محمد کاملان - مشهد تا قبل از دوره صفوی، برای جهانگردان، مستشاران، وابستگان نظامی و سیاسی سفارتخانههای فرنگی سرزمینی ناشناخته بود که هیچچیز در موردش نمیدانستند، یکی از مهمترین شهرهای مذهبی شیعیان در ایالتی مهم و استراتژیک که آن روزها به خاطر توجه زیاد شاهان صفوی در اوج رونق خودش قرار داشت. آنها میخواستند که مشهد به رقیبی جدی برای مکه و کربلا که تحت سلطه عثمانیها بود تبدیل شود تا ارز مملکت به جیب دشمن خونی دیرینهشان ریخته نشود. بااینهمه، تعصبات بیحدومرز صفویها اجازه نمیدادند که هیچ فرنگی یا اروپاییای وارد شهر مشهد شود و ورود این افراد غدغن بود، چون از زاویه دید آنها نامسلمانها نجس بودند. به همین دلیل است که تا قبل از این دوره تصویر درستی از مشهد و خراسان در اسناد و کتابها موجود نیست و جالب اینجاست که خودِ ایرانیها هم چندان به این کار رغبت نشان نمیدادند.
با روی کار آمدن نادرشاه افشار و انتخاب مشهد به عنوان پایتخت و بعد از آن در دوره قاجاریه به واسطه روابط حسنه شکل گرفته بین ایران با دولِ اروپایی، مشهدِ ناشناخته به یکی از اولین مقاصد بازدید آنها تبدیل شد. ازاینرو از افشاریه به این طرف، در بیشتر سفرنامهها میتوان توضیحات مبسوط و کاملی از مشهد و خراسان در کتابها پیدا کرد، توضیحاتی از ریزترین رفتار مشهدیها، نوع و شکل کوچهها، خیابانها و خانهها تا موضوعات کلیتری مثل مکانهای گردشگری و اوضاع و احوال اقتصادی شهر در دورههای مختلف. روز گردشگری و جهانگردی سبب شد تا نقبی بزنیم میان سطرهای این سفرنامهها و مشهد قدیم را به قلم نخستین سیاحان و جهانگردان پا گذاشته به ارض اقدس روایت کنیم.
کلنل سیاممکگرگور، وابسته نظامی بریتانیا/ تاریخ سفر: حدود دهه 1870 میلادی
«کلنل سیاممکگرگور» از وابستگان نظامی سفارت انگلیس در حدود دهه 1870 میلادی برای بازدید از خراسانِ بزرگ آن زمان وارد مشهد شد و به دلیل صادر نشدن اجازهنامه و برخلاف میل باطنیاش چند ماه در مشهد ماند. شهری که او میگوید حوصلهسَربَر است و جز حرم امام رضا(ع) جای دیدنی دیگری ندارد. او جزو معدود مسافرانی است که از سمت فریمان وارد مشهد شده است و احتمالا تنها کسی است که درباره مصلای تاریخی مطالبی نوشته است: «در طرق طاق ویرانی است که هنر شایان ملاحظهای در آن به کار رفته است و به نظر میرسد که ورودی آرامگاه یا مسجدی بوده است. هیچکس از اهالی نام آن را نمیدانست، ولی من کسی را با خود داشتم که پس از خواندن کتیبه گفت بنا را بر مزار 2 برادر سید برپا کردهاند که 400 سال پیش از دنیا رفتهاند.»
مکگرگور آنطور که در کتابش مینویسد چندروزی حرم را از دور با دوربین زیرنظر میگیرد ولی اطلاعات دندانگیری نصیبش نمیشود؛ تا اینکه به واسطه چند خدمتکار ایرانی با لطایفالحیلی بالاخره میتواند وارد حرم شود: «اگر نخواهم بگویم این بناها زیبایی با تقارن فوقالعادهای دارد، باید اعتراف کنم چشمانداز کلی آن بسیار زیباست. بهترین منظره از دروازه پایینخیابان دیده میشود. از اینجا زمینه بیرنگ خانههای گلی و درختان سبز تیره موجب میشود که گنبد و منارههای آبی واضحتر دیده شوند و زمینه پشتشان که از کوههای قهوهای بریدهبریده و سایههای تیره آنها و رنگهای کمحال تشکیل شده است، با رنگهای تند بناها تضاد دلپذیری ایجاد کند. همانطور که گفته شد، مشهد به جز اینها عمارت شایان توجهی ندارد. همهجا پر است از خانههای گلی یکنواخت که بر بالای بعضیشان بادگیرهایی دیده میشود. طی مدتی که در آنجا بودم حتی یک خانه شایان توجه به چشمم نخورد. اگر حرم امام رضا(ع) را که به منظره شهر جلوهای میبخشد، مستثنا کنیم، چیزی به جز صفی از دیوارهای گلی و چند درخت بلند، در طول خیابان مشاهده نمیشود.»
«سیاممکگرگور» در سفرنامهاش یکی از کاملترین نقشههای قدیمی مشهد را که در دسترس است رسم کرده و توصیفاتش از دروازههای شهر هم از دقت فراوان و جزئیات دقیقی برخوردار است: «مشهد 6 دروازه دارد. دروازه بالا و پایینخیابان، دروازه نوغان، عیدگاه، سراب و یک ورودی به ارگ. شکل همه این دروازهها یکسان است. 2 طرف در را که چوبی است آهنکشی کردهاند. هر دروازه 2 برج دارد، با 30 پا ارتفاع که بربالای آن روزنههایی برای تیراندازی تعبیه شده است.»
او دیگر مشخصه مهم مشهد را خیابان میداند و نهری که از میان آن عبور میکرده و آن روزها وضعیت بسامانی نداشته و در کثیفترین و رقتبارترین حالت خودش بوده است: «مشخصه مشهد «خیابان» است که کاملا مستقیم است و درازای آن به حدود یک کیلومتر میرسد، عرض آن در اصل 80 پا بوده ولی اکنون کاهش یافته است. این «خیابان» به جز آنجا که به حرم میرسد از میان شهر عبور میکند و نهر آب کثیفی از آن میگذرد که در چند نقطه سکوهایی بر رویش ساختهاند و مردم بدون توجه به بوی بد آن، روی این سکوها مینشینند و تفریح میکنند. گفته میشود 2 طرف خیابان در گذشته درختکاری شده بود ولی اکنون تنها بالاخیابان به این درختهای باشکوه آراسته است. «خیابان» بیتردید آنچه را که یک خیابان زیبا باید داشته باشد، دارد. شاید اگراینجا از آن فرانسویان میبود آن را تبدیل به یک زیبایی جاودانه میکردند، اما هنگامی که انسان میبیند مردم از آب آلوده نهر مینوشند، در آن آبتنی میکنند و اسبها یا لباسهاشان را میشویند و وقتی کوچههای فراموششده، خانههای فقیرانه و دکانهای فلاکتبار 2 طرف آن و دیوارهای دراز گلی را مینگرند، به این نتیجه میرسد که خیلی کار دارد تا آن را به صورت معبری زیبا درآورند.»
سِر فردیک ریچادرز، عضو انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان بریتانیا/ تاریخ سفر: حدود دهه 1900 میلادی
ریچاردزِ شاعر و نویسنده که در دوران رضاشاه وارد ایران شده است، سفرنامهای لطیف و دقیق و شاعرانه نوشته است. او در همان ابتدای بخش سفرش به مشهد، به فعالیتها و اقدامات گسترده پادشاهان صفوی برای رونق این شهر و اختراعِ «لقب مشهدی» از سوی آنان اشاره میکند و حرم را زیارتگاه مذهبی و ملی میداند و مینویسد: «مورخان متفقالقولاند که زیارتگاه مشهد منظور دیگری را حاصل میکند؛ چه هر سال تا حدی مانع از رفتن حجاج به مکه میشود و از این لحاظ برای شیعه نه فقط یک زیارتگاه مقدس بلکه زیارتگاه ملی نیز به شمار میآید. درست است که با زیارت مکه لقب محترم و مطبوع «حاجی» به زوار تعلق میگیرد ولی هنگامی که از زبان دوستان تحسینکننده خود کلمه «مشهدی» را میشنوند، از امتیازِ داشتن یک لقب محترم و درعینحال میهنپرستانه برخوردار میشوند.»
فرش مروارید، درهای زراندود و مرصعکاریشده، طلاهای غنیمت گرفتهشده از هندوستان برای زراندود کردن گنبد طلایی حرم و بسیاری از این دست، همه از توصیفاتی است که او از حرم امام رضا(ع) دارد و از آنجا که به خاطر محدودیتهای مذهبی نتوانسته است وارد روضه منوره شود، براساس شنیدهها و خیالات خودش آنجا را تصور کرده است: «مرقد امام رضا یعنی گنبد و قسمتهای فوقانی 2 مناره آن زراندود است. با مشاهده دقیق معلوم شد که گنبد را به جای آجر یا کاشی از آنها پوشاندهاند. از تعریف و توصیفی که از داخل مرقد میکنند میتوان استنباط کرد که تزیینات داخلی از زر خالص است و برای ورود به حرم باید از یک در نقره، سپس از یک در طلا که با جواهرات قیمتی مرصع شده است و پس از آن از روی فرش مروارید عبور کرد. بعضی از دیوارهای حرم زراندود و مرصع به جواهرات گرانبهاست و میگویند طلایی که برای اینکار به کار بردهاند از هندوستان به غنیمت گرفته شده است.»
ریچاردزِ نقاش هم بعد از وصف حرم، مثل بسیاری از سفرنامهنویسان دیگر، نتوانسته است از کنار خیابان و نهرش به راحتی عبور کند و چیزی از آن ننویسد و از وضعیت نابسامان این خیابان تعجب نکند. البته او در دورهای به مشهد آمده است که خیابانهای جدید با چهره و شکل متفاوت از بالاخیابان افتتاح شده بودند: «از جنبههای برجسته مشهد 2 خیابان است که به حرم منتهی میشود و تقریبا یکچهارم مایل از خاک مشهد را اشغال کرده است. این خیابانها اکنون به صورت مأیوسکنندهترین مناظر شهر درآمدهاند.»
معروف است که این خیابانها در سابق مانند «پل گالاتا» در استانبول بوده است که یکی از جاهای بسیار زیبا و دیدنی مشرقزمین به شمار میرود. زمانی تنوع البسه و رنگها و وجود ملیتهای گوناگون مانند عرب، افغان، قفقازی، ترک و تاتار، شاهزادگان با جامههای فاخر و زوار تهیدست با لباس ژنده، دراویش و گدایان، به این خیابان منظره جالبی میدادند.
مشهد شهری بسیار باروح است و قسمت تازهساز و جدید آن به سرعت پوششی از تمدن مغربزمین را بهخود میگیرد.
مشهد دارای چندین خیابان جدید است که دکانداران آن کالاهای ساخت چکسلواکی و روسیه را در جعبهآیینههای خود به معرض نمایش گذاشتهاند و در این خیابانها حتی فرنگیهایی که ظاهری عجیب و غریب دارند، میتوانند رفتوآمد کنند.»
«رفتوآمد خارجیها در مشهد بسیار مشکل است.» فردریک ریچادرز با نوشتن این جملات اعتراضی سراغ ماجرای بست و بستنشینی میرود و مثل ماجرای حرم، خیالپردازیهایش را درباره بازار زنجیر -که نتوانسته است وارد آن بشود- آغاز میکند: «در مشهد رعایت حدود بست و تحصنگاه یک قانون کاملا مذهبی است. عبورومرور خارجیها در شهر مشهد فوقالعاده مشکل است و وجود نیروهای انتظامی باعث راحتی خیال است، چون ممکن است شخص در خیابان راه برود و ناگهان با زنجیر استبداد که نشانه «بست» است و حدود غیر مسلمانان را مشخص میکند روبهرو شود. در مشهد گاهی تمام یک خیابان میتواند بست باشد.
حتی در مرکز بازار اصلی زنجیر بزرگ بست دیده میشود که بازار را از آن محل به دو قسمت تقسیم میکند. زنجیر مزبور از سویی بهسوی دیگر آویزان و درست شبیه زنجیرهای محاصره قسطنطنیه است. در اینجا بازار نهفقط یک شهر سرپوشیده و مسقف است، بلکه شهری در شهر دیگر است و این بازار تنها بازار ایران است که ورود به آن برای غیرمسلمانان ممنوع میباشد. این ضعف طبیعت آدمی یعنی حس کنجکاوی، این قسمت از بازار را دلفریب و و مطبوع جلوه میدهد، بهطوریکه هیچیک از بازارهای فلات ایران اینچنین فریبنده و وسوسهآمیز نیست. پیشخوانهایی که در نزدیکی مدخل وجود دارد، عادی به نظر میرسد ولی معلوم نیست که در پشت زنجیر که به چشم نمیآید، چه خبر است.
آیا هنوز ایرانیان قدیمی که چهارزانو مینشستند، در این بازار شربت عشق و مرگ را خریدوفروش میکنند؟ آیا فیروزه در خلوت و تاریکی بازار، رنگ نیلگون خود را بهتر حفظ میکند؟ آیا رنگ تمام قالیها ثابت و بدون جوهر است؟ اینها سوالاتی است که بست میتواند به آنها جواب بدهد، ولی نمیدهد؛ یا نمیتواند بدهد یا نباید بدهد.»
کلودآنه؛ ورزشکار و جهانگرد فرانسوی/تاریخ سفر: حدود سال 1900 تا 1905
شاید یکی از آدمهای عجیبی که به مشهد سفر کرده است، «کلودآنه فرانسوی» باشد. کسی که به چهار زبان زنده دنیا از جمله فارسی مسلط بوده، قهرمان مسابقات تنیس آزاد فرانسه و رولندگاروس شده، در قامت یک خبرنگار، انقلاب روسیه را از نزدیک دیده است و در آستانه انقلاب مشروطه، وارد ایران و مشهد میشود. در سرتاسر سفرنامه «آنه» به مشهد، شوق و شور و ذوق از زیارت حرم امامرضا(ع) موج میزند و نمیتواند احساسش را پنهان کند. او روایت متفاوتی از لقب مشهدی دارد و مینویسد: «هر ایرانی واقعی باید مشهدی باشد. وقتی کسی میخواهد به مخاطبش اظهار ارادت و احترام کند، او را مشهدی صدا میزند بدون اینکه بداند او مشهد رفته یا نه. آرزوی من هم این است که یک مشهدی واقعی باشم و اگر نمیتوانم بر مزار امامرضای شهید نماز بگزارم، میخواهم دستکم گنبد طلای حرمش را زیارت کنم.»
آنه هم پس از زیارت حرم، از خیابانِ معروف مشهد و نهر آب آن، بازار و از همه مهمتر اخلاق و رفتار مشهدیها وصف کاملی میدهد: «چندین کاروانسرای وسیع و چاپارخانه و کارگاه فرشبافی که از هنرهای خاص مشهد است، دیده میشود. انبوه روندگان و آیندگان مایه روح و نشاط «خیابان» میشوند که خود مایه غرور و افتخار مشهد است.
جالب است اهالی مشهد به طرف من که مسیحی هستم، سنگ پرتاب نمیکنند و من آزادانه در همهجا بهجز «بست» گشت میزنم .
مقابل فروشندگانی که در آستانه دکانشان نشستهاند، میایستم و با آنها به گفتوگو میپردازم. کتابهای دستنویس قدیمیشان را که به من نشان میدهند، ورق میزنم. روی قالیچهای کنار آنها مینشینم. چایی که برایم ریختهاند، مینوشم، آنهم در چندقدمی زنجیرهایی که دور بست کشیدهاند. من از این مردم جز ادب و لطف و مهربانی نمیبینم.»
جرج کرزن؛ وابسته نظامی و سفیر انگلیس در مشهد/ تاریخ سفر: دهه80 میلادی
«کرزن» بهخاطر شغلش در مقایسه با دیگران حضور طولانیمدتی در مشهد داشته و جزئیات دقیقتر و بیشتری از این شهر در کتابش به اشتراک گذاشته است. از جمعیت مشهد که تخمین میزند بین 50 تا 60هزار نفر باشند تا توصیف دیگر مکانهای مهم شهر مثل خواجهربیع و باغ نادری: «پس از طی یک مایل به مزار خواجهربیع آمدیم. او از مقدسان و بعضیها میگویند از یاران امامرضا(ع) بود و برای آنکه به مراد خود نزدیک باشد، جسد او را در آنجا به خاک سپردهاند. اطراف این مزار، باغی است که درختان بسیار و دروازهای رفیع دارد و در رواقهای طاقدارش، اتاقهای فراوانی هست و از ظواهر کار آشکار بود که آنجا تفریحگاه مهم اهالی مشهد و درواقع یگانه نقطه جالبنظر حومه شهر است.
از کاشیکاریهای بنا مقداری کلی از بین رفته و کتیبههای ممتازی که سابق بر این در گرداگرد گنبد بوده، اکنون بهصورت قطعات مجزا و مخروبه درآمده است. در همان نزدیکی مزارِخواجه ربیع، قبر پدر آقامحمدخان،(مؤسس سلسله پادشاهی فعلی) واقع است. وی چون خصومت نادرشاه را برانگیخته بود، سرش بر باد رفت.»
او همچنین درباره مقبره نادرشاه مینویسد: «در همینجا یعنی شهری که وی سرپرستی نمود و گرامی داشت، جنازه آن فاتح بزرگ یعنی نادرشاه را ابتدا مدفون کردند. او در حیات خودش در آنجا مقبرهای برای خود و فرزندش رضاقلیمیرزا ساخت که محلی در وسط حرم امام و دروازه بالاخیابان بوده که حالا هیچ اثری از آن باقی نیست. آقامحمدخان قاجار آن جانورخواجه همین که به پادشاهی رسید، برای ارضای غریزه انتقامجویی، فرمان داد آن بنا را با خاک یکسان کنند.»
از دیگر اطلاعاتی که کرزن در سفرنامهاش به آن اشاره میکند، کالاهایی است که در مشهد تولید و به اروپا صادر میشوند. از فرش گرفته تا دستمالهای ابریشمی. اطلاعاتی دقیق که مابقی جهانگردان و سفرنامهنویسان اشارهای به آن نکردهاند: «در این شهر پارچههای ابریشمی مخملی و کتانی بافته میشود، ولی به هیچوجه مرغوبیت اجناس بخارا را ندارد. در مشهد سرجمع 60دستگاه ابریشمبافی و شالبافی هست. از طرف دیگر مردم این شهر فرشهای ممتاز میبافند؛ بهخصوص از نوعی که طرح اصیل شرقی دارد. فرشهای کُردی اینجا هم بهراستی اصیل است، ولی هنرمندانه نیست. در خود مشهد 40کارخانه فرشبافی هست. فرشهای ترکمنی و جواهرات و اسلحه که سابقا در بازار به حد وفور بود، اما اکنون همه را روسهای ساکن ماوراء بحر خزر میخرند یا به اروپا صادر میشود.»
هانری رنه دالمانی؛ تاریخشناس فرانسوی/تاریخ سفر: حدود 1900میلادی
هانری رنه در جایجای کتابش، بیش از هرچیز دیگری به رسمورسوم ایرانیها علاقه نشان داده است. او در ابتدای بخش سفر به مشهدِ کتابش، از رسم «سلام به حضرت» از روی تپهسلام مینویسد: «طرف عصر ما به تپهای رسیدیم که از آنجا دورنمای شهر پدیدار میشود. سنگهای بزرگی را دیدیم که کمی تراشیده و مدور بودند و آنها را زوار مینامیدند. یکی از وظایف عابران این است که سهدفعه این سنگها را به طرف شهر بغلتانند. ارابهرانان هم گاهی این سنگها را روی ارابه خود میگذارند و چند فرسخ آنها را جابهجا میکنند ولی نباید آنها را به طرف عقب جابهجا کنند و اگر کسی چنین کاری کند، مرتکب گناه بزرگی شده است. مسافرت این سنگها برای زیارت، ممکن است چندین سال به طول انجامد اما به محض اینکه به شهر نزدیک شدند، پرستاران آستانه میآیند و آنها را با تشریفاتی به شهر میبرند و در محلی که برای آنها معین شده است و اکنون عده زیادی از آنها در آنجا دیده میشود، جای میدهند. بالای تپه که رسیدیم، تمام زواری که چند روز با ما راه میپیمودند، سر تعظیم به طرف شهر فرود آوردند و بعد چندسنگی را به علامت رؤیت گنبد آستانه روی هم گذارده، هرم کوچکی تشکیل دادند.»
رنه جزو معدود جهانگردانی است که رغبت میکند و قدم به توس و دیار فردوسی میگذارد. او البته از مقبره فردوسی حرفی به میان نمیآورد: «وقتی که سیاحان و طالبان اشیای آنتیک به مشهد وارد میشوند، دوستانشان به آنها توصیه میکنند که به خرابههای توس بروند و اطمینان میدهند که اگر مختصر کاوشی صورت بگیرد، کاشیهای طلاییرنگ بسیار خوبی از زیر خاک بیرون میآید.»
ولادیمیر خانیکوف؛ جغرافیدان روسی و سفیر کبیر روس در تبریز/ تاریخ سفر: حدود1858 میلادی
خانیکوفِ روس که هدف اصلیاش از شروع سفر به دور ایران، بررسی اوضاعواحوال اجتماعی و سیاسی کشور و تهیه نقشه از سرتاسر ایران برای دولت روسیه بوده است، اطلاعات متفاوتتری از بقیه جهانگردان دارد و شاید برای اولینبار باشد که یک فرنگی از مشهد و امکاناتش، با آمار و اعداد صحبت میکند. از تعداد کاروانسراها گرفته تا کتابهای کتابخانه حضرتی و میزان غذایی که در آشپزخانه پخته میشود: «هر روز در آشپزخانههای حضرت، 150باتمن(معادل 750کیلوگرم) برنج پخته و میان زائران مستحق توزیع میشود. میتوان گفت میزان نوسان ورود و خروج زائران به مشهد، بیش از 50هزار نفر در سال است. در کتابخانه امام تعداد 2هزارو997اثر در 3هزارو654مجلد و 64سند در 100طومار موجود است. شهرت دارد که از هزارو41جلد قرآن حاضر، 42جلد را خود امامان نوشتهاند. مشهد همچنین 14مدرسه دانشگاهی دارد که قدیمیترین آنها مدرسه «دودر» است و 16کاروانسرا نیز در این شهر وجود دارد که کاروانها برای استراحت به آنجا مراجعه میکنند.»
خانیکوف همچنین درباره گورستانهای مشهد و دفن مردگان در آن، گزارش میدهد و از یک رسم که میان شیعیان رواج داشت و هنوز هم دارد، صحبت میکند: «در شمال محله مقدس، گورستان وسیعی به نام قتلگاه وجود دارد. زمینهای آن که به نفع آستانه به فروش میرسد، یکی از درآمدهای مهم این سازمان را تشکیل میدهد، زیرا شمار اجسادی که از تمامی مناطق شیعهمذهب به مشهد حمل میشود، بسیار درخورتوجه است. هر کاروانی که از دربند، هند، بغداد و نیز افغانستان به مشهد میرسد، با خود چند جنازه به همراه دارد.» سفرنامه خانیکوف نشاندهنده بیتوجهی محض پادشاهان آن دوره به مقبره فردوسی است، تاآنجاکه او پس از گشتوگذار در توس، اثری از قبر فردوسی پیدا نمیکند و بعد متوجه میشود که مقبره او را تخریب کرده و روی زمین آن گندم کاشتهاند!
کن شین جو؛ راهبِ بوداییِ ژاپنی/ تاریخ سفر: حدود 1905میلادی
این راهب بودایی که سفری با پای پیاده در فلات شرقی ایران را آغاز کرده بود، قصد داشت از مشهد به افغانستان و از آنجا به پیشاور هند برود که پادشاه وقت افغانستان این اجازه را به او نداد. او که اولین ژاپنی مسافر در مشهد بوده است، تعجب اهالی شهر را برمیانگیزد. تاجاییکه در سفرنامهاش مینویسد: «در مشهد که 100هزار نفر جمعیت دارد، مهمانخانهای وجود ندارد و من در خانه سید مبارک هندی که عضو سرکنسولگری است، اقامت دارم. این خبر در شهر پیچید که برای اولینبار فردی ژاپنی به مشهد آمده است و از اینرو هنگامی که صاحبخانه در خانه نیست، همیشه عدهای در اتاق مجاور این خانه برای تماشای من جمع میشوند.»
سِر چارلز ادوارد ییت؛ کنسول بریتانیا در مشهد-تاریخ سفر: 1896
«ییت» که درست بعد از معاهده پاریس و جدا شدن افغانستان از ایران بهعنوان سرکنسول بریتانیا در مشهد منصوب شده بود، ماموریت داشت مرزهای میان روسیه و افغانستان را تعیین و اطلاعاتی از بنیه اقتصادی و دفاعی ایران جمعآوری کند. «ادوار ییت» شرح خوب و کاملی از مشهد دوران ناصری میدهد و مینویسد: «یکی از دیدنیهای شهر، بالاخیابان یا راه اصلی است. تقریبا تمامی فعالیتهای اقتصادی و بازرگانی شهر در همین خیابان اصلی متمرکز است. راهی که بهسمت بانک و تلگرافخانه کشیده شده است، دارای چند کاروانسراست که ارابهرانهای عشقآبادی در آن توقف میکنند. در این راه همچنین راههایی بهسمت دروازه نوغان و عیدگاه و سراب کشیده شده است. تقریبا تمام خانههای مشهد در سطحی پایینتر از خیابان واقع میشوند. علت این است که هرکس خواسته زمین خود را بسازد، چون نمیتوانسته از خیابان و کوچه گِل فراهم کند و برایش صرف نمیکرده از دوردست بیاورد، زمین خود را گود کرده و از خاک آن استفاده کرده است. شهر بهطور کلی به 6محله بزرگ و 10محله کوچک تقسیم شده است و اداره هریک بهعهده کدخدایی است. به غیر از آستانه و گنبد طلایی آن، از فراز خانههای خشتی فقط گنبد طلا و گنبدسبز دیده میشود؛ مقبرهای نیمهویران در نزدیکی ارگ که 200سال قدمت دارد و تعدادی درویش در آن زندگی میکنند.»
حضور ادوارد ییت در مشهد، دقیقاً با ماه محرم مصادف میشود؛ به همین خاطر او بخش زیادی از سفرنامهاش را به آداب و رسوم مردم مشهد در این روزها اختصاص میدهد و همه آن چیزی را که از بالکن محل اقامتش میدیده است، روایت میکند: «ایرانیان، عزاداری در این ماه را از واجبات مسلم مذهب خود میدانند. به مدت 10شبانهروز مراسم سوگواری برپا بود. در برپایی این مراسم، مردم در معابر شهر تجمع میکردند و بهطور کلی تمام خیابانهای باریک شهر مسدود میشد و عبورومرور برای خارجیان مشکل و تاحدی نیز خطرناک میگردید. اعضای کنسولگری روس در این ماه، شهر را ترک گفته، به نواحی اطراف آن میرفتند. من شخصا دلیلی برای این کار نیافتم و در خانه ماندم. همهچیز بهآرامی میگذشت و کوچکترین حرکتی از مردم به نشانه ضدیت و نفرت از اروپاییان سرنزد. دستهجات زنجیرزنی در صفوف باریکی متشکل از دو یا سه ردیف که در هرکدام 20 تا 30جوان زنجیر میزدند، به راه افتادند. در پشت آنها جمعیت زیادی از مردم به راه افتاده بودندکه نوحه میخواندند و سینه میزدند. آنان به نحوی هماهنگ دست راست خود را بلند کرده، محکم بر سینه میکوفتند که گاهیاوقات پوستشان زخم میشد. اهل تشیع در برگزاری مراسمی از این قبیل، واقعا آدمهایی معتقد و پایبند هستند. هر محله یا طایفهای هیئتهای عزاداری خاص خود را داشت، اما ترکهای آذربایجانی که در نزدیکی کنسولگری هم زندگی میکردند، به گفته عُموم از بهترین برگزارکنندگان این مراسم بودند. در روز قتل، شدت عزاداری مردم و ابراز آن به حداکثر میرسید.»
منبع: مشهد به روایت سیاحان نوشته بهروز طاهرنیا و سفرنامههایی که نام سیاحان آن در این گزارش درج شدهاست.