صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آزادی، چشممان به سبزی‌ات روشن

  • کد خبر: ۶۷۸۵
  • ۲۰ مهر ۱۳۹۸ - ۰۸:۵۰
یک برش کوتاه از تجربه خبرنگار شهرآرا از هجدهم مهرماه فراموش‌نشدنی

عاطفه چوپان - قرار بود پنج‌شنبه ۱۸ مهر هزار و سیصد و نود و هشت، برای همیشه در تاریخ ماندگار شود. پس لحظه لحظه‌اش را باید خوب به خاطر می‌سپردم. هیچ چیز را از زمانی که به سمت ورزشگاه روانه شدیم، از چشم‌هایم دریغ نکردم ... قیافه فروشنده‌های خیابان منتهی به آزادی، صدای ممتد بوق‌های شیپوری، ترافیک لذت‌بخش و لبخند و هیجان ...، هیجانی که در سال‌های گذشته، کمتر در چشم زنان دیده بودم. فقط شادمانی بود که تن آدم را مورمور می‌کرد.
صندلی‌های ورزشگاه آزادی، منتظر تماشاگران بودند اما ورودی ورزشگاه را زنانی احاطه کرده بودند که بلیت گیرشان نیامده و با حسرت، ردشدن بلیت‌به‌دست‌ها را تماشا می‌کردند.
از نخستین ورودی آزادی گذشتیم، بزرگی ورزشگاه را پیش چشم داشتیم، بی‌اختیار بغض کردم، انگار هیچ‌کس به جز خودمان نمی‌دانست و هیچ‌کس غیر از خودمان نمی‌داند ... . دسته‌دسته سوار اتوبوس شدیم و یک نفر مدام توی بلندگو به ما خواهران محترم تذکر می‌داد دست از پا خطا نکنیم تا باز هم بتوانیم این تجربه را داشته باشیم. با هیجانی که حتی نمی‌توانستیم تمام و کمال بروز دهیم، از اتوبوس پیاده شدیم. از گیت نهایی گذشتیم و حالا این ما بودیم و تاریخی‌ترین تصویر زندگی‌مان.
ما بودیم و تاریکی دالان ورودی آزادی. یاد نخستین بار افتادم که پاهایم ماسه‌های ساحل بابلسر را لمس کرد و چشمم به آبی بی‌کران دریا افتاد ... هیجان زنان به نهایت رسیده بود. بعدها فیلمهایش را دیدم که در همان دالان، خیلی‌ها هنگامی که خبرنگار از آنها پرسیده بود حس‌تان چیست، فقط گریه کرده بودند ...
از دالان که گذشتیم، چشممان به سبزی چمن آزادی روشن شد. پس از این همه سال، ذوق چشمان مادران دهه‌پنجاه و شصت که اصلا نفهمیدیم کی موهایشان جوگندمی شد، دهه هفتادی‌ها و هشتادی‌ها با هر شکل و ظاهر و اعتقادی، دیدنی بود. پیش از شروع بازی، بلندگوی ورزشگاه گفت: "خانم‌ها آقایان، خوش آمدید" و این خوشامدگویی، در آن لحظه زیباترین و عجیب‌ترین جمله برای ما بود.
در حالی که جایگاه خلوت مردانه ورزشگاه، شوق و ذوق چندانی نداشت، در سکوی زنانه ورزشگاه، ولوله برپا بود. صدای بوق و جیغ و تشویق در تمام آن صد و چند دقیقه‌ای که مهمان آزادی بودیم، قطع نشد و ما سهممان را به جای همه آن سال‌هایی که نبودیم و به جای سال‌ها و بازی‌هایی که شاید باز هم نباشیم، گرفتیم. تیم ملی هم گل کاشت؛ نیمه اول که دروازه کامبوج، نزدیکترین جای زمین به ما بود، گل‌های پرشماری را از نزدیک دیدیم و برای نخستین بار، هیچ گلی برایمان صحنه آهسته نداشت.
نیمه نخست بازی که تمام شد، حاشیه در جایگاه زنان پررنگ شد و این نخستین بار بود که ما وقت استراحت دو نیمه را به تماشای آگهی "امیدواریم از ادامه تماشای این بازی لذت ببرید" نگذراندیم ولی حاشیه‌ها و برخوردهایی را دیدیم که دلمان نمی‌خواست ببینم. نیمه دوم که شروع شد، ما بودیم و دروازه خلوت و بی‌خبر علیرضا بیرانوند این سوی میدان و توپ هایی که آن طرف زمین، یکی پس از دیگری به تور دروازه کامبوج می‌چسبید و به دل ما نیز عجیب می‌چسبید.
شیرین‌ترین رخداد نیمه دوم برای زنانی که آن غروب پنج‌شنبه را در آزادی گذراندند، دیگر شمارش گل‌هایی نبود که دورقمی شده بودند، بلکه دستی بود که بیرانوند برایشان تکان داد و جایی که همسر و دخترش نیز بالاخره توانستند در آزادی برایش هورا بکشند. پس از آن گلباران شیرین، بازیکنان ویژه‌تر به استقبال زنان ایران آمدند و تیم سفیدپوش ایران، تا جایی که میشد، به جایگاه بانوان نزدیک شدند.
بازی تمام شد اما برای ما همه‌چیز تازه شروع شد. آزادی را با این تردید ترک کردیم که آیا این اولین و آخرین بود؟ به همین خاطر با تمام وجود در تونل جیغ زدیم و شادی کردیم و تا فروردین‌ماه تا ثبت یک خاطره دیگر، این لحظه‌ها را با جزئیات در ذهنمان ثبت کردیم. دیدید هیچ اتفاق بدی نیفتاد؟ پس کاش تداوم ببخشید، این به‌رسمیت‌شناختنِ نیمی از جمعیت کشورمان ایران را ...

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.