صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از زندگی دختری که ۲۰ سالگی‌اش با رفتن به خانه بخت و ابتلا به اچ‌آی‌وی همراه شد!

  • کد خبر: ۵۱۲۹۱
  • ۱۱ آذر ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۴
ویروس اچ‌آی‌وی رو اگه درمان نکنی، توی خون زیاد می‌شه. ویروس به کلیه و ریه‌های من زد. تب بالا داشتم که هیچ‌جوره قطع نمی‌شد. بدتر از همه این بود که هیچ‌کس جز خودم دردم رو نمی‌دونست.
الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ مریم مثل مجری‌های سر صبح رادیو، پرانرژی و شاد، تلفن را جواب می‌دهد. با خنده می‌گوید: «چی فکر کردید؟! ما اینیم. دخترای دهه ۷۰ رو دست کم نگیرید.» این انرژی دختری است که بیست‌سالگی‌اش را متفاوت با دیگر دختر‌ها شروع کرده؛ یک زندگی به اضافه اچ‌آی‌وی.

صدای گرمش به شروع گفت‌وگویمان انرژی عجیبی می‌دهد؛ «خیلی ممنون که سراغ بچه‌های اچ‌آی‌وی اومدید. نمی‌دونم کسی که حرف‌های منو می‌خونه اچ‌آی‌وی مثبته یا نه، اما دوست دارم بعد خوندن حرف‌هام بدونه که زندگی خیلی قشنگه. نفس‌هایی که راحت و بدون دردسر می‌شه کشید؛ البته اگه این کرونای لعنتی بذاره (با خنده). اچ‌آی‌وی مثبت ته خط نیست. من ۱۰ سال با اچ‌آی‌وی زندگی کردم و مطمئنم خدا منو خیلی دوست داره و تنهام نمی‌گذاره؛ همین‌طور که توی این ۱۰ سال نگذاشته.»

این گزارش با همکاری باشگاه مثبت بهزیستی استان تهیه شده است. با‌توجه‌به خواست و تأکید بهزیستی و محرمانه‌بودن اطلاعات این بیماران نزد مراکز بهداشتی و بهزیستی، گفتگو به‌صورت تلفنی انجام شده و نام‌ها مستعار هستند.


رخت سفید و بخت سیاه

صحبت‌های مریم درباره اچ‌آی‌وی از ۱۰ سال قبل و جشن عروسی شروع می‌شود. مریم نوزده‌ساله بود که با لباس عروس و هزار‌هزار آرزو همراه میلاد راهی خانه بخت شد. روز‌های دونفره مریم و میلاد می‌گذرد و می‌رسد به تابستان‌۸۹؛ «خانواده من از آن خانواده‌های معتقد و متدین‌اند. پدر و مادرم همیشه برای کار خیر پیش‌قدم می‌شوند. محال بود روز اهدای خون برسه و خانواده من خون اهدا نکنند. اون سال روز اهدای خون که رسید، تصمیم گرفتم من هم خون اهدا کنم. دفعه اول نبود که خون می‌دادم، اما اون سال، آخرین باری شد که خون اهدا کردم.»

اهدای خون، زندگی مریم را کامل عوض می‌کند. دو روز از اهدای خون مریم نگذشته که از سازمان انتقال خون تماس می‌گیرند و می‌خواهند او به یکی از مراکز انتقال خون مراجعه کند. مریم می‌گوید: وقتی رسیدم، چندتا سؤال ازم پرسیدند؛ مثلا اینکه آخرین باری که خون دادم کی بوده. بعد از چند تا سؤال گفتند «خانم شما اچ‌آی‌وی مثبت هستید.» گفتم «مگه ممکنه! حتما اشتباهی شده.» گفتند «اشتباه نیست و شما مبتلا به اچ‌آی‌وی هستید.» آن روز وقتی برمی‌گشتم به خونه، بارون می‌اومد، از این بارون‌های رگباری تند که تو تابستون محاله بیاد. تمام مسیر رو زیر بارون دویدم و گریه کردم.


من هم اچ‌آی‌وی مثبتم!

سؤالات مریم از خودش زیر باران آن روز که تا رسیدن به خانه ادامه داشته است، بیشتر و بیشتر می‌شود؛ «من که تا پارسال و قبل از رفتن به خونه شوهر خون می‌دادم! چی شده؟ از کجا مبتلا شدم؟ یعنی میلاد... تا رسیدم به خونه، تمام لباس‌هام خیس آب شده بود. میلاد تا من رو دید، شوکه شد و گفت: چی شده؟ این چه سر و وضعیه! اون لحظه‌ای رو که بهش گفتم اچ‌آی‌وی مثبت شدم، به یاد نمی‌آرم. شاید، چون دوست نداشتم، از ذهنم پاک شده. از حرف‌های میلاد فقط این جمله ش رو یادم نمی‌ره؛ جمله‌ای که من رو آتیش زد؛ گفت: فکر کردم چی شده! خب منم اچ‌آی‌وی مثبتم.»

آن روز آخرین روز زندگی مشترک مریم و میلاد بود. مریم همان روز‌ها با خودش تصمیم می‌گیرد که راز مبتلا‌شدنش از میلاد را تنها برای خودش نگه دارد. او دلیل طلاقش از میلاد را اعتیاد اعلام می‌کند. با این تصمیم، میلاد و مریم از یکدیگر جدا می‌شوند. مریم حالا ۱۰ سالی است با اچ‌آی‌وی مثبت زندگی می‌کند. تنها خبری که از میلاد دارد، این است که او سال‌۹۵ و پس از آنکه بیماری‌اش وارد مرحله ایدز شده، فوت
کرده است.


زندگی تا دم مرگ

وقتی مریم طلاق می‌گیرد، تازه دهه دوم زندگی را شروع کرده است؛ «همه دوستانم سرخوشی‌های بیست‌سالگی رو داشتند، اما من با اون‌ها فرق داشتم. ماه‌های اول از همه چیز به‌خصوص دکتر‌ها فراری بودم. اون‌قدر دکتر نرفتم که ویروس کم‌کم به بدنم غلبه کرد.»‌

می‌گوید: ویروس اچ‌آی‌وی رو اگر درمان نکنی، توی خون زیاد می‌شه. ویروس به کلیه و ریه‌های من زد. تب بالا داشتم که هیچ جوره قطع نمی‌شد. بدتر از همه این بود که هیچ‌کس جز خودم دردم رو نمی‌دونست. البته الان هم نمی‌دونند. یادمه اون‌قدر حالم بد بود که هیچ درمانگاهی منو پذیرش نکرد. یک بیمارستان هم که قبول کرد، گفت روی تختت علامت اچ‌آی‌وی می‌زنیم. من قبول نکردم. رفتم مراکز مشاوره اچ‌آی‌وی. خیلی به من کمک کردند و جدا از دوا و درمان بهم یاد دادند که اگه این بیماری رو درمان کنم، می‌تونم زندگی طبیعی خودم رو داشته باشم.

مریم اکنون شاغل است؛ شاید همانی باشدکه ما می‌شناسیم. راز بیمار‌بودنش را خودش می‌داند و بس. می‌گوید از نگاه‌های مردم می‌ترسد. اگر بگوید دیابت دارد، هیچ اتفاقی نمی‌افتد، اما اگر بگوید اچ‌آی‌وی مثبت است، نگاه‌های اطرافیانشان فرق می‌کند و شاید به‌خاطر بیماری قضاوتش کنند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.