«غرق عشقیام که غرق است اندرین
عشقهای اولین و آخرین»
بهجز عشق چهچیز میتواند از پس بیش از 1300سال مردمانی را همهساله اینگونه واله و شیدا کند؟ «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد». حسین(ع) عشق است، کربلا عشق است و عاشورا داستان عاشقی است. باور دارم که جز اینش اگر بدانیم، در حق حسین(ع) و یارانش و باور و اعتقاد آنها، جفا کردهایم. حسینبنعلی(ع) در هیاهوی کربلا فریاد برآورد که «کیست مرا یاری کند؟» این ندا حالا و پس از قرنها به ما رسیده است و ما چگونه باید او را یاری کنیم؟ چگونه میتوانیم؟ اوست که در تمام این قرنها، آنان که خواستهاند و باور کردهاند را یاری کرده است. اوست که به ما نظر میکند و به قول دکتر الهی قمشهای: «خواستم بگویم السلام علیک یا اباعبدا...، دیدم که او دارد به ما سلام میکند. امام حسین(ع) میتواند به ما سلام کند؛ چرا که او سلامتی آورد برای ما... او به ما تسلی میدهد. او به ما میگوید غصه نخورید که عشق هست...» عاشق که باشیم، نفرت را که از درون خود بیرون کنیم، میتوانیم دلخوش باشیم که پا در راه او نهادهایم؛ به قدر همان وسعی که داریم.
شهرمان این روزها راوی عاشقی حسین(ع) و یارانش شده است. سر میچرخانیم و میخوانیم: «عشق، تنها بود!» و کمی آنسوتر نگاهمان درگیر نوشتهای دیگر میشود که: «این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود».
حسین(ع) جز خدا چیزی در دل نداشت، جز عشق در سینه نداشت و از این رو است که پیروان حسین(ع) عشق را خوشتر دارند. پسر علی(ع) به جای نفرت، عشق را فریاد زد و عاشقانه در راه معشوق جان باخت و ما در راهش نیستیم، اگر چون او از عشق لبریز نباشیم. حسینبنعلی(ع) همه چیز خود را فدا کرد تا به ما بگوید که عشق بالاترین داشته انسان است، که بگوید عشق ارزش هر چیزی را دارد؛ حتی فدا کردن جان و بیتردید اینگونه است که نام او و مرام او و باور او از پس بیش از 1300سال همچنان زنده و جاوید است و مردمان هر سال که قصه عاشورا را بازخوانی میکنند، گویی روایتی نو میشنوند که این خاصیت عشق است؛ همیشگی بودن.
«باغِ گل، لبتشنه و تنهاست
عشق اما همچنان با ماست»