ضحی زردکانلو| دو سال گذشت از رفتن مردی که از جنس برگ بود، سازهاش ساز بود و حرفش دوستی. پاییز ۹۶، فرامرز شکرخواه را پس از ۵۲ بهار از درخت چید و بال پروازش کرد. فرامرز شکرخواه از استادان بنام موسیقی ایرانی و از چیرهدستان در ساخت ساز بود. فرامرز شکرخواه علاوه بر تبحر در نوازندگی و ساخت سهتار و کمانچه دارای آرشیو قدیمی و ارزشمندی از سازهای موسیقی بود که اکنون نزد همسرش نگهداری میشود.
او در کارگاه سازگری شکرخواه بههمراه برادرش، فریدون، در خیابان ویلای ۹ سالها مشق موسیقی کرد و آنچه از تنها استادش «شاپور هدایتی» آموخته بود، بیدریغ در اختیار شاگردانش میگذاشت.
هنوز هم همهچیز سرجایش مانده است؛ همان خیابان و همان کارگاه، اما بدون فرامرز که این روزها گویی نامش، تابلوی خیابان ویلای ۹ را جان بخشیده است. برای نکوداشت نام این استاد نامی بهسراغ برادرش
یونس شکرخواه رفتم و درباره کودکی و دوران نبوغ و محبوبیت برادر تا ایام بیماری و سرانجام رفتنش، سخن گفتیم.
دوست دارم کمی از حالوهوای کودکی شما سه برادر بدانم. به خاطر دارم برادرتان فریدون میگفت فرامرز همیشه میان شما و او میانجیگری میکرد. میگفت از همه کوچکتر بود، اما بیش از همه ما بزرگی میکرد. خیلی اهل شیطنت نبود و همه او را دوست داشتند؛ از خانواده گرفته تا اهالی محله. بهتر است حالا در این گفتگو از زبان خودتان ماجرا را بشنوم.
همینطور است؛ فرامرز در جمع ما آرامتر از همه بود. من برادر بزرگ بودم، بعد فریدون بود و بعد هم فرامرز. هرکدام دو سال با هم فاصله داشتیم. من چهار سال از فرامرز بزرگتر بودم و فریدون دو سال از من کوچکتر بود.
دوران کودکی ما در خیابان دانشگاه سپری شد. بعدها به خیابان بابک، جنب هتل هایت، نقل مکان کردیم و بعد از پیروزی انقلاب هم در همین خیابان ویلا ساکن شدیم که الان به استاد فرامرز شکرخواه تغییر نام یافته است. در مقطع دبیرستان من به دبیرستان ابنیمین میرفتم و فرامرز و فریدون در خیابان احمدآباد در دبیرستان ادب و بعدها در خیابان کفایی -اگر اشتباه نکنم- در دبیرستانی به نام «اندیشه فردا» ادامه تحصیل دادند.
دست تقدیر مرا در سال ۱۳۵۸ به تهران کشاند و فریدون و فرامرز باهم ماندند و هر دو بهدلیل علاقه به موسیقی سنتی ایرانی، دستاندرکار موزیک و ساخت تار و سهتار و سنتور شدند. فریدون نسبتبه من و فرامرز باانرژیتر بود و فرامرز واقعا از همان جوانی، فکور، آرام و نجیب بود و طبیعی هم بود که نقش میانجی و آرامگر را داشته باشد.
چرا فرامرز شکرخواه با اینکه آرام بود و زیاد اهل هیاهو نبود، بسیار محبوب است و شناختهشده و هرکه او را میشناسد، از رفتنش که سخن به میان میآید، هنوز هم داغدار است؟
شاید متانت، شیرازه همه خصایص او بود؛ صبوری آشکاری داشت و هرگز اهل منازعههای بیحاصل نبود. راه حلگرایی ویژهای داشت. دربرابر محیطزیست بسیار حساس بود و با کلکسیون کاکتوسهایش واقعا زندگی میکرد. هرگز یادم نمیرود که بهاتفاق به کوه رفته و چادر زده بودیم و هوا نسبتا سرد بود. یک مار، شب در یکی از کولهها خزیده بود و ما هم بیآنکه او را دیده باشیم، با خود به خانه آورده بودیم. وقتی با مار روبهرو شدیم، این فرامرز بود که بهخاطر حمله احتمالی به آن جانور، سخت برآشفت. یادم نیست دقیقا چه شد، اما او تا مدتها از این ماجرا رنجیدهخاطر بود که مار از محیط زندگی خودش دور شده است.
خب، طبعا همین مــــوضـــوع در رفتارهای مشابه او با آدمها، شکل بسیار عاطفیتری به خود میگرفت. بعضیها حتی پول کلاس موسیقی را هم نداشتند، چه برسد به خرید ساز، اما با فرامرز هر دو مشکل حل میشد. فرامرز دلایل بیشماری برای دوستداشتهشدن داشت.
شاید بخش زیادی از این محبوبیت به روحیه موسیقایی او بازگردد، بهخاطر دارید که چه شد برادرتان هنر را برگزید و زندگیاش در موسیقی حل شد؟
از خط و نقاشی شروع شد و بعدها به ردیف رسید و اینگونه بود که فرامرز شد تلفیقی از یک موزیسین، نوازنده، مدرس و سازنده ساز و به نوعی یک عارف روحنواز. او با استاد شاپور هدایتی، موسیقی دستگاهی ایران را فراگرفت و خودش میگفت به مکتب آموزشی شاگردان نورعلیخان برومند و علیاکبرخان شهنازی کناره میزند. به موسیقی نواحی هم علاقه وافری داشت. حاجقربان سلیمانی -روحش شاد- پیشانی فرامرز را میبوسید و رفتارهای صمیمانه استاد ذالفنون با فرامرز در خانه پدری من هم گونه دیگری از کشش افراد به آرامش ذاتی فرامرز بود. او شناخت عمیقی از موسیقی داشت و همینطور درک عمیق و دقیقی از ردیف و اصول موسیقی سنتی، و، چون صبر و صبوری ویژهای هم داشت، معلمی یگانه در عرصه موسیقی شد. او پول حاصل از چند اجرایی را هم که داشت، صرف افرادی کرد که دچار بلایای طبیعی یا فیزیکی شده بودند. به نظرم خیل فراوان شاگردانش، چون درکنار فراگیری موسیقی، خلقوخوی او هم میگرفتند، بهشدت دوستش داشتند.
دوران بیماری برادرتان بر شما و اطرافیان چگونه گذشت؟
بسیار سخت، بسیار جانکاه. بهتر است چیزی نگویم. تلخی این ماجرا هنوز با ما هست و من هنوز برایم دشوار است با رعنا، همسرش، تماس بگیرم. روزی که در کافهکتاب آفتاب در نشست سوژه شرکت کردم، کتابهای قفسهها ناخواسته مرا برد به کتابفروشی خورشیدخانم متعلق به رعنا. اگر در مراسم تدفین فرامرز بودید، از جمعخوانی بارها و بارهای «ترانه» تا «بهار دلنشین آمده سوی چمن...» میتوانستید حدس بزنید که بر دوستانش چه گذشته است یا بروید و ببینید متنهای فراوانی را که در سوگ او نوشته شد و ازجمله یادداشت استاد شکارچی و پیام کیوان ساکت و تلاشها و یادداشت دوست شفیقش، علی ثابتنیا، مدیر انجمن موسیقی ایران را و... علیالقاعده اوضاع ما از دوستانش بههمریختهتر بود.
در چهاردهمین جلسه علنی شورای اسلامی شهر مشهد در ۱۶ بهمن ۹۶ نامگذاری خیابانی به نام استاد فرامرز شکرخواه تصویب شد. درجمع همکارانتان در روزنامه شهرآرا گفتید نامگذاری خیابان ویلای ۹ به نام برادرتان برایتان تسکینی بود، میخواهم از این تسکین و از حالوهوایتان وقتی از کوچه برادرتان میگذرید، بیشتر بدانم؟
بله، همینطور است. باید دوباره از شورای شهر مشهد تشکر کنم؛ بهویژه آقای شهلا که زحمت کشیدند و به خانه ما آمدند. این نامگذاری در تسکین آلام پدرم و من و برادرم بسیار موثر بود و همچنین تاثیر عمیقی بر اهالی خیابان ویلا گذاشت که حالا بدون فرامرز، شاهد قدرشناسی از او بودند. شما و همکارانتان هم با تیتر یک کردن فرامرز در روزنامهتان، نشان دادید که قدر اهالی فرهنگ دیارتان را میدانید و شاید خودتان ندانید، اما بازتاب بسیار خوبی، هم در خانه ما و هم در جامعه رسانهای ایران داشت.