صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ترمیـم استخوان‌های شکسته

  • کد خبر: ۶۲۷۳
  • ۱۱ مهر ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۳
درآمدی کوتاه به سینمای افغانستان و افغانستانی‌ها با نگاهی به فیلم «شکستن هم‌زمان بیست استخوان» اثر برادران محمودی که به‌تازگی اکران آن آغاز شده است

علی باقریان

شاید بسیاری از سینمادوستان ایرانی ندانند، اما از زمان ساخت «عشق و دوستی» (۱۹۴۶/ ۱۳۲۴)، یعنی اولین فیلم بلند سینمای افغانستان، سینماگران بسیاری در این کشور به عرصه آمده‌اند که آثاری درخور آفریده‌اند و جوایز بین‌المللی معتبری را برای سینمای ملی خود به‌ارمغان آورده‌اند. سینمای افغانستان یا شاید بهتر باشد بگوییم «نهاد سینما در افغانستان» در زمان شاه‌امان‌ا... خان، آخرین پادشاه «امارت افغانستان» (۱۸۲۳-۱۹۲۶)، پا گرفت. عمده همت شاه‌امان‌ا... خان صرفِ این امر شد که مقدماتِ نمایشِ فیلم مثل واردکردن پروژکتور و ساخت سالن را فراهم آورَد. در دوران «پادشاهی افغانستان» (۱۹۲۶-۱۹۷۳)، به‌ویژه در ایام آخرین حکمران آن، یعنی محمدظاهرشاه، که چهار دهه قدرت را در دست داشت، با افزایش سریع تعداد سالن‌ها سینما بیش‌ازپیش وارد عرصه عمومی شد. در این سالن‌ها، اغلب فیلم هندی اکران می‌کردند، زیرا هنوز خود افغانستانی موفق به ساخت یک فیلم قابل‌قبول نشده بودند. «عشق و دوستی» هم که تصویربرداری آن را در ولایت لَغمان انجام داده بودند، بی کمک سینماگران هندی به سرانجام نمی‌رسید. تا سال‌ها بعد از این نیز در افغانستان لابراتواری وجود نداشت و فیلم‌ها در آمریکا چاپ می‌شدند. محمدداوودخان که حکومت پسرعموش، محمدظاهرشاه، را در کودتایی آرام و بدون خون‌ریزی سرنگون کرد و «جمهوری افغانستان» (۱۹۷۳-۱۹۷۸) را تشکیل داد و خود را «رئیس‌جمهور» خواند اندیشه‌هایی مترقی داشت؛ بنابراین، به سینما نیز اهمیت می‌داد. رشد و شکوفایی سینمای افغانستان در زمان او آغاز شد. محمدداوودخان که با حمایت کمونیست‌ها محمدظاهرشاه را از قدرت خلع کرده بود، چون خواست از آن‌ها فاصله بگیرد، با واکنش شدید آن‌ها مواجه شد، تاآنکه «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» درجریان «انقلاب ثور» او را ترور کرد و حکومتش را برانداخت. اگرچه پس از محمدداوودخان کشور دچار هرج‌ومرج شد و با مداخله نظامی شوروی در دوران حکومت‌های کمونیستیِ «جمهوری دموکراتیک افغانستان» (۱۹۷۹-۱۹۸۷) و «جمهوری افغانستان» (۱۹۸۷-۱۹۹۲) هفت رئیس‌جمهور بر سر کار آمدند، سینما اهمیت و جایگاه خود را ازدست نداد، اما، بنابه اقتضائات حکومت‌های کمونیستی، وجهه‌ای ایدئولوژیک یافت و میزان سانسور آن افزون شد. اما مصیبتی بزرگ‌تر در راه بود: در ایام «دولت اسلامی افغانستان» (۱۹۹۲-۱۹۹۶)، عرصه بر سینما تنگ شد، تاآنکه با قدرت‌یافتن طالبان و استقرار «امارت اسلامی افغانستان» (۱۹۹۶-۲۰۰۱) به‌کل ازبین رفت. اما، پس از سقوط طالبان و تشکیل دولت موقت و دولت انتقالی که به استقرار «نظام جمهوری اسلامی افغانستان» انجامید، دوباره اندک‌اندک این کالبد بی‌جان حیاتی تازه یافت و زندگی از سر گرفت.

بایست توجه داشت که سینمای افغانستان به چند دلیل هرگز مجالی برای رشد و نتیجتا بروزوظهور در سطح جهان نداشته است. برخی از این دلایل عبارت‌اند از دست‌به‌دست‌شدن مکرر قدرت، دخالت‌های نظامی و جنگ‌افروزی‌های قدرت‌هایی نظیر شوروی و آمریکا، اختلافات دامنه‌دار داخلی، سنت‌های متعصبانه‌ای که خصم هنر، به‌ویژه هنرِ غربیِ سینما، بودند. درواقع، نبود حداقلی از امنیت را که برای رشد هنر‌های گروهی لازم است دلیل اصلی رشدنکردن سینما در افغانستان می‌توان دانست. در هر دوره‌ای که این کشور کمتر درگیر چنین مسائلی بوده و بیشتر رنگ آرامش را به‌خود دیده صنعت سینما نیز بیشتر رشد کرده است، چنان‌که عده بسیاری از سینماگرانی که در آغاز مطلب به آن‌ها اشاره کردیم در همین ۱۵-۱۶ سال اخیر ظهور کرده‌اند؛ البته در همین دوران هم توجه بیش‌ازحد به فیلم‌های خارجی به سینمای افغانستان آسیب زده است. اگرچه در افغانستان قدرت تقریبا همیشه در دست پشتون‌ها که قوم غالب هستند بوده است، آن‌ها چندان به سینما نپرداخته‌اند و اغلب سینماگران افغانستانی از تاجیک‌ها و هزاره‌ها هستند که فیلم‌هاشان را نیز به‌زبان فارسی می‌سازند. از‌جمله فیلم‌سازان پیش‌کسوت افغانستان می‌توان به این‌ها اشاره کرد: صدیق برمک با فیلم‌های «بیگانه» (۱۹۸۶) و «اسامه» (۲۰۰۳) و «جنگ تریاک» (۲۰۰۸)، عتیق رحیمی با فیلم‌های «خاک و خاکستر» (۲۰۰۴) و «سنگ صبور» (۲۰۱۲)، سونیا ناصری کول با فیلم «لاله سیاه» (۲۰۱۰)، برمک اکرم با فیلم‌های «بچه کابل» (۲۰۰۹) و «وژمه، غزل‌نامه عشق افغانی» (۲۰۱۳)، و از‌جمله فیلم‌سازان جوان این کشور به حسن ناظر با فیلم «آرمان‌شهر» (۲۰۱۵)، رؤیا سادات با فیلم «نامه‌ای به رئیس‌جمهور» (۲۰۱۷)، صحرا کریمی با فیلم «حوا، مریم، عایشه» (۱۳۹۸)، یوسف بره‌کی با فیلم «مینه سرگردان» (۲۰۱۵)، شهربانو سادات با فیلم‌های «در خانه و دور» (۲۰۱۳) و «گرگ و گوسفند» (۲۰۱۶). کشور افغانستان از سال ۲۰۰۲ فیلم‌هایی را به‌عنوان نماینده خود به آکادمی اسکار معرفی کرده است که برخی از فیلم‌های پیش‌گفته ازآن‌جمله‌اند. ‎ آخرینِ این فیلم‌ها «حوا، مریم، عایشه» است که همین چند روز پیش آن را به آکادمی معرفی کردند. همه این آثار درباره افغانستان و افغانستانی‌ها هستند و محصول افغانستان و افغانستانی‌ها، اما لزوما در آنجا آن‌ها را نساخته‌اند و کشور‌های دیگری، ازجمله ایران، نیز در ساختشان سهیم بوده‌اند، زیرا فیلم‌سازان افغانستانی یا نمی‌توانسته‌اند در کشور خود کاری تولید کنند یا برای پرداختن به موضوعاتی مانند «مهاجرت» که مهم‌ترین دغدغه بسیاری از مردم افغانستان است نیازمند حمایت‌های مادی کشور‌های مقصد بوده‌اند یا اساسا خود در خارج از کشور مسکن داشته‌اند.

برادران محمودی، یعنی نوید و جمشید، که به‌ترتیب در سال‌های ۱۳۵۹ و ۱۳۶۲ در افغانستان متولد شده‌اند و از نسل آخر سینماگران کشور خود هستند در ایران سینما آموخته‌اند و هم‌اینک مانند بسیاری از هم‌میهنان خود یا به‌قول خودشان وطن‌دارهاشان در کشور ما اقامت دارند. سینمادوستان ایرانی حالا آن‌ها را خوب می‌شناسند؛ برادران محمودی طی یک دهه فعالیت خود با مشارکت یکدیگر چند سریال و فیلم ساخته‌اند. برخی از فیلم‌های سینمایی ایشان در جشنواره‌های داخلی و خارجی به توفیقاتی دست یافته‌اند و برای ما کاملا آشنا هستند: برادر کوچک‌تر، جمشید محمودی، که بیشتر در عرصه فیلم‌سازی فعال بوده است و دستیاری امثالِ مهدی صباغ‌زاده و سامان مقدم را تجربه کرده است فیلم‌نامه «چند مترمکعب عشق» (۱۳۹۲) و نیز «شکستن هم‌زمان بیست استخوان» (با نام بین‌المللیِ «رونا، مادر عظیم») (۱۳۹۷) را نوشته و کارگردانی کرده است. تهیه‌کننده هردوِ این فیلم‌ها برادر بزرگ‌تر او، نوید محمودی، بوده است. نوید محمودی که چند مجموعه شعر و مجموعه‌داستان دارد خود نیز «رفتن» (با نام بین‌المللیِ «فراق») (۱۳۹۵) را کارگردانی کرده و نیز فیلم‌نامه «هفت‌ونیم» (۱۳۹۷) را که هنوز اکران نشده است. نویسنده و تهیه‌کننده فیلم اول او و تهیه‌کننده فیلم دومش، برادر کوچک‌ترش، جمشید محمودی، بوده است. در خبر‌ها آمده بود که برادران محمودی پروانه ساخت یک فیلم کمدی به‌نام «بزدل» را هم دریافت کرده‌اند، فیلمی که نوید فیلم‌نامه آن را نوشته و همو تهیه‌اش خواهد کرد و جمشید کارگردان آن خواهد بود. اما، اگر فیلم‌های برادران محمودی را دیده باشید، می‌دانید که آن‌ها بیش از هر گونه‌ای به «تراژدی» مایل‌اند، تراژدی مهاجران افغانستانی که از میدان جنگ فرار می‌کنند تا مگر به امنیت برسند، اما مشکلات تازه‌ای را پیش پای خود می‌بینند. فیلم «مردن در آب مطهر» نیز که همین ماه پیش پروانه ساخت گرفت و نوید نویسنده و کارگردان آن خواهد بود و جمشید تهیه‌کننده‌اش به‌نظر تراژیک می‌آید. اینکه برادران محمودی خود جلای‌وطن کرده‌اند قطعا در این دل‌مشغولی مؤثر بوده است، چنان‌که فیلم‌سازی نظیر صدیق برمک، تا در کشور خود بود، همواره فیلم‌هایی می‌ساخت که داستان آن‌ها در افغانستان می‎گذشت و درباره مسائل داخلی آنجا بود.

باری، پیش از این، از برادران محمودی «چند مترمکعب عشق» و «رفتن» را دیده‌ایم. اما حالا مدتی است که فیلم دیگری از ایشان نیز اکران شده است که همان «شکستن هم‌زمان بیست استخوان» باشد. این فیلم داستان مادری پیر به‌نام «رونا خاوری» است که دو پسر متأهل به‌نام‌های «عظیم» و «فاروق» دارد و یک دختر مجرد به‌نام «هنگامه». رونا در خانه پسر کوچک خود که فاروق باشد زندگی می‌کند، زیرا به‌شدت دل‌بسته سه فرزند اوست که تنها نوه‌هاش هستند: عظیم و همسرش از فرزندآوری عاجزند. فاروق تصمیم می‌گیرد به اروپا مهاجرت کند، اما نمی‌خواهد مادر خود را همراه ببرد؛ بنابراین، رونا، علی‌رغم میل خویش، باید از نوه‌هاش جدا شود و به خانه عظیم برود که دخترش نیز در آنجا ساکن است. عظیم نیز، باآنکه علاقه شدیدی به مادرش دارد، از این پیشامد ناراضی است و برادر خود را بابت آن سرزنش می‌کند. در این حیص‌وبیص، اتفاقاتی برای رونا می‌افتد که باعث می‌شود فرزندان او در موقعیت و وضعیتی جدید قرار بگیرند و مجبور شوند تصمیماتی تازه بگیرند. در «شکستن ...»، مانند دو فیلم پیشین برادران محمودی مسئله «مهاجرت» و عوامل و موانع و نتایج آن در کانون توجه قرار دارد که ضمن آن محملی فراهم می‌شود برای بحث از مشکلات مهاجران افغانستانی، به‌ویژه آن‌ها که مقیم ایران هستند، به‌گونه‌ای که هر سه فیلم اکران‌شده ایشان را می‌توان در یک راستا قلمداد کرد: افغانستانی‌هایی که قانونی یا غیرقانونی به ایران می‌آیند، اغلب، موفق نمی‌شوند زندگی بی‌دردسری را در کشور ما آغاز کنند: کار پیدا نمی‌کنند یا، اگر کاری نصیبشان شود، حقوق بخورونمیری دارد، تحت‌پوشش بیمه قرار نمی‌گیرند، از همه مهم‌تر اینکه دیگران با آن‌ها، فقط برای‌اینکه «خارجی» هستند، چنان‌که شایسته مقام یک انسان است رفتار نمی‌کنند: یک افغانستانی ساکن ایران، اگر نیاز مبرمی به پیوند عضو داشته باشد، حتی با پول هم نمی‌تواند آن را بخرد؛ حتی فروشنده هم حتما بایست افغانستانی باشد.

در چنین وضعی، آنچه باعث دوام‌آوردن این مهاجران می‌شود هم‌زبانی و همدلی ایشان با یکدیگر است، اگرچه مشکلات گوناگون مجال چندانی برای هم‌زبانی و همدلی باقی نمی‌گذارد؛ بماند که خود این مهاجران افغانستانی نیز هنوز در قید سنت‌ها و تعصبات نابجایی هستند که زندگی در غربت را بیش‌ازپیش برایشان دشوار می‌سازد. برادران محمودی که خود مشکلات زندگی در ایران را با گوشت و پوست و استخوان درک کرده‌اند در آثار خود، ازجمله این آخری، از وضع مهاجران افغانستانی ساکن ایران وصفی به‌دست می‌دهند که منصفانه به‌نظر می‌رسد: ایشان در آثار خود نه افغانستانی‌ها را جملگی فرشته‌خو تصویر کرده‌اند نه ایرانی‌ها را یکسره دیوسیرت به‌تصویر کشیده‌اند. علی‌رغم همه اشتراکات شکلی و محتوایی بین این سه فیلم، فیلم سوم برادران محمودی یک تفاوت مهم با دو فیلم پیشین ایشان دارد و آن اینکه سازندگانش در آن موقعیت و وضعیت یک انسان در معنای عام آن را به‌تصویر کشیده‌اند، نه فقط موقعیت و وضعیت یک افغانستانی مهاجر را: عظیم و فاروق، پیش از هرچیز، مردانی زن‌دار هستند که هم‌زمان با اداره زندگی زناشویی خود بایست فکر نگهداری از مادر خود نیز باشند. آن‌ها باید جوری رفتار کنند که حق هیچ‌کس زائل نشود. برادران محمودی این‌بار اثری عرضه کرده‌اند که دلالت‌های معنایی گسترده‌تر و عام‌تری دارد و ازاین‌منظر می‌توان گفت که قدمی به پیش برداشته‌اند. جز ازاین‌منظر، به‌سختی بتوان ادعا کرد که «شکستن ...» پیشرفتی در کار آن‌ها به‌حساب می‎آید: در فیلم‌نامه این کار، مشکلاتی هست که بعید است بشود آن‌ها را رفع‌ورجوع کرد؛ مثلا معلوم نیست که رونا چرا باید هشت سال با خانواده فاروق زندگی کند؛ صرفِ وابستگی به نوه‌ها توجیه خوبی نیست، آن‌هم درحالی‌که عظیم نیز در همان شهر زندگی می‌‎‎کند. این هم معلوم نیست که یک زن ۷۰ ساله که دیابت دارد و هر دو کلیه‌اش را ازدست داده چطور تا این سن سرپا مانده و جز دوسه زخم هیچ نشانه‌ای بروز نداده است.
در شکل و اجرا نیز شباهت‌ها و تفاوت‌هایی بین «شکستن ...» و دو فیلم پیشین هست: برادران محمودی همیشه با افراد مشخصی کار می‌کنند و مثلا کار فیلم‌برداری و تدوین و ساخت موسیقی را که همیشه هم ناظر به موسیقی بومی افغانستان است غالبا به یک نفر می‌سپارند: تأکید آن‌ها بر گرفتن قاب‌هایی که با خطوط عمودی به چارگوش‌هایی باریک تقسیم شده‌اند، و نیز تدوین صوری در همه آثارشان مشهود است؛ گویی می‌خواهند بر تنگنا‌ها بیشتر تأکید کنند. برادران محمودی، پشت‌صحنه، به‌ناگزیر کمتر از هم‌وطنان خود استفاده می‌کنند، اما جلوِ دوربین بیشتر به ایشان، مثلا به بازیگرانی، چون فرشته حسینی میدان می‌دهند. این طبیعی است و تعجبی ندارد؛ اینکه در فیلم‌های برادران محمودی یک ایرانی نقش یک افغانستانی را بازی می‌کند چندان وجهی ندارد و تعجب برمی‌انگیزد. البته این معلوم است که آن‌ها می‌خواهند در استفاده از بازیگران حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای توازنی برقرار کنند، اما به‌نظر می‌رسد رفته‌رفته بیشترْ توجه خود را معطوف به استفاده از بازیگران مشهور کرده‌اند تا ضمنا موفقیت فیلم خود در گیشه را نیز تضمین کنند: بازیگرانِ ایرانیِ مشهورِ (؟!) فیلمِ اولِ ایشان ساعد سهیلی، ساعد سهیلی سال ۹۱، و نادر فلاح و علیرضا استادی بودند، درحالی‌که در فیلم دوم آن‌ها امثالِ محمدِ شمسِ لنگرودی و نازنین بیاتی و بهرنگ علوی حضور داشتند، هنرپیشه‌هایی که حضورشان در چنین فیلمی را به‌سختی می‌توان توجیه کرد. احتمالا، در ادامه همین روند بوده که برادران محمودی از بازیگری، چون محسن تنابنده برای ایفای نقش اصلی فیلم سومشان استفاده کرده‌اند. البته نمی‌توانیم صورت، و استادی او در ادای لهجه‌های مختلف را در این امر نادیده بگیریم، اما واقعیت آن است که تنابنده در «شکستن ...» کاری نکرده که بگوییم فقط او از عهده انجام‌دادن آن برمی‌آمده است، و لا غیر. تأکید برادران محمودی بر اینکه هرطور شده در فیلم‎هاشان به شهدای «مجاهدین افغانستان» اشاره کنند و بدین روش عقاید سیاسی خود را نشان دهند، اصرار بر اینکه فیلم‌هاشان را با صحنه‌هایی از زمستان و برف تمام کنند، نیز اینکه بی هیچ نظم و قاعده‌ای از زیرنویس بهره بگیرند هم پذیرفتنی نیست، لااقل برای من. آن‌ها برای‌اینکه بتوانند به‌سهم خود پرچم سینمای افغانستان را به قله‌های مرتفع‌تری برسانند باید بیش از این‌ها بکوشند.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.