بعد از ۵۰ سال هنوز جنگ و ستیز بر سر جلال آل احمد ادامه دارد. در فضای روشنفکری مدافعان آلاحمد روزبهروز کمتر و کمتر شدهاند و اغلب آنها هم که نقش مدافعان جلال را به عهده گرفتهاند فهم درستی از او ندارند. در حقیقت اغلب مدافعان و مخالفان او به دلایل ایدئولوژیک او را نفی و یا اثبات میکنند و با جلال آلاحمدی که منتشر شده و در دسترس همگان است کار چندانی ندارند. گزینشی به سراغ آثارش میروند و بیش از آن که به حقیقت ماجرا بیندیشند دنبال توجیه آراء و اهواء خویشند. البته که آن مرحوم نیز از چشماندازی ایدئولوژیک به جهان پیرامون خود مینگریست اما در کنار تعهدات ایدئولوژیکش هنرمندی طراز اول بود و همین کافی است تا او را از دیگر همگنانش متمایز کند و به او جایگاه و پایگاهی ببخشد که بهراحتی نتوان بر آن خط بطلان کشید. این را هم ناگفته نگذاریم که آلاحمد هرچند در عالم روشنفکری دیگر آن ارج و قرب گذشته را ندارد اما بیرون از دایره توهمات ایدئولوژیزدگان کماکان مشتریان پر و پا قرصش را دارد. هنوز کم نیستند ناشرانی که با چاپ چند صدمینبار نوشتههای او روزگارشان را رونق میبخشند. هنوز داستانهای کوتاهش، گزارشهایش، مقالههایش، نقدهایش و حتی نامههای خصوصیاش به آشنایان دور و نزدیک خوانده میشود. هنوز سفرنامههایش دومی ندارد و وقتی آنها را میخوانی تازهاند و پر از طراوت و شیرینی. من البته ابایی ندارم از اینکه خودم را یک آلاحمدی پر و پا قرص بدانم و در این بازار مکاره بیشتر از همه از بزدلهایی بیزارم که ته دلشان برای آلاحمد غنج میرود اما از ترس چهارتا جوجه ژورنالیست جرئت ابراز عقیده ندارند و یکی به نعل میزنند و یکی به میخ. آلاحمد اگر سر تا پا هم عیب بود یک حُسن داشت و آن هم جرئت بود. او این جرئت را داشت که شکل عقیدهاش زندگی کند، شکل عقیدهاش لباس بپوشد و شکل عقیدهاش حرف بزند. اگر آدمیزاد نتواند در این دو روزه فرصت وهمی که زندگی نام است جرئت زندگیکردن به دلخواه خودش را داشته باشد بهتر است دستکم جرئت پایاندادن به زندگی خودش را داشته باشد وگرنه هرچه باشد در زمره آدمیان نیست.