رضا افضلی | شهرآرانیوز - منزل استاد سیدمحمود فرخ، نبش خیابان جهانبانی، کنار کوچه ای نزدیک به سه راه جم مشهد قرار داشت؛ خانه ای که به یقین نخستین مجمع عالی ادبای معاصر در شمال شرق ایران بود. نوزده یا بیست ساله بودم که به این انجمن رفت وآمد داشتم و در همین محفل هم با بسیاری از شاعران نامی خراسان آشنا شدم؛ البته محفلِ خانه آقای فرخ تنها به حضور شاعران خراسانی محدود نمی شد و بسیاری از شاعران ایران و حتی خارج از کشور، هنگام سفرشان به مشهد حتما سری هم به این محفل می زدند. خاطرم هست از ساعت هشت ونیم به بعد صبح های جمعه، هر عابری که از جلوی خانه فرخ عبور می کرد، درِ بزرگ آهنی نیمه بازی را می دید که منتظر میهمان است. رسم بر این بود که هر کسی وارد می شد، در را نمی بست و آن را به اندازه دو وجب بازمی گذاشت تا اهل خانه به دلیل کثرت رفت وآمد برای باز کردن در به زحمت نیفتند. ازطرفی نیمه باز بودن در به عابران می گفت که ورود به این خانه برای اهل ذوق، آزاد است. انجمن فرخ در اتاق خود آقای فرخ برگزار می شد. همه شاعران گرداگرد آن اتاق به شکل حلقه وار می نشستند و خود فرخ نیز پایین مجلس روبه روی میهمانان جای می گرفت. به یاد دارم که همیشه میزی جلوی پایش قرار داشت که روی آن کاغذهای سپید درکنار دیگر لوازم التحریر مانند قلم و دوات خشک به صورت بسیار منظم چیده شده بودند. همیشه روی میزش کتابی باز یا بسته، انتظار دست او را می کشید.
معمولا ادیبان و شاعرانی مانند «ابوالقاسم حبیب اللهی»، «گلشن آزادی»، «دکتر یوسفی»، «دکتر فیاض»، «دکتر رسا»، «احمد کمال»، «قدسی»، «ذبیح ا...صاحبکار»، «محمد قهرمان»، «علی باقرزاده(بقا)»، «غلامرضا صدیق»، «دکتر مجتهدزاده»، «تقی بینش»، «دکتر حجازی»، «دکترحسین شهیدی»، «دکتراحمد علوی»، «حبیب بی گناه»، «تقی فتوت»، «محمدحسین ساکت»، «حسن معین»، «محمدباقر کلاهی اهری»، «تقی خاوری»، «غلامرضا شکوهی» و «محمودرضا آرمین» پای ثابت این محفل بودند. گهگاه نیز برخی اعضای سابق انجمن که به تهران رفته و پایتخت نشین شده بودند، می آمدند و دیدار تازه می کردند. بزرگانی مثل «اخوان ثالث»، «شفیعی کدکنی»، «حسین خدیوجم» و «محمد مختاری» از این جمله بودند. علاوه بر این ها بسیار پیش می آمد که شاعران و عالمان دیگر مثل «محمدحسین شهریار»، «بدیع الزمان فروزانفر»، «دکتر ناتل خانلری»، «ضیاءالدین سجادی»، «عبدالحسین زرین کوب»، «مجتبی مینوی»، «امیری فیروزکوهی»، «ایرج افشار» و بسیاری دیگر در سفرشان به مشهد، راه سمت انجمن فرخ کج می کردند و شعر می خواندند.
جلسه هفتگی انجمن فرخ، با احوال پرسی های معمول و گفت وگوهای دوستانه و تبادل خبرهای ادبی و اجتماعی شروع می شد و با معرفی کتاب های جدید و شماره های تازه مجلات ادبی، ادامه پیدا می کرد. گاهی استاد فرخ برمی خاست، کتاب یا مجله ای را از قفسه بیرون می آورد و آن را به اهل انجمن نشان می داد. بعد آن کتاب یا مجله، دست به دست می شد و میان حاضران در انجمن می چرخید. در پاره ای از مواقع هم برای ملاقات دوستان بیمار یا شرکت در جشن های شادی اعضا یا مجلس سوک رفیق شاعر یا ادیبی که عزیزش را از دست داده بود، برنامه ریزی می کردیم.
پس از این مهم درحالی که نور آفتابِ صبح آدینه، خود را بیشتر و بیشتر بر روی قالی های انجمن می گسترد و میهمانان چای مطبوع دوم و حتی سوم خود را نیز با لذت نوشیده بودند، به دستور استاد فرخ، شعرخوانی آغاز می شد. محمود فرخ، نخست شاعران کم تجربه و جوان را یکی یکی به خواندن شعر دعوت می کرد. سپس شعر آنان را با احترام کامل خودش یا اعضای دیگر انجمن، نقد و بررسی می کردند. نظرها غالبا جنبه ارشادی و تشویقی داشت؛ چون آقای فرخ هرگز ایراد شعر کسی را در جمع نمی گرفت و تذکری نمی داد. احمد کمال در مصاحبه ای قدیمی به این موضوع این طور اشاره کرده است: «در محافل هفتگی، شعرها خوانده می شد و در پایان مجلس، من آخرین نفر بودم که آنجا را ترک می کردم. قبل از رفتن، می آمدم جلوی میز شادروان فرخ. می فرمودند: اینجای بیت، غلط است. اگر در این بیت این کار را بکنی، بهتر می شود. به این بیت نرسیدی، بهش برس و کلماتش را درست کن. این طوری انتقاد می کردند نه جلوی مردم. من قصیده سرا بودم. ایشان هم قطعا قصیده سرا بودند؛ چون غزلشان از قصیده کمتر است. در شعر من دقت می کردند. اگر یک عیب جزئی می دیدند، می گفتند آقای کمال به این مصرع برس.»
وقتی شاعری برای نخستین بار به انجمن می آمد، استاد فرخ یا دوستانش نظیر «گلشن آزادی» یا «نوید»، از تخلص او سوال می کردند و اگر آن شاعر جوان هنوز تخلصی انتخاب نکرده بود، فرخ یا دیگران یک یا چند تخلص به او پیشنهاد می کردند تا او یکی از آن ها را برگزیند. خود من نخستین باری که با ترس ولرز در انجمن فرخ حاضر شدم، جوانی نوزده بیست ساله بودم. آن روز بدون همراه و تنها با نشانی هایی که از کمال و دوستانم در قهوه خانه داش آقا شنیده بودم، به این انجمن رفتم. برای من هم همین اتفاق رخ داد و در نخستین روز یکی از شاعران کهنسال، که اگر اشتباه نکنم گلشن آزادی بود، تخلص «افضل» را پیشنهاد کرد که استاد فرخ آن را پسند نکرد. او گفت: «خوب نیست؛ برای اینکه ممکن است شعرهای این جوان با اشعار «باباافضل» اشتباه گرفته شود.» خاطرم هست که بحث درباره تخلص من ادامه پیدا کرد ولی آن روز به نتیجه ای نرسید. بعدها برای مدتی کوتاه تخلص «آسیمه» را انتخاب کردم ولی خیلی سریع مثل جناب استاد قهرمان، بی تخلصی را برگزیدم.
خواندن شعر در انجمن فرخ از جوانان شروع می شد و کم کم به شاعران استاد می رسید. بعد از خوانده شدن شعرها، از مضامین مشترک و تاثیر گرفتن اشعار از قدما و معاصران سخن به میان می آمد. استاد محمد قهرمان -هرگاه حضور می داشت- آخرین شاعری بود که در انجمن فرخ شعر می خواند. او صبح های جمعه مثل سایه ای به آنجا می آمد و همه اهل انجمن به احترامش برمی خاستند. بسیار کم سخن بود و تا وقتی که از او چیزی پرسیده نمی شد، حرفی نمی زد. بعد از اتمام شعرخوانی جوان ترها، با خواهش محمود فرخ که آقای قهرمان را «شازده» یا «حضرت والا» خطاب می کرد، او شروع به خواندن غزل می کرد.
انجمن استاد فرخ همواره دایر بود و تعطیلی نداشت. در سردترین، گرم ترین، بارانی ترین یا حتی طوفانی ترین جمعه های سال، سماور آبدارخانه متصل به انجمن، روشن و منتظر قدوم شاعران و ادب دوستان بود. گلشن آزادی در خاطراتش نوشته است: «حتی در مواقعی که ایشان در مسافرت هستند، صبح های جمعه تا ظهر در اتاق کتابخانه فرخ، دوستان اهل ادب و فضل اجتماع نموده، از صحبت همدیگر ادراک فیض می کنند و هر دانشمند و شاعر و شخصیتی که از داخل یا گاهی از خارج به مشهد بیاید، در بیت الادب فرخ پذیرایی می شود.»
برخی گمان می کنند تاسیس انجمن فرخ بدون مقدمات بوده و از همان ابتدا از محل منزل استاد فرخ شروع شده است اما گویا این انجمن در یکی دو سال آغاز تشکیل خود، نوبتی و چرخشی بوده است. استاد محمد قهرمان در کتاب «ده نامه» می نویسد: «اخوان که از نیمه دوم سال1326 به انجمن ادبی خراسان راه یافته بود، مرا هم با خود به آنجا برد. این انجمن بعدازظهرهای جمعه در خانه شادروان گلشن آزادی، مدیر روزنامه آزادی، تشکیل می شد و شاعران بزرگ خراسان نظیر نصرت منشی باشی، فرخ، عقیلی، نوید و... در آن شرکت می کردند. انجمن مزبور ظاهرا از یکی دو سال بعد در منزل شادروان فرخ استقرار یافته است و من چون از مشهد رفته بودم، اطلاع درستی از تاریخ دقیق آن ندارم. ما شعرمان را در انجمن می خواندیم و از راهنمایی استادان بهره مند می شدیم. در بعضی جلسات، غزلی را به طرح می گذاشتند. اخوان و من از موضوع مطرح شده، شعر می ساختیم و مرحوم آزادی گاهی در روزنامه خود چاپ می کردند.»