اهمیت میدادم. بچهها صداقت و انرژی عجیبی دارند، درمانپذیرند و نتیجه درمانشان سریع دیده میشود. حس میکنی واقعا مفید بودهای.»
او در درمان، اصول اخلاقی را اصل میداند؛ حتی اگر برخلاف توقع بیمار باشد. «باور جامعه این است که ویزیت خوب یعنی داروی زیاد! در شهری که طرح تخصص میگذراندم، گفتم اگر کسی از کم بودن دارو ناراضی بود، هزینهاش را برگردانید. اغلب هم برمیگرداندند! اما معتقدم این فرهنگ بهمرور اصلاح میشود.»
دکتر خداشناس زمان زیادی برای بیماران و حتی همراهانشان میگذارد. صفحههایی در اینستاگرام، تلگرام و ایتا دارد تا به پرسشهای بیماران راه دور پاسخ دهد؛ روزانه دو تا سه ساعت. «یاد گرفتهام بیمار باید با رضایت برود. برای همین تعداد ویزیتها را کم و کیفیت و زمان ویزیت را زیاد نگه میدارم.»
او تأکید دارد والدین چکاپهای دورهای کودکان را جدی بگیرند و برای درمان، به جای اینترنت یا توصیههای غیرعلمی، فقط به متخصص مراجعه کنند.
انتخاب آگاهانه تخصص اطفال و خاطره کودکیاش، او را به پزشکی متفاوت تبدیل کرده است؛ پزشکی که مطبش برای بچهها جذاب و امن است: دیوارهای رنگی، جوایز، عروسک انگشتی و فضایی مخصوص نقاشی. «معمولا بهجای روپوش سفید، مانتوی رنگی میپوشم، با بچهها بازی میکنم و پس از معاینه، جایزهای انتخاب میکنند. بعضیها همین که وارد میشوند، مستقیم سراغ جعبه جایزه میروند! نقاشیهایشان از من و خودشان روی دیوارهاست؛ همینها دنیای کارم را شیرینتر میکند.»