گزارش آگهی
اگر چند سال در بازار موندی و آپشن کار کردی، احتمالا این صحنه رو دیدی: معامله گری که استراتژی هاش رو از بره، نسبت ریسک به ریواردش روی کاغذ خوبه، هج رو بلده، اسپرد هم می سازه، ولی آخر ماه می بینه حسابش کم کم آب میره. روز به روز نه، اما ماه به ماه… جمع میشه و میشه ضرر. من هم چند بار این مسیر رو از نزدیک دیدم؛ هم روی حساب خودم، هم روی چند تا پرتفوی که برای دوستم فقط دیتاهاش رو بررسی می کردم.
اینجا بحث استراتژی اشتباه یا ندانستن گریک ها نیست. سوال دقیق تر اینه: چرا بسیاری از معامله گران آپشن با استراتژی درست هم ضرر می کنند؟ یعنی همه چیز تئوری اوکی به نظر میاد، ولی در عمل خروجی نمی چسبه. بیاید مرحله به مرحله از زاویه تجربه و عدد و دیتا نگاه کنیم، نه از زاویه شعار.
اولین چیزی که توی حساب های آپشنی واقعی دیده میشه، اینه که ضرر از یک جا نمیاد. ترکیبی از چند عامل کوچیکه که کنار هم، نتیجه رو خراب می کنه. من برای این که تصویر شفاف تر بشه، چند تا الگوی تکراری رو که بارها دیدم، جدا می کنم.
الگوی اول: معامله گر روی استراتژی تمرکز کرده، نه روی بستر اجرا. مثال ساده: طرف استراتژی ریسک محدود روی کال اسپرد چیده، قیمت تئوریکش رو هم با بلک اسکولز حساب کرده، ولی توی بازار واقعی با اسلیپیج، اختلاف سر صف، تاخیر در اجرای سفارش، و اسپرد قیمت خرید و فروش، ورودی معامله اش از همون لحظه اول منفی میشه. روی کاغذ، ریسک یک و سود هدف دو. در واقعیت، ریسک شده 1.3 و سود واقعا قابل دستیابی شده 1.5.
الگوی دوم: زمان بندی بد، با استراتژی خوب. یعنی استراتژی برای یه شرایط طراحی شده، ولی معامله گر به خاطر در دسترس بودن آپشن یا محدودیت نقدشوندگی، توی موقعیتی وارد میشه که عملا اون ساختار مناسبش نیست. مثلا استراتژی فروش پوشش دار روی اختیار فروش، ولی روی نمادی که عمق بازار اختیارش دو تا سفارش جدی بیشتر نیست. روی کاغذ همه چیز روشن، در اجرا، گیر می افتد وسط اسپرد.
الگوی سوم که کمتر بهش توجه میشه: هزینه های نامرئی. آپشن توی بازار ایران (و حتی فارکس و کریپتو) پر از هزینه هاییه که توی اکسل دیده نمیشه. کارمزد، اختلاف قیمت واقعی با تئوریک، تاخیر در اعمال، محدودیت های زمانی، و در برخی بازارها حتی ریسک طرف مقابل. وقتی اینها رو لایه به لایه اضافه کنی، می بینی همون استراتژی سودآور تئوریک، توی حساب واقعی فقط خر خر می کنه و تهش نزدیک صفر یا منفی میشه.
من برای این که مطمئن بشم مشکل از طراحی استراتژی نیست، معمولا چند تا شاخص ساده ولی کاربردی رو توی حساب واقعی چک می کنم. اگر تو هم می خوای ببینی مشکل از خودته، از ساختار بازاره، یا از کارگزار و بستر معاملاتی، این چند تا عدد کمک می کنن.
یکی از چیزهایی که همیشه نادیده گرفته میشه، همین چند تیک اختلاف بین قیمتیه که می خواستیم ورود کنیم، و قیمتی که معامله ثبت شده. روی آپشن، مخصوصا توی نمادهای کم عمق، همین چند تیک می تونه همه حاشیه سود استراتژی رو بخوره.
اگر معاملاتت رو ثبت کنی و بعد از مثلا ۳۰ یا ۵۰ معامله، میانگین اختلاف قیمت هدف و قیمت اجرا رو حساب کنی، معمولا دو تا نتیجه می گیری:
خیلی از معامله گران آپشن روی نمودار سود و ضرر کلی تمرکز می کنن، ولی درصد هزینه مبادله رو نسبت به سود ناخالص نمی بینن. اگر بعد از یک دوره مثلا سه ماهه، جمع بزنید ببینید:
کارمزد و هزینه های مستقیم (و حتی اگر می تونی، اسلیپیج تخمینی) چند درصد از کل سود ناخالصت رو خورده، اون وقت داستان روشن میشه. اگر این عدد بالای ۳۰ درصد باشه، حتی استراتژی خوب هم به سختی می تونه توی عمل بدرخشه. روی آپشن های پرتعداد، این عدد راحت می تونه از ۴۰ درصد هم عبور کنه، مخصوصا اگر با کارگزاری شلوغ، کند یا با سیستم قیمت دهی ضعیف کار بکنی.
یه تمرین خیلی ساده ولی مهم: برای چند تا از استراتژی هات، دقیقا همون معاملات رو روی کاغذ یا فایل اکسل با قیمت های لحظه ورود و خروج ایده آل شبیه سازی کن، بعد با نتیجه واقعی حساب مقایسه کن. اگر فاصله این دوتا زیاد بود، یعنی:
این جاست که نقش بستر و کارگزاری، ملموس میشه. برای همین هم بحث انتخاب کارگزاری مناسب برای اختیار معامله یا آپشن جدی تر از چیزی هست که اول به نظر میاد. فقط بحث پشتیبانی و ظاهر سامانه نیست.
اگر بخوام یه منبع نسبتا منصف برای بررسی این موضوع معرفی کنم، گزارش های تحلیلی فیدبین روی کارگزاری هاست. مثلا این صفحه که ده تا کارگزاری با تمرکز روی خدمات بهتر به معامله گران فعال رو بررسی کرده: بهترین کارگزاری اختیار معامله اینجا بیشتر روی کیفیت اجرا، پشتیبانی، ابزار و تجربه کاربری زوم شده تا فقط اسم و شهرت.
آپشن روی کاغذ، بیشتر شبیه ریاضی محضه؛ ولی در عمل، نقدشوندگی و عمق بازار، نصف داستانه. من بارها دیدم معامله گری که روی نمادهای با عمق کم، استراتژی چند لایه می چینه: خرید کال، فروش کال بالاتر، گاهی اضافه کردن پوت، ولی در عمل برای خروج، یا گیر می کنه، یا باید با قیمت خیلی بد خارج بشه.
اگر استراتژی ات درست طراحی شده و بازم ضرر می کنی، یکی از اولین کارهایی که باید بکنی اینه که:
من شخصا دیدم که یه کارگزاری در یک بازه زمانی، روی بازار نقدی خوب جواب میده، ولی روی اختیار معامله به خاطر کندی، قطعی، یا قیمت دهی نامنظم، عملا نتیجه استراتژی رو خراب می کنه. راه حل مطلق وجود نداره، ولی میشه حداقل:
این موضوع مخصوصا توی روزهایی که نوسان زیاده و هسته یا API ها تحت فشارن، بیشتر خودش رو نشون میده. بعضی استراتژی ها روی روزهای رنج و نوسان کم، خوب کار می کنن، ولی کافی یه روز نوسان شدید بیاد و نتونی به موقع هج کنی، کل چند هفته سود قبلی پاک میشه.
خیلی ها استراتژی شون رو بر اساس نمودار P&L ایده آل از نرم افزارها می چینن: اینجا بیشترین سود، اینجا بیشترین ضرر، اینجا نقطه سر به سر. ولی چیزی که کمتر دیده میشه، اینه که:
برای همین، مدیریت پوزیشن باید روی واقعیت های بازار تنظیم بشه، نه فقط روی خطوط صاف نمودار. مثلا:
حجم پوزیشن روی آپشن، به خاطر لوریج و اهرم ذاتی، حساس تر از بازاره نقدیه. اگر استراتژی واقعیت نشون داده که لبه آماری مثبت داره، ولی تو هر بار با حجم زیاد وارد میشی، کوچک ترین خطا در اجرا، یا یک بار مچ نشدن سفارش در لحظه حساس، می تونه کل لبه رو خنثی کنه.
من معمولا توصیه می کنم کسی که تازه داره استراتژی خودش رو روی بازار واقعی تست می کنه، حداقل یک یا دو دوره سررسید، با حجم پایین تر از چیزی که فکر می کنه «معقول» هست، کار کنه. تا زمانی که مطمئن نشدی اختلاف تئوری و اجرا قابل قبوله، نباید روی حجم واقعی وارد شد. این مرحله ایه که خیلی ها ازش می پرن، و بعد میگن استراتژی جواب نداد.