«ولادیمیر کازانفسکی» اوکراینی، خیلی ساده و صریح، انگار یکی از حکایتهای گلستان سعدی یا اشعار مولانا را به تصویر کشیده است. حکایتهایی که در آنها کسی به خاطر زبانش و سخنی که از دهانش خارج شده، کل زندگیاش را از دست داده است.
امیرمنصور رحیمیان| شهرآرانیوز - پارهای قوانین را انسان از همان اوایل پیدایشش روی این کره خاکی برای خودش وضع کرده است؛ از همان زمانی که فهمید تارهای صوتیاش نسبتبه دیگر جانداران، قدری منعطفتر و پیشرفتهتر است و میتواند صداهایی را از گلویش خارج کند و بر زبان بیاورد که دیگر جانوران قادر به این کار نیستند. از همان وقتی که بشر به حکم عقل و غریزه، فهمید که باید با دیگر انسانها و درکنار آنها روزگار بگذراند و ادامه بقایش بسته به آدمهای دیگر است.
از وقتی که برای ارتباط با دیگر آدمها، زبان و گفتگو را اختراع کرد. از همان موقع، تعقل و تعمق در گفتار هم برایش قانونی ناگزیر شد. قانونی که تخطی از آن، گاهی هزینههای زیادی را برای یک نفر یا جامعهای که در آن زندگی میکند، دربر داشته است. قانونی که به رسم دیگر قوانین، شکننده و ترد است و آدم هم که ممکنالخطا و شیرخامخورده. برای همین است که از روزگاران گذشته همین نصیحت درمورد تعقل و تامل در گفتار، پررنگ و تازه باقی مانده است. هروقت هم صحبت از این قبیل امور میشود، بیشتر یاد حکایتهای قدیمی میافتیم. انگار همان عرفا، فیلسوفها و شاعرانی که هزاران سال پیش این نصایح را جایی بهکار بردهاند، درمیان آدمهای امروز زندگی میکنند و به تمام پیچوخمهای رفتاری آنها وارد هستند. شاید دلیلش هم دور نباشد؛ اینکه آدمها باوجود کثرت فکر و اندیشه و کردار، دایره رفتار کلی و غالبشان، پارهای چیزهای مشترک است. برای ثابت کردن این موضوع، به تاریخ ارجاعتان میدهم. دلیل بیشتر جنگها و نابودیها و خیلی رخدادهای دیگر، تقریبا شبیهبه هم است.
این یعنی آدمیزاد از اشتباههایی که مرتکب میشود، نهتنها درس نمیگیرد، بلکه بنا به حکم ذاتیاش مجبور به تکرار آنهاست. یکی از همین چیزها که انگار ذاتی است و اشکال سیستم است و قرار هم نیست درست بشود، همین نگه نداشتن اختیار زبان است. ازآنجاییکه آدمها اصرار به استفاده از کلمات حتی بر ضد خود داشتند، عقلا تصمیم گرفتند راهحل سادهتری پیش پای بشر بگذارند. راهحلی که نه خرجی دارد نه هزینهای، ضمن اینکه کلی هم به اعتبار کسانی که از آن استفاده میکنند، میافزاید؛ کلید طلایی «سکوت» که کل عرفا و انبیا و عقلا به آن اشاره کردهاند.
این همه گفتم تا به اثر پیشرو برسم. اثری که «ولادیمیر کازانفسکی» اوکراینی، با نگاهی به همین تاریخ و پیشینه تولید کرده است. او خیلی ساده و صریح، انگار یکی از حکایتهای گلستان سعدی یا اشعار مولانا را به تصویر کشیده است. حکایتهایی که در آنها کسی به خاطر زبانش و سخنی که از دهانش خارج شده، کل زندگیاش را از دست داده است. روز روشن خودش را تبدیل به شبی تاریک کرده است و زبانش آتشی شده بر خرمنش و تیغ جلادی شده است بر گردنش. او در این اثر، با خطوط کوتاه و امپرسیونیستیاش و در زمینهای قرمز و تشدیدکننده، مردی وحشتزده، با دهانی باز و چشمانی ترسیده را تصویر کرده است که با هراس، درحال نگاه کردن به زبانش است. زبانی که از دهان خارج شده و شبیه به دزدی نقابزده، سلاحی را رو به صورت مرد، نشانه رفته است.
اتفاقی که بعدش را مخاطب خودش میتواند حدس بزند. دزدی که سلاح دارد، لابد کل زندگی و داروندار مرد را میگیرد. اتفاقی که کازانفسکی سعی میکند تعریف کند، فراتر از سیاست و تجارت و دیگر مسائل است. او آدمهای معمولی و البته انسان را هدف میگیرد. او به تعقل در استفاده از زبان اشاره میکند. به لباس شخصیت توجه کنید. یک پیراهن چهارخانه معمولی است که اصلا شباهتی به کتوشلوار تیره سیاستمداران و لباسهای شیک تجار ندارد و تن هرکسی میتواند باشد؛ یعنی هر آدمی که این چاقوی تیز دودم را در دهانش دارد و میتواند از آن برای بریدن رشتههای دوستی و زخم زدن به روح دیگر آدمها یا برای بریدن تکهای نان و کسب آبرو و اعتبار استفاده کند.