امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - کلههای تراشیده، کیفهای چرمی، کلاسهای شلوغ، فوتبال بازی کردن سر ظهر در خیابان، یخمک، نوشابههای تگری در زنگهای تفریح، راندن یک حلقه لاستیک با چوب، اوشین، فوتبالیستها، بچههای آلپ و هزار موضوع ریزودرشت از این دست، آدم را یاد یک چیز میاندازد؛ «خاطره جمعی». بیشتر آدمها از داشتن خاطرهای دستهجمعی با بقیه همسالانشان، هیجانزده میشوند.
آدمهای همنسلی که یکدیگر را در کودکی ندیدهاند و با اینحال خاطرههایی مشترک از آن زمان دارند. بعد همان چیزها که با کمی تغییر و غلظت و رقت کم و زیاد، بهصورت مشترک تجربه کردهاند را برای هم تعریف و از کشف وجوه مشترکشان کیف میکنند. اما من فکر میکنم حافظه جمعی یا خاطره دستهجمعی، چیز ترسناکی است. به نظرم ترسناک است که به گذشته نگاه کنیم و ببینیم که نسلها، طی فرایندی خودکار و بهصورت گلهای، با یک سیستم کنترل شدهاند و همه تا یک سنی، تجربیات مشابه داشتهاند. فکرش هم ترسناک است که فوجی آدم، زندگی را از یک منظر نگاه کردهاند.
یک یا چند بازی یکسان را تجربه کردهاند، به یک یا چند چیز یکسان توجه کردهاند و یک یا چند برند یکسان را مصرف کردهاند. با این تفاصیل اینکه هرکسی دنیا را از چشم خودش تماشا میکند، تبدیل به چیزی در حدود کشک میشود. به نظرم خیلی وحشتناک است که آدم بفهمد بخش بزرگی از گذشتهاش در اتاقهای فکری مختلف ساخته شده است. یک نوع خاطره را تولید انبوه کردهاند و به خورد آدمها دادهاند.
تنها تفاوت در شدت خاطره و جزئیات مربوط به آن است، والا کلیت در نسلها و نژادهای مختلف یکسان است. اتاقهای فکری که شاید خودشان حواسشان نبوده چه میکنند و شاید هم برنامهریزی کرده بودند تا این جنایت را در حق آدمهای یک نسل یا همه نسلها بهصورت جداگانه، مرتکب شوند. شاید این فکر کمی مریضگونه به نظر برسد، ولی آدم وقتی ببیند کسانی هم هستند که فکرشان نزدیک به این تفکر است، کمی دلش آرام میشود. حالا آن آدم ایرانی نباشد، مال یک کشور دیگر باشد، چه عیب دارد؟ فقط این را درک میکند که کار این اتاقهای فکر جهانی بوده است. بهصورت بینالمللی بچگی آدمها را کنترل کردهاند و در یک پروژه جهانی، کودکی همه آدمها را بهصورت یکسان تحتتأثیر قرار دادهاند. فکری که علاوهبر کله من در کله خیلیها هست و یکی از این آدمها «زیگمونت زرادکیویچ» لهستانی است.
او در اثری مینیمال و ساده، همه چیزهایی را که من درا این نوشته برای توضیح دادنش تلاش کردم، شرح داده است. او با این اثر، پا را فراتر از این یادداشت گذاشته و کتابی را در قالب یک اثر منتشر کرده است. پسربچهای با لباسی ساده و به سبک بچههای دهه ۸۰ میلادی، با کفشهای کتانی همان موقع و شلوار و پیراهنی ساده و پارچهای -با این فرض که اگر امروزی بود، لابد بهجای شلوار پارچهای زردرنگ، شلوار جین و بهجای کتانیهای قدیمی، یک جفت کفش مدرن، پا داشت- یک دایره بزرگ را جلو انداخته است و آن را با چوبی در دستش میغلتاند. دایرهای که برای ما یادآور غلتاندن لاستیک دوچرخه است. منتها این جسم غلتان فقط دایره نیست، نماد اینترنت است. زرادکیویچ با این اثر همان چیزهایی را که تعریف کردم، به زبان تصویر میگوید.
او اینترنت و فناوری را اتاق فکری جهانی میداند که فرایند تولید انبوه خاطرهها را میتواند سرعت بدهد. او علامت اینترنت را جلوی کودکی به نمایندگی از نوع بشر قرار داده است که درحال غلت زدن است و کودک پشتش میدود. اما نکته اینجاست که درعینحال که چوب در دست کودک است و فکر میکند اوست که رئیس است، درحال دویدن بهدنبال آن دایره است. سیستمی که میگذارد فکر کنیم ما او را کنترل میکنیم و درعینحال ما را بهدنبال خود میدواند؛ خط تولید انبوه خاطرات با ابزاری که میتواند کنترل کند و ادای کنترل شدن را دربیاورد.