بیشتر میخواهد از شیخ محمد واله بگوید تا خودش. طول میکشد تا بخواهد برای ما بگوید چه اتفاقی باعث شده است او سراغ این شخصیت خاص برود. میگوید کودکی اش را در مجالس شیخ واله گذرانده است و حالا میخواهد به او ادای دین کند.
سپهر خراسانی | شهرآرانیوز؛ همین که از راه میرسیم، از مصاحبههایی که گرفته است و کتابی که در دست تدوین دارد حرف میزند. ذهن ما پیش انگیزهای که او را وادار به تألیف کتاب کرده مانده است، ولی او ما را میهمان محتوای کتابش میکند. رؤیای ابالفضل امینیان تا چند ماه دیگر ورق به ورق زیر دستگاه چاپ میرود و صحافی میشود. سر خط مصاحبه آوردن او که در شخصیت کتابش غرق شده است، به همین راحتی نیست. بیشتر میخواهد از شیخ محمد واله بگوید تا خودش. طول میکشد تا بخواهد برای ما بگوید چه اتفاقی باعث شده است او سراغ این شخصیت خاص برود. میان مکث هایش سؤالی درباره خودش میپرسم و او پس از چند کلمه، دوباره جملاتش را به آن مرد بزرگ پیوند میزند تا مصاحبه ما میان چیزهایی که او را شیفته مرحوم واله کرده است و بخشی که خودش میان آن نقش پر رنگی ایفا میکند، در گشت وگذار باشد.
رفت وآمدمان با هم زیاد بود
در حسینیه امینیان در خیابان کاشانی میهمان او هستیم که منزل پدری اوست و سالها شبهای جمعه میزبان منبری معروفشان بوده است. بارها و بارها حاج آقا میهمان فرش این خانه بوده و برای ساکنانش منبر رفته است. «پدرم فرهنگی بودند و همین هم سبب آشنایی پدرم با مرحوم واله شد. پدرم حدود سال ۳۵ مأمور شد در یک روستای معروف کاشمر خدمت کند. آنجا تازه متوجه شد که بچهها موارد ابتدایی دین را هم نمیدانند. ۸ سال آنجا ماندگار شد و از علمای شهر به آنجا برد تا به آنها آگاهی بدهد. حاج آقا واله در آن زمان به مدرسه پدرم و آن روستا میرفت.»
سال ۳۹ تا حدود ۴۳ طی ۵ سال آیت ا... سید محمد دعایی به کاشمر میرود و در خانه امینیان ساکن میشود. «سکونت آیت ا... دعایی در منزل ما باعث ارتباط بیشتر ما با حاج آقا واله شد. از سوی دیگر، مادر من هم با همسر ایشان ارتباط نزدیکی داشت. از طرفی بچههای حاج آقا هم با ما رفاقت داشتند. همه اینها دست به دست هم داده بود تا رابطه خوبی با هم داشته باشیم و با روحیات ایشان از نزدیک آشنا شویم.»
حیات حق پرنده است
حدود سال ۵۰ خانواده امینیان هم به مشهد مهاجرت میکنند تا دعای شبهای جمعه شان از کاشمر به مشهد منتقل شود: «ما بیشتر ایشان را در جلسات میدیدیم. حاج آقا دوست داشتنی بود. اهل تعارف نبود، ولی اهل مراعات بود. کتابخانهای داشت که گوشه شیشه اش شکسته بود. یک پرنده بالای کتابها لانه کرده بود. بچهها تصمیم داشتند شیشه را عوض کنند، ولی چون راه پرنده مسدود میشد حاج آقا گفت حق ندارید دست بزنید. او عالمی بود که عظمت خلقت را در آن پرنده میدید و حیات را حق او میدانست.»
حساسیت خاصی دارد تا حرف هایش شبیه کتابش مستند باشد. با اینکه کتابش در حال تدوین است، در جست وجوی گوشههای پنهان او هنوز حرفهای دیگران را واکاوی میکند. امینیان اصل و ریشه خودش هم به کاشمر برمی گردد، اما از پیوندهای حاج آقا واله با کاشمر میگوید: «پدر ایشان از بزرگان و علمای کاشمر بود و طبع شعر داشت. نامش محمدرضا واله بود که حدود سال ۱۳۳۰ فوت کرد و در کاشمر مدفون شد. در جست وجوهایم چند قطعه شعر از پدر ایشان یافتم که در کتاب «پای در رکاب» به چاپ رسید.»
آمد و شد شیخ محمد واله میان کاشمر و مشهد باعث میشود که هم او را در مشهد خوب بشناسند و هم در شهر آبا و اجدادی اش. امینیان ویژگی شاخص او را ارتباط با علمای شاخص مشهد میداند: «ایشان در مشهد به طور خاص در محضر میرزا جواد آقای تهرانی و شاگرد خلف ایشان است.»
من شیفته ایشان بودم
«من شیفته خصوصیات اخلاقی ایشان هستم.» را میگوید تا در شروع مصاحبه موضعش را مشخص کند. از این پس باید حرف هایش را بشنویم تا بدانیم او با چه انگیزهای به دنبال تألیف کتاب برای مرحوم واله رفته است. امینیان خودش مرحوم را میشناسد و با کسانی گفتگو گرفته که با او مأنوس بوده اند و هرچه میگوید بخشی از کتابش است: «در حوزه ۲ چیز باعث میشود که فرد مطرح شود: اخلاق و علم. اما در نهایت هر علمی که شخص فرامی گیرد باید به اخلاق منجر شود. حاج آقا واله نمود آن چیزی بود که از اسلام آموخته. میرزا جوادآقا شخصیتی مانند واله میسازد که انگار هیچ هوا و هوسی در وجود او نیست. آن قدر این امیال در وجود مرحوم واله کم است که ما قادر به تشخیص آن نیستیم. بارها پیش میآید حاج آقا در میان جمعیت چشمش به کسی میافتاد که علم دارد و به راحتی منبر را به او میسپرد. روی منبر میان کلامش میگفت صلوات بفرستید تا آن عالم جایگزین او شود و صحبت را ادامه دهد. با آن رتبه علمی، برای خودش شأنیتی قائل نبود. من در جلسهای نشسته بودم که علما ردیف نشسته بودند. ایشان از صف علما عبور کرد و میان مردم نشست. علما هم میدانستند که اگر به ایشان تعارف کنند نمیپذیرد که آنجا بنشیند. جوری ساده و بی پیرایه رفتار میکرد که تصور میشد سوادی ندارد. یک دستمال هم همیشه همراهش بود که کتاب هایش را در آن پیچیده بود. کنار کتابها هم چند لقمه نان بود.»
نقش من این بود
امینیان درباره اینکه چه چیزی او را واداشته است دربه در دنبال کسانی برود که خاطرهای از او دارند: «من به ایشان ارادت دارم و این علقه از کودکی در من ریشه دوانده است. چه گونه باید این ارادت را نشان میدادم؟ تصمیم گرفتم آنچه خودم میدانم و آنچه دیگران میدانند را جمع آوری کنم. انگار این نقش را در زندگی آقای واله داده اند تا من بازی کنم و درباره ایشان کتابی بنویسم. اکنون بسیاری از افراد من را به اعتبار ایشان میشناسند. کم لطفی بود که از آن استفاده نکنم و اطلاعات ایشان را جمع آوری نکنم. چند سال دیگر بسیاری از افراد این نسل دیگر نیستند. یکی از مصاحبه شوندههای من چند ماه پیش به رحمت خدا رفت. من همیشه در پس ذهنم این ایده را داشتم که کاری برای ثبت خاطرات وابسته به آقای واله انجام بدهم تا بالاخره به سرانجام رسید.»
گامهایی که پدرش در زندگی برداشته شبیه نقطههای روشنی است که مسیر را برای پسر مشخص کرده است. نوشتن سرگذشت آقای دعایی به توصیه پدر و جمع آوری چند مجموعه شعر قدیمی، راه را برای نوشتن کتاب آیت ا... واله باز میکند: «از سال ۸۴ سرگذشت آقای دعایی را به توصیه پدر نوشتم. سپس چند مجموعه از اشعار قدیمی که رو به نابودی بود جمع آوری کردم. کتاب «پنجره فولاد» را درباره کرامات حضرت رضا (ع) جمع آوری و چاپ کردم. اشتیاق خودم به انجام کارهایی است که اگر من انجام ندهم شاید نفر دیگری پیدا نشود که اجرا کند. وقتی این اطلاعات چاپ شد دیگر جایی ثبت شده و ماندگار میشود.»
کار شیخ واله چند باری به تعویق میافتد و افرادی که با وجوه مختلف شخصیت ایشان آشنا هستند، سخت راضی به مصاحبه میشوند: «بسیار گشتم تا دوستانی را پیدا کردم که حاضر به صحبت شدند و اکنون کتابی حدود ۱۵۰ صفحه در حال تدوین است. البته این نخستین کتابی نیست که درباره او نوشته شده است. من به دنبال توصیف آقای واله نبودم. میخواستم مصداقهای رفتاری اش را در زندگی بیابم. میخواستم بدانم شیخ واله در هر موقعیتی چه طور رفتار میکرد. ما اگر بتوانیم شمهای از رفتارش را داشته باشیم خیلی راحت زندگی میکنیم. وقتی برای خودت شخصیتی قائل نبودی، اهمیت نمیدهی کسی پیش پای تو بلند شود یا نشود! چون توقعی نداری، پس ناراحت هم نمیشوی و روان تو آسوده است. یک سال و نیم است برای این کار زمان گذاشته ام و چند ماه دیگر برای چاپ آماده است.»
اهل تعارف نبود
امینیان خیلی اهل مراعات است تا چیزهایی را بیان کند که برای مخاطب امروزی پذیرفتنی باشد. میگوید: «چیزهایی که من درباره ایشان از شاگردانشان شنیدم قابل عنوان نیست. اگر ایشان سوادش کم بود، خب این تواضع توقع بود. اما ایشان ۲۰ سال درس خارج خوانده بود. «کفایتین» تدریس میکرد و این یعنی درجه علمی ایشان در اندازه اجتهاد بود. در این رده علمی، ایشان در این حد تواضع بود که خودش را از کسی برتر نمیدانست. اگر کسی به ایشان میگفت میخواهم نصیحتت کنم، پاسخ میشنید استفاده میکنم. تعارف بیجا در علم اخلاق دروغ است. در قاموس ایشان هم چیزی به اسم تعارف نبود. آن چیزی را بیان میکرد که در دلش بود و اگر شرایط مناسب نداشت، به تعارف بسنده نمیکرد و راحت میگفت الان شرایطش را ندارم. گاهی این رک گویی برایمان جذاب نیست، اما این رفتار در دل خودش صداقت پنهان دارد.»
امینیان ادامه میدهد: «سخت است واله بشوی. تمرین و ممارست میخواهد. من در تحقیقاتی که درباره ایشان داشتم به نکتهای رسیدم که برایم جالب بود. در زندگی شرایطی برایشان به وجود میآید که میتواند حرامی را انجام بدهد، ولی آن را ترک میکند و همین ترک حرام او را در مسیر رشد قرار میدهد. حاج آقا دراین باره میگفت: من میرفت که کافر شوم، ولی خدا کمک کرد.»
مرنج و مرنجان!
امینیان اصل رفتار این استاد اخلاق را بر اساس اعتقاد به مرنج و مرنجان توصیف میکند و میگوید: «من در مصاحبههایی که انجام دادم نکتههای زیبایی را دریافتم. در مصاحبه آقای امیدوار و آقای موسوی کاهانی که از شاگردان حاج آقا هستند این خاطره نقل شد. حجت الاسلام موسوی کاهانی با شیخ واله خدمت آیت ا... وحید رسیدند. فردی آنجا بود که از آقای واله انتقاد کرد که چرا شما مدام از آقای میرزا جواد آقا یاد میکنید. حاج آقا آنجا پاسخ نمیدهند. آن مرد ادامه داد: مگر میرزا کور شفا میداد؟ مرده زنده میکرد؟ مگر ایشان طی الارض داشت؟ حاج آقا باز هم سکوت میکند. آیت ا... وحید در آن زمان ذکر میکنند که من مرید آقای واله هستم. این را میگویند و سکوت میکنند. آن مرد همراه حاج آقا بیرون میآید و به پرسش خودش ادامه میدهد. در این موقعیت حاج آقا میگوید: نه آقا، ایشان طی الارض نداشته، کور شفا نداده، مرده زنده نکرده، ولی دل کسی را نرنجانده است! این از طی الارض بالاتر است. مرنج و مرنجان. اگر که کسی این ۲ خصوصیت را داشته باشد، از طی الارض بالاتر است. خودش همین روش را در زندگی داشت.»
رنج خود و راحت یاران طلب
«آقای واله بر حسب ظاهر، استخوانی و عصبی مزاج است، ولی چیزی که در وجود ایشان نبود عصبانیت است.» امینیان ادامه میدهد: «در جلسهای برای صلح دادن زن و شوهری دعوت میکنند. آنجا پدر دختر آقای واله را کتک میزند، ولی ایشان سکوت میکند. مرد شرمنده میشود و عذرخواهی میکند. حاج آقا آنجا ۲ رکعت نماز شکر میخواند. آقای واله پس از آن مجلس میگوید: «وقتی این آقا مرا کتک زد با وقتی که از من پذیرایی کرد برای من فرقی نکرد! هردویش برای خدا بود.» امینیان نمونه دیگری از خویشتن داری او را ذکر میکند: «ایشان میخواست پشت بام خانه اش را قیرگونی کند، ولی نگذاشت قیر را توی کوچه داغ کنند که همسایهها دودش را بخورند. به قیرکار گفت بیایید در زیرزمین خانه دود کنید تا مردم اذیت نشوند. این چیزها به ذهن ما نمیرسد. «رنج خود و راحت یاران طلب» را حاج آقا مدام میخواند. اینجور باشی، در دل هم نفوذ میکنی. حاج آقا از کسی برای منبر و مجلس پول نمیگرفت و میگفت اثر کلامم از بین میرود.»
واله که بود واله و شیدای اهل بیت
او هنوز هم گاهی دلش برای مرد نیک نامی که ۲۵ سال پیش دنیا را ترک کرد تنگ میشود: «من ایشان را دوست داشتم و گاهی یادشان میکنم. بعد فوتشان در کاشمر، به مشهد منتقل و در صحن آزادی دفن شدند. آنجا حاج آقا سازگار یک شعر برای ایشان سرود: واله که بود واله و شیدای اهل بیت/ بر چهره داشت نور و تولای اهل بیت/ میریخت شهد علم ز گفتار دل نشین/، چون داشت اتصال به دریای اهل بیت. مرحوم واله چنان در اهل بیت ذوب بود که هرچه بگوییم کم است.» امینیان که سابقه مذهبی او را به سوی قرائت قرآن و مداحی اهل بیت هم کشانده میگوید: «مجلس ختم ایشان قاری و مداح نداشت. وقتی من رفتم تعزیه، پسرشان گفت خوش آمدی، ولی ما قاری نداریم. من هم خودم پشت تریبون رفتم. خانواده شان هم اهل تشریفات و قائل به این مسائل نبودند. خیلی معمولی برایشان مراسم گرفتند. آیت ا... فلسفی، آیت ا... بهجت، آیت ا... مروارید و بهترین مجتهدان مشهد در مراسم حضور داشتند. حدود ۳۰۰ روحانی نشسته بودند، چون شخصیت ایشان میان علما مشهور بود. آن کسی که به آقای واله از نگاه یک روضه خوان نگاه میکند به این دلیل است که ایشان خودش را عرضه نکرده است تا به او آیت ا... بگویند. ایشان از این عناوین فراری بود.»