متین نیشابوری
پرده اول
هوا تاریک شده بود که زن جوان و خواهرش برای خرید از خانه بیرون رفتند. جلوی یک مغازه محو تماشای ویترین شده بودند که زن جوان دست دختر کوچکش را رها کرد و داخل مغازه رفت. چشمش کالایی را گرفته بود و مشغول انداز ورنداز آن شد و بعد هم از خواهرش خواست تا او هم درون مغازه برود. دو خواهر سرگرم تماشای کالاها شدند و مبینا هم در پیاده رو مشغول بازی بود.
دقایقی گذشت که زن متوجه غیبت فرزندش شد برای همین با عجله از مغازه بیرون زد، اما اثری از فرزندش نبود. هراسان لابه لای جمعیت دنبال مبینا میگشت و مدام اسمش را صدا میزد، اما انگار بچه آب شده و در زمین فرو رفته بود.
نگران و پریشان بود که ناگهان دخترش را دید گوشهای از خیابان ایستاده و گریه میکند. خودش را به او رساند و در آغوشش گرفت. دخترک ترسیده بود و زبانش هم بند آمده بود. میگفت مردی غریبه با این بهانه که برایش بستنی میخرد او را چند قدم با خود برده و بعدهم داخل یکی از کوچهها گوشواره طلایش را دزدیده و فرار کرده است.
زن جوان در حالی که دختر چهارساله خود را در آغوش گرفته بود با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت و طولی نکشید که مأموران کلانتری ۲۵ مشهد در محل حاضر شدند. بررسی سرنخهای موجود موجب چهره زنی متهم شد از همین رو تحقیقات برای دستگیری این فرد آغاز شد.
پرده دوم
زن جوان با پلیس ۱۱۰ تماس گرفت. آشفته و عصبانی حرف میزد. مأموران کلانتری ۲۴ مشهد با دریافت گزارش سرقت بلافاصله در محل حاضر شدند. زن بعد از روبه رو شدن با مأموران پلیس گفت: «سرگرم کارهای خانه بودم و دختر کوچکم هم مشغول بازی با عروسک هایش بود. نزدیک ظهر بود که زنگ خانه را زدند. برادرم و همسرش بودند و میگفتند نزدیک خانه ما بوده و برای احوال پرسی آمده اند. هر چه اصرار کردم به خانه نیامدند و فقط یک عروسک که برای مریم خریده بودند را به او هدیه دادند و رفتند. دخترم دنبالشان دوید و گریه میکرد و میخواست با آنها برود برای همین برادرم گفت چند دقیقهای اجازه بدهم تا مریم جلوی در خانه بازی کند. فقط چند دقیقه او را تنها گذاشتم که با صدای گریه اش خودم را به بیرون رساندم.»
زن ادامه داد: «دختر سه ساله ام دل میزد و گریه میکرد. او را در آ غوش کشیدم. دست هایش را روی گوش هایش گذاشته بود. فکر میکردم گوش هایش درد گرفته اند وقتی دستش را برداشتم متوجه شدم گوشواره هایش را دزدیده اند. یکی از همسایهها میگفت از دور جوان موتورسواری را دیده که جلوی خانه ما توقف کرده و پس از گفت وگویی کوتاه با دخترم گوشواره هایش را سرقت کرده و متواری شده است.»
تیم تجسس کلانتری ۲۴ مشهد با توجه به سرنخهای موجود تحقیقات خود را برای دستگیری این سارق خیابانی آغاز کرد.
پرده سوم
دختر شش ساله بهانه میگرفت و با نقزدنهایش حوصله مادرش را سر برده بود. مادرش هم مثل هر روز او را به خانه همسایه برد تا با دختر آنها بازی کند. نرگس و دختر همسایه مشغول بازی شدند به دور از چشم مادرهایشان در خانه را باز کردند و بیرون رفتند.
زمانی نگذشته بود که نرگس شروع به جیغ زدن کرد و مادرش که حسابی هول شده بود به همراه زن همسایه سراسیمه خود را جلوی در خانه رساندند. دختر همسایه میگفت یک زن ناشناس با دادن یک شکلات به نرگس گوشوارههای طلایش را از گوش او باز کرده و با خود برده است.
با گزارش موضوع به پلیس مأموران تجسس کلانتری محل وارد عمل شدند و تحقیقات با توجه به سرنخهای موجود برای دستگیری زن سارق که طبق شواهد موجود اعتیاد به موادمخدر هم دارد آغاز شد.
پرده چهارم
مرد جوان عصبانی بود و میگفت: «سر همین مسئله با هم جرو بحث داشتیم. هر چه میگفتم طلا و زیور آ لات برای بچه خوب نیست و میتواند خطر آ فرین باشد، فایدهای نداشت. همسرم مثل همیشه حرفهای مرا به باد تمسخر میگرفت و میگفت بچه من باید از دختر خالهها و دختر عمویش یک سر و گردن بالاتر باشد. او یک جفت گوشواره و یک النگو و گردنبند کوچک طلا برای دخترم خرید و برخلاف تذکرات من آنها را به سر و گردن او انداخت.»
او ادامه داد: چند روز پیش بعد از ظهر برای خرید به یک مجتمع بزرگ تجاری رفتیم و مهتاب که تازه راه رفتن یاد گرفته بود به این طرف و آن طرف میرفت. کمی از ما فاصله گرفته بود که خانمی جوان کنارش ایستاد و یک بیسکویت به دخترم داد. من آنها را نگاه میکردم و زن غریبه دخترم را در آ غوش گرفت و بعد از آن هم بلند شد و رفت. حتی با من و همسرم هم خوش و بش کرد.
مهتاب به طرفم برگشت تا بیسکویت را برایش باز کنم که همسرم متوجه شد زن ناشناس گوشوارهها و گردنبند طلای دخترم را درست جلوی چشم ما سرقت کرده است. بلافاصله وارد عمل شدم و در پی یافتن آن زن بازار را زیر و رو کردم، اما اثری از او نبود. به همسرم گفتم اگر به خاطر همین طلاها بچه را میدزدیدند چه کار میکردی؟»
این موضوع هم به پلیس گزارش شد و تحقیقات برای شناسایی و دستگیری زن سارق آغاز شد.
پرده آخر
زن و مرد جوان پسر کوچکشان را به پارک محله آ ورده بودند. پسرک چهار ساله که از فضای آ پارتمانی دور شده بود با شادی به این طرف و آ ن طرف میدوید. دقایقی بعد به سمت پدر ومادرش آ مد و ساندویچ کوچکی که مادر برایش درست کرده بود را گرفت و گوشی تلفن همراه را هم از داخل کیف دستی مادرش برداشت.
پسرک در حالی که ساندویچ میخورد گوشی تلفن را روشن کرد تا آهنگ کودکانه مورد علاقه اش را گوش کند. از پدر و مادرش دور شد و بعد از چند دقیقه برگشت، اما اثری از گوشی تلفن همراه نبود. میگفت مردی جوان گوشی را از دستش گرفته و یک شکلات به او داده است.
زوج جوان موضوع را به پلیس ۱۱۰ اطلاع دادند و از عکسهای شخصی که در حافظه گوشی داشتند ابراز نگرانی میکردند. تحقیقات این پرونده نیز همانند دیگر پروندهها آغاز شد.
پروندههای سرقت همچنان در پلیس و دستگاه قضایی گشوده میشوند که هنوز متهمانشان به دام قانون گرفتار نشده اند. جرمی که غفلت عنصر اصلی شکل گیری آن است و مال باختگان با بی توجهی به انجام حداقلهای پیشگیرانه موجب بروز این حوادث میشوند. آیا وقتش نرسیده تا کمی حواسمان را بیشتر
جمع کنیم؟