«سید محمود کاشیالحسینی» به دلیل ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. هنوز جوهر آن مصاحبه و آن گزارشی که در مورد نمایشگاهش، در همین صفحه نوشتم خشک نشده است. نمایشگاهی که بعد از سی سال سکوت، ۵ اسفند در نگارخانه آسمان برگزار شد.
امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز - چهارصدونودوشش، فقط یک عدد نیست. چهارصدونودوشش «جان» است. چهارصدونودوشش «آدم» است. عدهای که اگر جایی جمع شوند، به بزرگی اجتماعشان پی میبرید. جمعیتی که اینروزها انگار فقط به عدد تبدیل شدهاند و در مدار سینوسی کم و زیاد میشوند. مداری که نشاندهنده از دست رفتن فوجی از آدمهاست که هرکدامشان برای خودشان کسی بودهاند و میشد که هرکدام از ما جایشان باشیم.
آدمهایی که به جبر مرض منحوس کرونا، رفتند و به آن جمعیت عظیمی که درگذشتهاند، پیوستند. عددی برای نفوسی که تا دیروزش نفس میکشیدند و دیروز، چه تاریخ تلخی است. تاریخی که از دست رفته است. تاریخی که هر چه در آن زایل شده باشد را نمیشود برگرداند. ما به نفرین دیروز و دیروزها گرفتار شدهایم. ما به نفرین روزگار گرفتار شدهایم. چون این اتفاق هر روز و همیشهمان شده است که رفتن عزیزی را به هم اطلاع بدهیم. خبر رفتن با اینکه کوتاه بود، ولی مثل مرکب روی صورتهامان پاشید.
غبار سیاهی که آمد و بر روشن چشمهامان نشست. «سید محمود کاشیالحسینی» به دلیل ابتلا به بیماری کرونا درگذشت. هنوز جوهر
آن مصاحبه و آن گزارشی که در مورد نمایشگاهش، در همین سرویس نوشتم خشک نشده است. نمایشگاهی که بعد از سی سال سکوت، ۵ اسفند در نگارخانه آسمان برگزار شد. هنوز گرمای دستش را در دستانم احساس میکنم. وقتی آخر گفتوگویمان دستش را دراز کرد که باهم دست بدهیم، خندید و گفت: کرونا ندارم ها! خندیدم و به شوخی گفتم: اینقدر خوبین که آدم افتخار میکنه از شما کرونا بگیره! کاش مناسبات روزنامهنگاری میگذاشت آخر این جمله، شکلک گریان بگذارم. ولی نمیشود. مطلبی که چاپ شده بود را با کمی تغییر، دوباره چاپ میکنیم.
فقط افعال را به دیروز برمیگردانم تا خواننده در پس هر فعل «مضارع» که به «ماضی» تبدیل شده است، تصویری غمانگیز از دیر رسیدن و دور شدنها را ببیند. بعضی کلمات حذف شدهاند تا وزن کلام به هم نریزد. هر فعلی که در {آکولاد} میبینید مربوط به آن گزارش است و مخصوصا در آن قرار گرفته است تا ربطش با بقیه متن از بین برود و در عین حال خوانده شود. فعل صحیح، قبلش نوشته شده و شاید چاپ مجدد این نوشته ادای احترامی باشد به آدم حسابیای که نباید از ذهن هنر مشهد پاک بشود.
طبیعت همیشه بهترین منبع الهامبخشی بوده است. مثل پیرمرد مهربانی است که ته جیبش همیشه آجیل و شکلات دارد برای آدمهایی که به سراغش میروند و به آن پناه میبرند. این تنها حرف من نیست. این مطلب را خیلی از شاعران، نویسندگان، فیلمسازان، عکاسان، نقاشان و خیلی دیگر از هنرمندان، بارها اعتراف کردهاند. طبیعت مثل بانکی پر از ایده است که نقاشان کاربلد، فیلمسازان بزرگ، نویسندگان نامدار و شاعران خوشقریحه هر وقت کفگیرشان در کلمه و فرم و محتوا، به تهدیگ میخورد، به سراغش میروند و از آن وام میگیرند. منظرههایش عناصری دارد که هیچوقت تکراری نمیشوند. دریا و جنگل و آسمان و گیاه و درخت، همیشه در آثار بسیاری از هنرمندان بوده و هیچوقت هم تکراری نشده. این نوشته در مدح عنصری از عناصر بیشمارش به حساب میآید. «درختها».
جاندارانی که نگاه هنرمندان مختلف به آنها متفاوت است و هرکدام معنای دیگری به غیر از شاخ و برگ از آن برداشت کردهاند. درخت در فیلمهای «آندری تارکوفسکی» معنی متفاوتی میدهد تا نقاشیهای «ایوان شیشکین»، درخت در شعرهای «سهراب سپهری» با نوشتههای «بیژن الهی» فرق دارد. درختها در زاویه نگاه هر هنرمند، بسته به فرم و ترکیببندی کارشان، کش میآیند، قطورتر یا نازکتر میشوند و سبز میشوند یا میشکنند. میخواهم از درختهای متفاوتی صحبت بکنم. ستونهای سبز و زرد و سفیدی که از سوی «سید محمود کاشیالحسینی» رویانیده شده بودند {شدهاند}. نمایشگاهی مملو از همین عنصر تکرار شونده و تکراری نشونده! تمام کارهای کاشیالحسینی حول محور همین تجربه میچرخید {میچرخد}.
درختها را در زوایای مختلف با آبرنگ و آبمرکب، رنگ روغن و اکرلیک و همچنین با قلم فلزی نقش زده بود {است}. جنگلی که او تکهبهتکه، با تکنیکهای مختلف روی بوم و مقوا نقش کرده بود {است}. هر کدام از تابلوها مربوط به منطقهای از حوالی مشهد بودند {هستند}. بیشتر مناظر مربوط به پارک وکیلآباد و بقیه مربوط به شاندیز و دیگر مناطق تفریحی و پر درخت بودند {هستند}. او در کارهای رنگروغنش به نور و فرم بیشتر دقت کرده بود {است} و به رنگ توجه ویژهای داشت {دارد}. درحالی که آثار آبرنگ و آبمرکب در نهایت دقت و ظرافت خلق شده بودند {شدهاند}.
رنگها در ترکیبی چشمنواز قرار گرفته بودند {اند} و سرعت قلممو در حالی که رنگ برداشته و نقش میزده به خوبی درک شدنی بود {است}. آثاری با قلم فلزی، در آن نمایشگاه قرار گرفته بودند {اند} که به خوبی نشان از تبحر هنرمند در نشان دادن فواصل و عمق، در کنار ریزهکاریها و همینطور هماهنگی در عین به هم ریختگی داشت {دارد}. به هرحال او همدوره و شاگرد استاد مرحوم «غدیر صباغیان» بزرگ بود. به نقل از خودش افتخار شاگردی مرحوم «استاد صبا»، «استاد جلالیان»، «استاد ترمهچی» و «هادی تقیزاده» را داشته که با آخرین استادش از سال ۱۳۶۳ تا هنگام وفاتش{کنون}، همچنان در ارتباط بود {است}. آدمی در قدوقوارههای کاشیالحسینی که آموزش و تربیت نسل جدیدی از نقاشان نوگرا و طبیعتگرا را بر عهده داشت {دارد}، از عشقش به طبیعت و کار کردن در دل طبیعت میگفت {میگوید}.
او هنرمندی بود {است} که زیاد با کار کردن در فضای بسته میانهای نداشت {ندارد} و معتقد بود {است} که: برای تولید کار با احساس، باید از فضای آتلیه خارج شد. روزگار خیلی فرق کرده است. مردم مترقیتر شدهاند و فرهنگ خارج شدن نقاش از آتلیه را به راحتی میپذیرند. در حالی که فرآیند خلق اثر در دل طبیعت در آن دوره خیلی توفیر داشت. آنموقعها دیدن هنرمندی با بوم و سهپایه نقاشی خیلی غریبتر از این روزگار بود.
با اینحال عشق به خلوت و سکوت طبیعت، هنرمندان را مجاب میکرد که حتما پی کار را بگیرند و با تمام نامأنوسی این اتفاق، به علاقه خودشان بپردازند. کاشیالحسینی در طول سالها به ساخت مجسمه و زیورآلات و همچنین هنرهای تزیینی هم در کنار نقاشی به صورت حرفهای میپرداخت {میپردازد}. حاصل سالها فعالیتش در زمینه هنر تا هنگام وفاتش{کنون}، تربیت شاگردان بسیار و نمایشگاههای گروهی و انفرادی زیادی بود.
برای نوشتن این سوگواره، به قدر هزاران کلمه پیرتر شدم. به خانوادهاش، جامعه هنری مشهد و تمام شاگردان و دوستانش تسلیت میگویم و برای رنگهایی که دیگر از قلمموی او بر هیچ بومی نمینشینند، افسوس میخورم. خدا رحمتش کند.
برخی از آثار مرحوم کاشی الحسینی که در آخرین نمایشگاه او به نمایش در آمد