مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ یک خانواده خسته از راه میرسند. چهره هایشان آفتاب سوخته سفر است. چشم هایشان برق دیدن حرم را دارد. گذرشان به عکاس خانه پدر، پسری عربلینها میافتد و عکس میگیرند. انگار که این عکس نه فقط یادگاری سفر، که سند یک پیمان درونی باشد. پدر حمید صاحب اصلی عکاس خانه است. جایی در سرای سلطانی میدان حضرت. پدربزرگش، حاج غلامحسین عربلین، پردههای نقاشی حرم را میکشید. پردههایی که زائر در آن، خودش را در دل تصویر بارگاه میدید.
حاج رسول، پدرش هم در عکاس خانهای کوچک، همان حس را با عکس میسازد. ادامه همان روایت تصویری خاندان عربلین فقط این بار روی کاغذهای براق و در قطع کوچک. نوجوان است که با راهنماییهای پدرش، مشتریها را روی صندلی چوبی کوچکی مینشاند، زاویه دوربین را با حوصله تنظیم میکند، مطمئن میشود گنبد در گوشه قاب، پیدا و درخشان است.
لبخندها هنوز جمع وجور و خجالتیاند و تا میگوید «سه، دو، یک» نگاهها آرام میشود. انگار آدمها در آن لحظه جای دیگری سیر میکنند. احتمالا توی همان اتاقی که قرار است عکس، سالها روی دیوارش جا خوش کند و بعد از هربار دیدنش، نور به روزها و شب هایشان بتابد. حمید سالیان سال با دوربین انس میگیرد. دوربین رفیق همیشگی اش میشود.
او در روزهای انقلاب اسلامی، میان مردم است. او پلاکاردهایی که روی دست بالا میآید، پرچمهایی که در باد تکان میخورد و مشتهای گره شده را ثبت میکند. او وسط تظاهرات است. از فلکه برق تا چهارراه لشکر، از در استانداری تا حیاط بیمارستان امام رضا (ع).
برای اینکه بتواند ازدحام چندصدهزار نفر را در یک فریم جای بدهد، از درخت بالا میرود، روی وانت میایستد، روی دیوار استانداری مینشیند و بارها نزدیک است به خاطر همین دوربین، کتک بخورد یا بازداشت شود، اما هربار قسر در میرود. آرشیوش پر از تصاویر دیده نشده از حال و هوای انقلاب این شهر است؛ به همین دلیل هم لقب «عکاس انقلاب مشهد» را از آن خود میکند.
حمید خودش را ادامه یک شجره تصویری میبیند. او در دهه۱۳۲۰ خورشیدی در مشهد و در خانوادهای به دنیا میآید که پدربزرگش، حاج غلامحسین از تذهیب کاران و کاشی کاران این حریم و سالیان سال، نقاش پردههای زیارتی است. همان پردههایی که صحن حرم را با رنگ و طلا و کاشی روی پارچه و دیوار زنده میکردند.
پدرش، حاج رسول هم نقاش پرده میشود، اما خیلی زود به عکاسی فوری دور حرم روی میآورد. یکی از پردههایی که حاج غلامحسین میکشد، به سال۱۳۲۵ قمری برمی گردد. تاریخ حک شده روی حاشیه پرده، مثل سندی است که نشان میدهد این خانواده نزدیک به یک قرن است حرم را تصویر میکنند. یک بار با رنگ، یک بار با ورق طلا و یک بار با عدسی دوربین. حمید نوجوان که میشود، دوربین پدر برایش جذابترین ابزار دنیاست.
کنار پدر، در مغازه میدان حضرت؛ یاد میگیرد چطور در چند ثانیه، نور را تنظیم کند، مشتری را آماده کند، گنبد را درست جوری در کادرش در نظر بگیرد که نه بر چهرهها غلبه کند و نه گم شود. سال۱۳۳۷ که میرسد، او دیگر مدرسه را رها میکند و تمام وقت کنار پدر میایستد. مشهد هنوز آن قدر بزرگ نشده است، تعداد عکاسها به پنجاه نفر هم نمیرسد.
او الفبای عکاسی را نزد پدر میآموزد و چند سال بعد و اوایل دهه ۴۰ از او جدا میشود. مدتی عکاسی مستند میکند. از زندگی مردم، از کوچههای مشهد، از بوستان کوهسنگی که تازه تالار پذیرایی اش را ساختهاند و سالنش مثل کشتی روی آب استخر نشسته. بعدها، آتلیه میزند، نور را در استودیو امتحان میکند.
وقتی شور انقلاب در مشهد بالا میگیرد، مهارت عکاسی خیابانی به کارش میآید. جمعیت معترض، پلاکاردها، چهرههای مصمم و فضای امنیتی شهر را هم ثبت میکند و آلبوم عکس ارزشمندی خلق میکند که امروز آرشیو تاریخ مشهد است. دی ماه ۱۳۵۷ برای مشهد اوج درگیری خیابانی و سرکوب خونین بود. ۹ و ۱۰ دی به شنبه و یکشنبه خونین معروف شد. راهپیمایی مردم به سمت استانداری با شلیک مستقیم نیروهای رژیم به زن ها، بچهها و مردم عادی همراه شد و دهها نفر به شهادت رسیدند.
در سالهای بعد، عکسهای حمید عربلین بیش از پیش ارزش تاریخی پیدا کرد و کم کم در نمایشگاهها و جشنوارهها به نمایش گذاشته شد. در سالهای پس از انقلاب، به عنوان عکاس قدیمی محله بهشتی شناخته شد.
مردی که نسلها برای گرفتن عکس شناسنامه، عکس عروسی ساده، پرترههای خانوادگی یا حتی یک عکس یادگاری از کوهسنگی سراغش را میگرفتند. عکسهای حمید عربلین کم کم به منابع مهم برای تاریخ نگاری شهری تبدیل شد. او با نگاه جزئی نگر، بخش مهمی از حافظه بصری مشهد را ساخت.
عکس هایش نه فقط چهره آدم ها، که شیوه زیستن یک شهر را نشان میدهد. مجموعهای از این عکسها در جشنوارههای «خانه دوست» و دیگر رویدادهای هنری مشهد به نمایش درآمد و هربار نام او به عنوان یکی از قدیمیترین و درخشانترین عکاسان شهر تکرار میشود.