خوب یا بد، تلویزیون دیگر راهش را به زندگی مردم سرتاسر جهان باز کرده و به بخش مهمی از زندگی بسیاری از ما تبدیل شده است.
ترجمه ریحانه صادقی | شهرآرانیوز - خوب یا بد، تلویزیون دیگر راهش را به زندگی مردم سرتاسر جهان باز کرده و به بخش مهمی از زندگی بسیاری از ما تبدیل شده است. برخی آن را یک اختراع خارقالعاده میدانند و برخی دیگر فکر میکنند مخرب است. به هر صورت، تلویزیون امروز تأثیرگذارترین ابزار برای رساندن اطلاعات به گروه بزرگی از افراد در مدتی کوتاه و همچنین یک ابزار سرگرمی مقرونبهصرفه و دردسترس محسوب میشود.
تأثیر تلویزیون بر جامعه
تلویزیون به راههای مختلف بر افراد و جوامع و جهان مدرنی که در آن زندگی میکنیم، تأثیر میگذارد؛ تأثیرات گاه مثبت و گاه منفی. تماشای تلویزیون بهویژه برای افرادی که وفادارانه برنامههای دلخواهشان را دنبال میکنند، به تماشاگر این امکان را میدهد که هفتهبههفته یا حتی روزبهروز، مرتب غرق در روایتی شود که در یک جهان اجتماعی مشخص و (برای خود او) شناختهشده رخ میدهد که در آن افراد، موقعیتها، مناظر و اتفاقات آشنا در فضایی صمیمی و راحت قرار میگیرند.
از یک سو، مضمونهای پرتکرار در این روایتها مضمونهای اجتماعی هستند و از سوی دیگر، تحقیقات نیز نشان میدهند روایتها بهطور کلی افراد را در موقعیت پردازش و درک اجتماعی قرار میدهند. برای مثال، قرارگرفتن در معرض یک روایت، افکار و احساسات متشابه افکار و احساساتی را که در آن روایت به نمایش گذاشته شدهاند، در مخاطب افزایش میدهد.
درواقع مار و اتلی (Mar and Oatley) اینطور استدلال کردهاند که یکی از کارکردهای اصلی روایتها شبیهسازی تعاملات اجتماعی و تسهیل بالقوه رفتار اجتماعی متعاقب آن است. به همین سبب است که همواره بر نقش تلویزیون بر آموزش و فرهنگسازی تأکید فراوان میشود. بیشتر مصادیق فناوری بشری این قابلیت روایتگری را دارند (ازجمله کتابها، فیلمها و بازیهای ویدئویی)، اما تلویزیون همواره یکی از تأثیرگذارترینها در این عرصه بوده است. بهطور مثال، تنها در جامعه آمریکا به طور میانگین ۳ ساعت در روز به تماشای تلویزیون اختصاص مییابد. این رقم بیش از یکدوم زمانی است که بهطور کلی به فعالیتهای اوقات فراغت اختصاص داده میشود و حتی از زمانی که با گروه دوستان سپری میشود نیز بیشتر است.
به علاوه، اگرچه در فرایند خواندن یک روایت نیز فرد به شبیهسازی ذهنی ملزم میشود، تلویزیون با فراهمآوردن محیطی غنی بهلحاظ شنیداری و دیداری، بازتابی تماموکمال از تجربه روزانه زیستن ما به دست میدهد. آن هم بدون اینکه نیاز زیادی به داشتن منابع شناختی لازم برای شبیهسازی روابط فرااجتماعی وجود داشته باشد. روابطی که در نوشتار از طریق واژگان ایجاد میشود. بهطور خلاصه، تلویزیون ابزاری دردسترس و پربازده است که در آن شبیهسازی از طریق تمام حواس صورت میگیرد و به همین دلیل رسانهای کارآمد در تعامل اجتماعی محسوب میشود.
چرا به شخصیتهای تلویزیونی دل میبندیم؟
ما انسانها با نیاکان نخستین خود مشابهتهای فراوانی داریم. ازجمله نیاز به خوردن، آشامیدن، سرپناه، امنیت و حس تعلق و ارتباط با دیگری. دستگاه حسی ما نیز بهطور مشابه برای غلبه بر نیازهایمان تکامل یافته است. بهطوریکه برطرفشدن نیازهایمان احساس خوبی به ما میدهد و برطرفنشدن نیازهایمان، یا درخطربودن یا هر موقعیت دشوار دیگر، احساس بدی به ما میدهد. باوجود همه این مشابهتها، خصیصههایی هستند که تنها به ما انسانها تعلق دارند.
شاید یکی از بارزترین این خصیصهها، استفاده منسجم و مداوم ما از فناوری باشد. بسیاری از پیشرفتهای فناورانه ما با هدف برآوردن همین نیازها صورت گرفتهاند. درواقع به نظر میرسد بسیاری از نیازهای ما، امروز آسانتر از هر زمان دیگری و بهواسطه همین پیشرفتهای فناورانه ما رفع میشوند. عجیب آنکه فناوری همیشه فقط در خدمت برطرفساختن نیازهای انسانی نیست. بالعکس، برخی پیشرفتهای فناورانه ما تنها با هدف ایجاد «تجربه» یا «حس» برطرفشدن نیازهایمان صورت گرفتهاند، بدون اینکه واقعا نیازی در ما برطرف شده باشد.
زیستشناس تکاملی، استیون پینکر (Steven Pinker) در کتاب «کارکرد ذهن» میگوید شماری از پیشرفتهای فناورانه ما برای این طراحی شدهاند که ذهن ما را فریب دهند تا باور کنیم برخی نیازهایمان برطرف شدهاند، نه بهطور مستقیم برای برطرف کردن نیازهای تکاملیافتهمان. پینکر میافزاید چنین فناوریهایی میتوانند «به مدار لذت مغز ما دست یابند و آن را فعال سازند و پالسهایی از خوشی را برای ما ارسال کنند، بدون اینکه زحمت سازگارشدن با واقعیتهای ناگوار جهان را متحمل شوند». برای مثال هم ما انسانها و هم نیاکان نخستینمان بهگونهای تکامل یافتهایم که به خوردن برخی غذاها تمایل داشته باشیم، یا بهاصطلاح «هوس بعضی خوراکیها را بکنیم»، بهویژه خوراکیهایی که چربی، روغن یا شکر زیادی دارند.
دسترسی به این خوراکیها در طول تاریخ همیشه سخت، اما مصرفشان برای ما حیاتی بوده است. در گذشته انسانها برای غلبه بر این میل به سراغ مواد طبیعی (مثل برگهای کوکا) یا داروها میرفتند، اما بهتازگی انسان برای اینکه بتواند بدون خوردن (و واقعا سیرشدن) احساس سیری را تجربه کند، به مصادیقی از پیشرفت فناورانه خود همچون داروهای لاغری، یا در موارد حاد، به جراحی بایپس معده روی آورده است. جی ال دریک، شیرا گبریل و کرت هوگنبرگ در مقاله خود اینچنین استدلال میکنند که دیگر مصادیق معمول و همهگیر فناوری، مانند داستانهای روایی، تلویزیون، موسیقی یا بازیهای رایانهای تعاملی نیز میتوانند این احساس برطرفشدن نیازها را در فرد ایجاد کنند.
آنها بر همین اساس، فرضیه خود با عنوان «جایگزینی اجتماعی» را مطرح کرده اند. انتخاب این عنوان اشاره دارد به آزمایشهای هری هارلو (Harry Harlowe) در سال ۱۹۵۸ که طی آن بچه میمونهایی که از زمان تولد از مادر جدا شده بودند، برای ارضا یا اقناع نیاز «تعلقداشتن» به مادرهای پارچهای جایگزینی پناه میبردند که برایشان تعبیه شده بود. آنها معتقدند برای ما نیز در جهان امروز کتابهای دلخواهمان، برنامههای تلویزیونی، فیلمها، موسیقی و بازیهای ویدئویی بهعنوان جایگزینهای اجتماعی برای تجربه این حس تعلقداشتن عمل میکنند، حتی اگر هیچگونه احساس تعلق واقعی در این میان تجربه نشود.
وابستگی فرااجتماعی
شواهد بیشماری وجود دارند که نشان میدهند انسانها همواره در پی برقراری و حفظ رابطه با دیگر انسانها هستند و آن را ارزشمند میپندارند. این شواهد آنقدر قانعکننده هستند که باومایستر و لیری (Baumeister and Leary) چنین استدلال میکنند که نیاز به داشتن احساس تعلق یک نیاز بنیادین بشری است. در مقابل، طردشدن نیز یک امر معمول و بخشی از تجربه بشری است. میدانیم وقتی کسی طرد میشود، پیوندها یا تعاملهای مثبت اجتماعی میتوانند همچون سپری در برابر پیامدهای آن عمل کنند. حتی تنها آنچه یادآور تعاملات اجتماعی مثبت هم باشد، میتواند برای جلوگیری از پیامدهای طردشدن کافی باشد. با تکیه بر این شواهد، آنها فرضیهای مطرح کردند مبنی بر اینکه فناوریهایی همچون تلویزیون، کتابها، موسیقی و بازیهای ویدئویی میتوانند از طریق روابط یکطرفه فرااجتماعی، موجب بهوجودآمدن این احساس تعلق در فرد شوند.
فرضیه آنها پایههای تئوریک بسیاری هم دارد. تقریبا بدیهی است که انسانها قابلیت این را دارند که با گروهی از شخصیتهای دراماتیک یا رسانهای، هم تخیلی و هم واقعی، ارتباطات فرااجتماعی برقرار کنند (ما بسیار این کار را انجام میدهیم)، و این روابط یکطرفه فرااجتماعی بیشتر مراحلی روانی مشابه مراحل روانی روابط واقعی را طی میکنند. برای مثال، افرادی که وابستگیهای فرااجتماعی در آنها قوت بسیاری دارد، در حضور غیرفیزیکی شخص یا شخصیتی که با او یک رابطه فرااجتماعی برقرار کردهاند، همانطوری رفتار میکنند که در حضور یک دوست «واقعی» رفتار میکردند.
علاه بر اینها، به نظر میرسد طردشدن از جانب یک «دیگری» متعلق به جهان فناوری تأثیراتی مشابه طردشدن از جانب یک دوست واقعی را در افراد برمیانگیزد. برای مثال، شواهد بسیاری وجود دارند که نشان میدهند واکنش افراد به پایان یک سریال تلویزیونی مشابه واکنش آنها به پایان یک رابطه است و طبق پژوهشی که در سال ۲۰۰۴ توسط لیسا زاردو و ریک ریچاردسن (Lisa Zadro and Rick Richardson) انجام شد، حتی طردشدن از جانب یک رایانه هم احساساتی مشابه طردشدن از جانب انسانهای واقعی را در افراد ایجاد میکند. در پایان، بنا بر مشاهدات و نتایج پژوهشها در این زمینه مشخص شد بین فناوری و حس تعلقداشتن پیوندی وجود دارد.
بنا به گفته ساتوشی کانازاوا در مقاله «بولینگ با دوستان تخیلیمان»، دادههای پایش اجتماعی عمومی (GSS) جمعآوریشده توسط مرکز تحقیق آرای ملی در دانشگاه شیکاگو نشان میدهند افرادی که بیشتر تلویزیون تماشا میکنند، واقعا احساس میکنند که دوستان بیشتری دارند. به این ترتیب، به نظر میرسد باوجود ماهیت یکطرفه روابط فرااجتماعی، این روابط بهلحاظ روانشناختی برای افرادی که آنها را تجربه میکنند، روابطی واقعی هستند. دهههاست که پیشبینی میشود انواع مختلف استفاده از اینترنت و فناوریهای پیشرفته، تلویزیون و تماشای آن را در موقعیتی متزلزل قرار خواهند داد. با این حال، میزان تماشای تلویزیون در ۲۵ سال گذشته در کشوری مانند آمریکا حتی افزایش هم یافته است. شاید دلیل این امر همین باشد که تلویزیون و بهخصوص سریالهای تلویزیونی برای تماشاگران نقش نوعی جایگزین اجتماعی را بازی میکنند که در نبود روابط واقعی یا در شرایط ناخوشایند، همواره با آغوشی باز پذیرای آنهاست.