روایت هایی ازچندبانوی سرپرست خانوار که سالهاست با مشکلات خانوادگی و اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند.
سعیده آل ابراهیم | شهرآرانیوز؛ سخنگفتن با زنان سرپرست خانوار کار آسانی نیست، آنها که به تعداد سالهای زندگیشان سکوت کردهاند و به اندازه همه روزهای زندگیشان صبر را هربار بیش از روز قبل تمرین کردهاند، زنانی که فرقی نمیکند چه سن و سالی دارند یا حتی مهم نیست به دلیل جدایی، مرگ همسر یا متارکه عنوان «سرپرست خانوار» را به دوش میکشند. موضوعی که اهمیت دارد این است که آنها تک و تنها راهی را که ناهموارتر از قبل شده است و گاهی سنگلاخ مسیر، زخمیشان کرده است را باز هم ادامه میدهند.
خیلیهایشان از جایی به بعد خود را فراموش میکنند و همه وجودشان را صرف فداکاری برای فرزند و حفظ آبروی زندگیشان میکنند، آبرویی که حتی از آسایش خود که هیچ، از نان شب هم برایشان واجبتر است. درست است که این روزها هیچکس در زندگی خود بدون مشکل نیست، اما این مشکلات برای زنان سرپرست خانوار ملموستر و محسوستر است و تا جایی که این موضوعات حل نشود، هنوز جای نوشتن از درد آنها به جای خود باقی است. این زنان علاوه بر ایفای نقش پدر و مادری برای فرزندان، باید یکتنه از پس همه امور بیرون و داخل خانه بربیایند. بعضی از آنها فرزند ندارند و خودسرپرست هستند، اما نقطه مشترک بین همه این بانوان، مسئولیت سنگینی است که بر دوش میکشند و جدا از آن، دچار فشارهای روحی و روانی از سوی خانواده و جامعه نیز هستند. به همین دلیل، ممکن است زودتر دچار صدمه ناشی از آسیبهای اجتماعی شوند. البته نمیتوان این موضوع را نمیتوان انکار کرد که زنان سرپرست خانوار با غرور و استقلال سعی میکنند معاش خانواده خود را حتی بهسختی تأمین کنند. ضمن اینکه خیلی از آنها از پس سختیها برمیآیند و با موفقیت خود زندگیشان را طور دیگری رقم میزنند.
مهدیه؛ روح سالخورده در اوج جوانی
صدایش از پشت گوشی تلفن خسته، بیرمق و خشدار بود. حدس میزنم با زنی میانسال صحبت میکنم که بعد از سالها دویدن، در نزدیکی خط آخر زندگی است، اما مهدیه زنی بیستونهساله است. کولهبار رنجهای زیادش در اوج جوانی، انگار او را گوژپشت کرده است. سیزدهساله بود که با هزار و یک امید ازدواج میکند. رؤیاهای زیادی از زندگی برای خودش میسازد. یک سال بعد، بچهدار میشود. همسرش علاقهای به فرزند ندارد. کسی چه میداند؟ شاید از بار مسئولیت میترسد. به همین دلیل، به مهدیه پیشنهاد میدهد بچه را سقط کند. او با اینکه سنی نداشت، غریزه مادری را حس میکرد و نمیخواست به این کار تن بدهد.
مهدیه بچهاش را نگه میدارد، اما یکی دو سال بعد از زندگی سه نفرهشان متوجه میشود اعتیاد همدم شوهرش شده است. با اینکه اعتیاد داشت، گچکار بود و درآمد بدی نداشت. مهدیه خانهدار بود و به گفته خودش، هر ماه درآمد شوهرش اگر بخور و نمیر هم بود، میرسید. «دیگر به همین زندگی عادت کرده بودیم که شوهرم اعتیاد دارد. من هم خودم را سرگرم دخترم میکردم تا اینکه برای بار دوم باردار شدم. شوهرم نظرش عوض نشده بود و بازهم بچه نمیخواست.»
از ترس آبرویم به خانوادهام حرفی نزدم
بعد از اینکه بچه دوم آنها به دنیا میآید، شوهر مهدیه تصمیم میگیرد به شهر دیگری سفر کند، نه برای تفریح که برای کار. اما اصل ماجرا این بود که شوهرش زن و بچههایش را رها میکند و سوار قطار اعتیاد با مقصدی نامعلوم میشود. «وقتی شوهرم ما را رها کرد، من با یک دختر تقریبا دوساله و یک دختر هفتساله مانده بودم. خانهمان اجارهای بود و منبع درآمدی هم نداشتم. از ترس آبرویم به خانواده همسرم و خانواده خودم چیزی از این ماجرا نگفتم. هنوز هم پس از ۷ سال فکر میکنند شوهرم در شهر دیگری کار میکند. فقط پدر و مادر خودم و برادرشوهرم میدانند شوهرم ما را رها کرده است.»
مهدیه از یک طرف به دلیل اینکه ماجرا را در دل خود نگه میداشت نمیتوانست بچهاش را برای نگهداری پیش کسی بگذارد. خانواده خودش هم شهرستان زندگی میکردند. از طرف دیگر، میدانست که اگر در خانه بنشیند، کسی خرجی او را نمیدهد. «در شرکتهای گوناگون کار کردم و گاهی خانههای مردم را تمیز کردم تا خرج بچههایم را دربیاورم. هر سال ناچار میشوم خانهمان را عوض کنم به این دلیل که صاحبخانهها رهن و اجاره را زیاد میکنند و من از پس پرداخت آن برنمیآیم. گاهی از شکم خودم و بچههایم میزنم تا صاحبخانه از بدهی عقبمانده دم نزند. ضمن اینکه برای قولنامه خانه دچار مشکل میشوم و از من میپرسند شوهرم کجاست. این مواقع مجبور میشوم از برادرشوهرم بخواهم بهدروغ خودش را جای همسرم جا بزند و قولنامه را به نام خودش ثبت کند.»
از بچههایم خجالت میکشم
دختر بزرگ مهدیه به دلیل اضطراب و شرایطی که بعد از رفتن پدر در خانه حس میکند، دچار صرع میشود. مهدیه سالها درگیر و دار هزینههای دوا و درمان دخترش بود تا اینکه بهتازگی کمی بهبود مییابد. «هرشب که به خانه میروم، بچههایم با شوق و ذوق سراغم میآیند و دوست دارند که چیزی برای آنها بخرم. وقتهایی که دستم خالی است و نمیتوانم چیزی بخرم از رویشان خجالت میکشم. حالا در یک کارگاه خیاطی کار میکنم. هر ماه ۲ میلیون تومان حقوق میگیرم که با پرداخت خرج و مخارج، در نهایت ۵۰۰ هزار تومان برایم باقی میماند و به پسانداز نمیرسد. خریدهایم را نسیه انجام میدهم و سر ماه به هرکدام مبلغی میدهم. یکی از صاحبخانههایی که برایشان کار میکردم متوجه اوضاع مالیمان شد و هر چند ماه یک بار برایمان ارزاق میفرستد.»
مهدیه از نظر خودش دیگر خیلی وقت است که عصبی، پرخاشگر، زودرنج و در اوج جوانی، روحیهاش به قدر یک زن سالمند، خسته است. با همه این مشکلات، حاضر نیست طلاق بگیرد تا بتواند از حداقل مزایایی که برخی سازمانها مانند کمیته امداد و بهزیستی برای زنان سرپرست خانوار قائل هستند استفاده کند، زیرا آبرو برایش مهم است و از نگاه و حرفهای مردم به یک زن مطلقه میترسد. تنها کمکی که دریافت میکند مبلغ اندکی از بهزیستی برای بیماری دخترش است.
اکرم؛ زخم کاری اعتیاد پس از ۳۵ سال
جدایی اکرم و همسرش بعد از ۳۵ سال همه را به تعجب وامیداشت. از فامیل بگیر تا دوست و آشنا، همه میخواستند علت از هم پاشیدن این زندگی را با وجود ۲ داماد و ۳ نوه بدانند. اکرم دختری شانزدهساله بود که به اصرار خانوادهاش با مردی پای سفره عقد مینشیند که حتی او را دوست ندارد. شوهرش از همان ابتدا با دود و دم آشنا بود، اما مانند رازی سربهمهر، نمیگذاشت همسرش از این ماجرا بویی ببرد. سرانجام دست تقدیر و تقلای اکرم برای سر پا نگهداشتن زندگیاش دست او را رو کرد. «زمانی متوجه اعتیاد همسرم شدم که یک بچه داشتم. به همین دلیل، دندان روی جگر گذاشتم و صبر کردم، اما متأسفانه همسرم بیمسئولیت بود و به هیچکدام از خرج و مخارج خانه کاری نداشت.»
اکرم اولین باری که برای طلاق اقدام میکرد، فرزند اولش، روزهای نزدیک به سهسالگی را میگذراند. او آدمی نبود که چندان از مشکلات و ناراحتیهای زندگیاش برای دیگران بگوید. به همین دلیل، حتی مادرش هم از روزگار او خبر نداشت، اما وقتی جدایی مطرح شد، با سیلی از صحبتهای اینچنینی که «میخواهی اسم زن مطلقه روی خودت بگذاری؟» یا «تکلیف این بچهها چیست؟» روبهرو شد و ترجیح داد به خاطر دخترانش زندگی مشترکش را هر طور هست ادامه دهد. «من در آن سالها کمبودهای زندگیام با همسرم را در ارتباط با خانوادهام و بچههایم جبران میکردم. شوهرم را فقط به عنوان پدر بچههایم قبول میکردم و هر جایی میشنیدم خانمها میگویند دلشان برای شوهرشان تنگ میشود، تعجب میکردم.»
مهرم حلال، جانم آزاد!
۲ سال پیش، بعد از اینکه صفر تا صد جهیزیه دخترانش را خودش تهیه میکند، آنها را به خانه بخت میفرستد و نوهدار میشود، تصمیم میگیرد بعد از بیش از ۳ دهه زندگی، از همسر معتادش جدا شود. «فرایند دادگاه و جدایی خیلی طول کشید. هر بار همه کارها را انجام میدادم و به محضر که میرسید، شوهرم نمیآمد، اما مهریه و وسایل جهیزیهام را که برای خودم بود بخشیدم و در ازای آن جدا شدم.»
یک سال خانهبهدوشی
مانند بیشتر زنان سرپرست خانوار، بیش از همه، مشکلات مالی او را در این مدت درگیر کرده است. اکرم از سالها قبل، حتی وقتی بهظاهر زندگی مشترک داشت، خرج و مخارج را تک و تنها پرداخت میکرد. «آرایشگری بلد بودم و وقتی دیدم باید پول دربیاورم تا امور خانه بگذرد، مدرکم را از فنی و حرفهای گرفتم، حالا ۱۵ سال است که آرایشگرم، اما بعد از جدایی، شرایط مالی خیلی برایم سخت بود. متولد ۴۶ هستم و وقتی جدا شدم، خانه، وسیله و پساندازی برایم نمانده بود. یک سال خانهبهدوش بودم و هر چند روز را در خانه برادر، خواهر و دوست میگذراندم.»
بعد از جدایی هیچ پساندازی نداشتم
با اینکه بعد از طلاق از سوی خانوادهاش حمایت میشد، دلش نمیخواست سربار کسی باشد. در آن یک سال با وجود پساندازی که از آرایشگری به دست آورده بود، بازهم نمیتوانست یک خانه مستقل اجاره کند. به همین دلیل با یکی از دوستانش که او هم سرپرست خانوار است، همخانه میشود. «همه اسباب و وسایل خانه متعلق به دوستم است و من چیزی ندارم. سالها به خاطر بچههایم با شوهرم زندگی میکردم. به طلاق هم فکر نمیکردم. به همین دلیل، هیچ پساندازی برایم باقی نمانده بود. گاهی درآمدی که دارم کفاف خرج و مخارج روزمرهام را نمیدهد و ناچار میشوم از اطرافیانم قرض بگیرم.»
او بعد از پیگیریها، چند ماهی است تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفته است و با اینکه هر ماه مبلغ اندکی دریافت میکند، باز هم کمکخرجی است. بعد از طلاق، مشکلات مالی عرصه را بر اکرم تنگ میکند، اما چیزی که قلب او را میفشارد، قطع ارتباط بچههایش با اوست. «همیشه بچههایم میگفتند طلاق نگیر، زیرا آینده ما خراب میشود. آنها بعد از طلاق دل من را شکستند. بعد از ۳۵ سال، شوهرم رفتارهایش بدتر شده بود و دیگر نمیتوانستم تحمل کنم. بچههایم را یک سال است ندیدهام. چند باری پیغام دادهاند که از این رفتارشان پشیماناند، اما من هنوز نتوانستم آنها را ببخشم، زیرا همه عمر و زندگیام را پای آنها گذاشته بودم.»
اکرم با همه سختیهای که به دلیل سرپرست خانوار بودن بر دوش او هوار شده است، هنوز به فکر برگشتن به زندگی سیوپنجساله نیست. درد تحمل سالها اعتیاد زخمهایی کاری بر قلبش گذاشته است.
بهاره؛ باج در طلاق توافقی
بهاره چند سال پیش به صورت توافقی از همسرش جدا میشود. او دانشگاه رفته بود و مهارتی برای کار داشت. به همین دلیل، در زندگی مشترک، تا زمانی که باردار شد، استقلال مالی داشت، اما از ماه هشتم بارداری تا چهارسالگی دخترش سر کار نمیرفت. سرانجام زندگی آنطور که باید رقم نمیخورد و آخر خط به جدایی میرسد. «با اینکه توافقی جدا شدیم و خیلی از درگیریهایی را که در اطرافیان و آشنایان برای جدایی میبینیم و میشنویم نداشتیم، باز هم ناچار شدم برای حضانت فرزندم باج بدهم و از بعضی حقوق خودم کوتاه بیایم.»
با اینکه اکنون زن مستقل و البته موفقی در کار خود است، مهمترین مشکل زنان سرپرست خانوار را مسائل اقتصادی میداند. شبها و روزهای زیادی بعد از جدایی به این فکر میکند که اگر مهارتی نداشت، اکنون کجا مشغول به کار بود و چه اوضاعی داشت. «متأسفانه برخی دختران فکر میکنند زندگی مشترک به این معناست که فرد دیگری خرج زندگی آنها را بدهد. به همین دلیل، یا کار نمیکنند یا اگر مشغول به کاری باشند، از روی علاقه یا سرگرمی است، نه برای استقلال مالی. همین موضوع هم سبب سرگردانی بیشتر بعد از جدایی میشود، زمانی که میبینند نه پساندازی دارند و نه حتی مهارتی دارند که از طریق آن درآمد کسب کنند.»
نگاه ترحمآمیز زنان سرپرست خانوار را آزار میدهد
بهاره معتقد است وقتی که یک زن سرپرست خانوار باشی، نگاه ترحمآمیز و شاید حمایتی آدمها نیز سبب آزارت میشود. «زنانی مانند من به واسطه شرایطی که دارند باید کار کنند، اما نکته غمانگیز ماجرا اینجاست که برای تأمین معیشت خود و فرزندت تلاش میکنی، ولی پیشنهادهایی هم از سوی افراد سوءاستفادهگر میشنوی.»
گاهی حتی اسمم را به یاد نمیآورم
از نظر او، معضل دیگری که زنان سرپرست خانوار خیلی با آن دست و پنجه نرم میکنند این است که باید فشارهای روانی چندجانبهای را بهتنهایی تحمل کنند. این زنان خرج زندگی را درمیآورند و همه کارهای بیرون و داخل خانه با خودشان است. ضمن اینکه وظیفه سنگین تربیت فرزند را نیز برعهده دارند، آن هم در شرایطی که هم باید پدر باشند و هم مادر. «باور کنید آنقدر مشغله فکری و درگیریهایم زیاد است که فراموشی مفرط گرفتهام. گاهی حتی اسم خودم را هم به یاد نمیآورم. همیشه وقت کم میآورم و اگر کارهایم را یادداشت نکنم، از یاد میبرم. به دلیل اینکه حامی عاطفی نداریم، تخلیه روانی هم نمیشویم و همین موضوع زنان سرپرست خانوار را آسیبپذیر میکند. من سعی میکنم بیشتر مواقع از مشاوره برای خودم و تربیت فرزندم کمک بگیرم، اما هزینهها آنقدر زیاد است که یکتنه از پس آن برنمیآیم و ناچار میشوم قید آن را بزنم. به نظرم یکی از کارهای حمایتیای که سازمانهای مرتبط میتوانند برای زنان سرپرست انجام دهند خدمات مشاورهای است.»
محبوبه؛ کار، کار، آبرو
در ازدواج محبوبه هم مانند خیلی از ازدواجهای زمان قدیم، خبری از انتخاب نبود. فقط باید پای سفره عقد مینشست. بعد از ازدواج، به مرور متوجه شد شوهرش اعتیاد دارد و حتی بعضی اعضای خانواده همسرش هم مصرفکننده هستند. محبوبه از پدر و مادرش یاد گرفته بود روراست باشد و بیش از هر چیزی به آبرو اهمیت بدهد. پدرش کارگر بود. مادرش هم برای اینکه کمک خرج خانه باشد، خانههای مردم را تمیز میکرد. «شوهرم به این دلیل که اعتیاد داشت، گاهی کار نمیکرد یا اگر سر کار میرفت، درآمد چندانی نداشت و برای اجاره خانهمان میماندیم، چه برسد به خورد و خوراک. به همین دلیل، تصمیم گرفتم من هم راه مادرم را پیش بگیرم و با برق انداختن خانههای مردم، پولی دربیاورم.»
پدر و مادرش از روز اول شروع زندگی مشترک محبوبه، در گوشش میخوانند که دختر با لباس سفید به خانه بخت میرود و با کفن سفید برمیگردد. به همین دلیل، او در ناملایمات و سختیهای زندگی، زمانی که فکر طلاق به سرش میزد، آنقدر خانههای مردم را میسایید تا این فکر از سرش بپرد. «۲۰ سالی میشود که خرج زندگی با خودم است و شوهرم یک هزار تومانی هم نداده است. حالا هم فوت کرده و دستش از دنیا کوتاه است. راضی بودم که خودم خرج زندگی را بدهم، اما او زنده بماند به این دلیل که بچههایمان پسر هستند و پسران هم بیشتر به پدر وابستهاند.»
محبوبه یک عمر است که آبرویش را حفظ میکند. او در این سالها اگر یک روز کار نمیکرد، پولی هم در کار نبود. به همین دلیل حتی با وجود بیماری هم سر کار میرفت. هنوز هم زندگی برایش سخت است، اما وقتی مشکلاتش را بیان میکند، بغض امان نمیدهد و اشکهایش جاری میشود. «۱۲ سال در هتلهای گوناگون کار میکردم. بیشتر مواقع در خانه هم با بچههایم کار میکردم. سبزی پاک میکردیم یا جانماز میدوختیم. در همه این سالها حتی نگذاشم خانواده خودم یا شوهرم از مشکلات ما چیزی بدانند. اگر مهمان داشتیم، شب و روز کار میکردم تا پولی داشته باشم که روز مهمانی آبروداری کنم. آبرو برایم از هر چیزی مهمتر است.»
زندگی نمیکنیم؛ فقط روزگار میگذرانیم
حالا بچههای محبوبه بزرگ شدهاند و فقط یکی از آنها ازدواج نکرده است. ۲ پسرش سر خانه و زندگیشان رفتهاند و آنقدر گرفتاری مالی دارند که نمیتوانند کمکخرج مادر باشند. او حالا ۵۲ سال سن دارد و به جای اینکه این روزها را بیشتر استراحت کند و آرامش داشته باشند، در یک شرکت به عنوان آبدارچی کار میکند یا خانههای مردم را نظافت میکند. «دیگر خیلی وقت است خودم برای خودم مهم نیستم. همیشه به آسایش و آرامش خانوادهام فکر کردهام و چیزی برای خودم نخواستهام. زنانی مانند من زندگی نمیکنند. فقط روزگار میگذرانند.»
زهره؛ امید از دست نرفته
زهره سالها با اینکه همسر داشت سرپرست خانوار بود و تنها اسم زندگیشان مشترک بود. شریک زندگیاش اعتیاد داشت. او بارها سعی کرده بود اعتیاد را از همسرش جدا کند، اما هر بار تلاشش بینتیجه میماند. «۳ فرزند داشتیم و نمیخواستم آینده آنها لطمه ببیند یا زندگیمان نقل محافل فامیل شود. خودم کار میکردم و کمکم با پساندازی که جمع کردم در یکی از اتاقهای خانهمان لباس میفروختم. بعد از مدتی، از اتحادیه مجوز گرفتم و مغازه زدم. خرج خانواده را میدادم، اما شوهرم بعد از ۱۲ سال باز هم اعتیاد را ترک نکرد. دیگر نمیتوانستم با او زندگی کنم. به همین دلیل جدا شدم.»
اوضاع خوب پیش میرفت تا زمانی که به دلیل تورم و گرانی اجناس، چکهای زهره برگشت میخورد. او خانه اجارهایشان را تحویل میدهد و در همان مغازه کوچک بیستوچهارمتری که برای کار اجاره کرده بود با بچههایش زندگی میکند. «باید دخترم را سر خانه و زندگیاش میفرستادم. از طرف دیگر، با وجود بدهیها، پولی برایم نمانده بود. بیشتر وسایل جهیزیه خودم را برای دخترم گذاشتم و خودمان با یک یخچال، بخاری، دراور، اجاق خوراکپزی و کمی ظرف و ظروف زندگی میکردیم.»
زهره حدود ۵۰۰ میلیون تومان چک دست مردم داشت و به دلیل اینکه افراد برای ۲۰۰ میلیون تومان آن شاکی شده بودند، بازداشت شد. بقیه افراد رضایت داده بودند بدهیشان را قسطی بپردزاد. «۲ سال زندان بودم و حتی یک لحظه از فکر آینده و بچههایم بیرون نمیآمدم تا اینکه ستاد دیه مقداری از بدهیها را پرداخت کرد و کمی از آن را هم رضایت گرفت. حالا آزاد شدهام و قرار است بقیه بدهیها را بعد از آزادی بپردازم.»
اکنون محبوبه سرمایه و اعتبارش را از دست داده است و با بچههایش در خانه اجارهای پدر و مادرش زندگی میکند، اما به گفته خودش، هنوز هم به خاطر بچههایش امیدش را از دست نداده است.
فرشته؛ رخدادهای ناگهانی
حاصل عشق فرشته و همسرش ۲ فرزند میشود. آنها سالها با احترام کنار هم زندگی میکنند، اما سرانجام دخالت بیشازاندازه خانوادهها ریشههای زندگیشان را متزلزل میکند و همسر فرشته به طور ناگهانی زن و زندگیاش را رها میکند و میرود. «این اتفاق بار روانی وحشتناکی به من تحمیل کرد. آن زمان که شوهرم رفت، دخترم هنوز دوساله نبود و پسرم ۱۰ سال داشت. من پیش از اینکه همسرم برود، به دلیل مشکلاتی که برایمان به وجود آمده بود، سابقه افسردگی و ۲ مورد خودکشی ناموفق داشتم و این افکار بعد از ترک همسرم، دوباره در ذهنم میچرخید.»
همیشه اتفاقات ناگهانی آدمها را دچار بهت میکند. فرشته هم درگیر چنین شوکی شده بود. ضمن اینکه میدانست باید بچههایش را یکتنه به سر و سامان برساند. بعد از یک دوره افسردگی، سرانجام با اینکه پرداخت هزینه مشاوره برایش سنگین بود، این کار را کرد و به زندگی برگشت. «متأسفانه بیشتر خانوادهها درکی از افسردگی ندارند و این موضوع برای زنان سرپرست خانوار اتفاق میافتد. بعد از اینکه همسرم ما را ترک کرد، خانواده من و او اصرار داشتند همین زندگی را ادامه بدهم و میگفتند همسرم برمیگردد.»
فرشته معتقد است: معضلات روحیای که زنان سرپرست خانوار با آن درگیر هستند از مشکلات اقتصادی مهمتر است، زیرا مسائل مالی به طریقی حل میشوند، اما مشکلات روحی اینطور نیست. او مادری شاداب است و سعی میکند همراه و دوست بچههایش باشد، اما برای این کار، انرژی زیادی را صرف میکند. «ما باید برای فرزندانمان هم مادر باشیم و هم پدر. ضمن اینکه بچهها انتظار دارند مادری شاد و سرحال داشته باشند، درحالی که همه وظایف زندگی بر دوش ماست، اما باید چند نقش را برای بچهها بهدرستی ایفا کنیم. یکی از دیگر از مشکلات این است که ما زنان سرپرست خانوار به مرور ناچار میشویم ارتباط با خانواده خودمان را کمرنگ کنیم، زیرا فرزندانمان در ارتباط با خویشاوندان، خلأ خانواده و نبود پدر را بیشتر حس میکنند.»
***
شنیدن این ۶ روایت و سایر قصههایی که هرروز از زبان دیگران میشنویم یا به چشم میبینیم، مشکلات اقتصادی زنان سرپرست خانوار را کتمان نمیکند، اما خستگی روحیشان از بار روانیای را که جامعه به آنها تحمیل میکند بیش از پیش نشان میدهد. شاید مانند خیلی از مشکلات دیگری که همنوعان ما را آزار میدهد و کاری از دستمان ساخته نیست، برای زنان سرپرست خانوار هم نتوانیم کاری انجام بدهیم، اما دستکم میتوانیم آنها را با حرف یا نگاه آزار ندهیم و سعی کنیم با حمایت، باعث تقویت اعتمادبهنفسشان شویم. دولت و دستگاههای مربوط نیز باید فکری برای کمک به اقتصاد این خانوادهها کنند و برنامهای برای ارائه خدمات مشاورهای به این زنان داشته باشند.