صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مترجمان شهرک عرب ها

  • کد خبر: ۹۳۹۳
  • ۲۸ آبان ۱۳۹۸ - ۰۶:۵۹
روایتی از حرفه مترجمانی که در خدمت زائران عرب زبان هستند
رنگیان- فتحی - «بِتّی»، «اِبنی» را پشت سر هم تکرار می‌کند؛ حتی دست به دامن واژگان دست و پا شکسته انگلیسی می‌شود. کارتی در دست دارد و به همه نشان می‌دهد. عده‌ای می‌فهمند که دنبال مسیر درست برای رفتن به هتل است. نشانی را هم بلدند، اما کسی نمی‌تواند به او بفهماند که از کدام خروجی حرم به مقصدش برسد. توی آن بَلبَشو، هر کسی با ایما و اشاره، کلمات دست و پا شکسته و ترکیب شده عربی، فارسی و انگلیسی را هم بلغور می‌کند. تقلا برای فهماندن منظور به جایی می‌رسد که دیگر نه من می‌فهمم آن‌ها چه می‌گویند و نه خودشان! پیرزن بیچاره گیج شده، اما از بخت خوشش، یکی از توی آن جمعیت می‌گوید «سلام خاله؛ مرحبا!» جنس کلمات و لحنش مثل هیچ «سلام خاله» دیگری نیست. انگار دنیا را به پیرزن داده باشند؛ برمی گردد و پیشانی صاحب صدا را می‌بوسد. دختر جوان که چادر عربی رنگ و رو رفته‌ای به سر دارد، دست پیرزن را در دست می‌گیرد و می‌گوید: «تَعایی وِیّای خاله.» به محض خروج از حرم، یکی از هم کاروانی‌های پیرزن زائر را که خانم بلند قامت و چارشانه‌ای با پوشیه و چادر عربی است، پیدا می‌کنند. جوری یکدیگر را در آغوش می‌گیرند، انگار صد سال است همدیگر را ندیده اند. زن جوان برای تشکر، شیشه عسلی را از پلاستیک توی دستش بیرون می‌آورد و به فرشته نجات پیرزن می‌دهد. بعد از چند دقیقه، ۴ خانم دیگر هم به جمعشان اضافه می‌شوند. سؤالاتی را از دختر جوان می‌پرسند: «مطعم زین؟» (رستوران خوب کجاست؟) «عسل زین؟» (اینجا کجا عسل خوب دارد؟) انگار فقط دنبال چیز‌های خوب هستند و خدا می‌داند این خوب‌ها کجا پیدا می‌شود؛ چرا که هیچ کس جز همین دختران جوان که می‌توان اسمشان را مترجم گذاشت نیست که این بهترین‌ها را نشانشان دهد.
خیلی سال‌ها قبل، زمانی بود که عرب‌ها هنوز خیلی راه به کشور ما نداشتند و مسافرت شیعیان کشور‌های عربی به ایران نیز سازماندهی شده نبود. آن سال‌ها، مترجم‌های رسمی هم خیلی با گروه مسافران حشر و نشر نداشتند. برخی مسافران در حد ادای خواسته خود، کلماتی را یاد می‌گرفتند و بیان می‌کردند. رفته رفته و طی بیش از دو دهه اخیر که آمد و شد زائران عرب به ایران و به ویژه مشهد بیشتر و بیشتر شد، ما شدیم میزبان شیعیان عربستان، بحرین، کویت، عمان و تا حدودی هم عراق. با این حضور، تعداد مترجم‌ها هم بیشتر و بیشتر شد؛ بیشتر آن‌ها را هم خانواده‌های عرب جنوب کشور تشکیل می‌دادند که سال‌های سال است در مشهد اقامت دارند. آن‌ها هم ارتباط زبانی بهتری با این زائران داشتند و هم بیشتر مورد پذیرش قرار می‌گرفتند. اکثر قریب به اتفاق مترجم‌ها نیز از شهرک شهید بهشتی مشهد (شهرک عرب‌ها) بودند. اما عمر این روز‌های خوب دیری نپایید و با تغییر در مناسبات بین‌المللی میان ما و آنها، بخش زیادی از آن‌ها دیگر میهمان کشور ما و شهر مشهد نیستند و حالا همه میهمانان عربی که راهی مشهد می‌شوند را زائران عراقی تشکیل می‌دهد. بهانه ما برای این گزارش، حال و احوال مترجمانی است که هم روز‌های پر رونق آن روز‌ها را گذرانده‌اند و هم روز‌های رونق نسبی این روز‌ها را لمس کرده اند.
قبل تر‌ها این فرشته‌های نجات را بیشتر می‌دیدم، اما حالا که زائران عرب زبان از کشور‌های مختلف کمتر شده اند آن‌ها هم کمتر در حرم حضور دارند. بیشتر شبیه منشی هستند تا مترجم؛ چراکه زائر هر چه بخواهد فراهم می‌کنند. نه درس خوانده زبان و ادبیات عرب هستند و نه رفت و آمدی به کلاس‌های آزاد یادگیری زبان عربی دارند؛ فقط اهل شهر‌های جنوبی و ساکنان مناطق عرب زبان در مشهد هستند که به دلایل مختلف مثل جنگ، خانه و کاشانه شان را رها کرده، به مشهد آمده اند و سال هاست در این شهر ماندگار شده اند.
عنصر غایب هنگام سخن گفتن درباره زائران عرب زبان، زنان مترجم عرب زبانِ ساکن مشهدند. محدودیت‌های مذهبی و اعتقادی عرب‌ها هم از سویی دیگر دست و پای خانم‌ها را برای پیدا کردن شغل بسته است، اما در مجاورت با حرم امام رضا (ع) موقعیت خوبی برایشان مهیا شده است و می‌توانند با زنانِ زائر عرب زبان ارتباط برقرار کنند.

ماجرای خانم «واحدی»
بیست و پنج ساله و یک خوزستانی اصیل است که سال هاست در مشهد زندگی می‌کند. آن طور که متوجه می‌شویم، در سن کم ازدواج کرده، ولی بعد از مدتی طلاق گرفته است. چادر عربی رنگ و رو رفته اش کنار لباس‌های مشکی خانم‌های زائر به قول امروزی‌ها «لُنگ» می‌اندازد. اصلا کنار هم که می‌ایستند از ۱۰ فرسخی راحت می‌توان حدس زد که چه کسی زائر است و چه کسی مترجم. البته «شِولّه» اش (نوعی شال زنانه) هم مشخص می‌کند که ایرانی است. کمی سرمه زیر چشمانش ریخته و چین و چروک‌های صورتش او را مسن‌تر از یک خانم بیست و پنج ساله نشان می‌دهد. اندکی بیشتر که گپ می‌زنیم معلوم می‌شود به دلیل توانایی در ترجمه، خادم حرم هم هست. دست پخت خوبی هم دارد و غذا‌های عربی لذیذی می‌پزد.

اوضاع بد نیست، اما به خوبی آن روز‌ها هم نیست
به قول خانم واحدی زائران کشور‌های عربستان، کویت و بحرین کم شده اند و «دستِ بِده» عراقی‌ها هم کمتر از زائران بقیه کشورهاست. جز زنان مجاور عرب زبان هیچ کس دیگری، به دلایلی که همه ما می‌دانیم، نمی‌تواند به زنان زائر عرب زبان، نزدیک یا با آن‌ها دم خور شود تا به آن‌ها کمک کند کمتر احساس غربت کنند. هر دو موقعیت هم را درک می‌کنند.
او می‌گوید: قبلا اوضاع بهتر بود. حالا هم بد نیست، اما به رو به راهی چند سال قبل و انعام‌های آنچنانی عرب‌های پولدار آن روز‌ها نمی‌رسد. سابق بر این شاید ۱۰، ۱۲ میلیون هم در ماه کاسب می‌بودیم، اما حالا خیلی وقت‌ها از نصف این مقدار هم کمتر است. ما که باید به همین موارد قانع باشیم و کار دیگری از دست‌مان بر نمی‌آید، اما مرد‌های عربِ ما در ایام کسادی حضور زائران، کار‌های دیگری هم دارند؛ از شاگردی مغازه گرفته تا مسافرکشی و حتی دستفروشی. زندگی باید بچرخد و تعارف‌بردار نیست.‌
می‌پرسم با وجود اینکه روزگاری بازار مترجم‌ها خیلی رونق داشته، اما چرا آثار این رونق کمتر در ظاهر زندگی آن‌ها دیده می‌شود و می‌گوید: همان رونق هم همیشگی نبوده، همان ایام هم زائران عرب ۱۲ ماه سال در مشهد نبودند که. می‌آمدند و می‌رفتند، اگر پس اندازی هم بود، برای روز‌های کسادی کار هزینه می‌شد.
کنجکاوم بدانم برخورد و نگاه مردم به مترجم‌ها چگونه است؟ و خانم واحدی در این مورد می‌گوید: مردم دو جور نگاه به مترجم‌ها دارند؛ آن‌ها که کاسب و بازاری و راننده تاکسی نیستند، یعنی مردمی هستند که مجاورند و صرفاً به‌عنوان تماشاگر، مشتاق‌اند از فرهنگ و آداب و سنت‌های زائران عرب‌زبان اطلاع پیدا کنند. دسته دوم هم دو جور به مترجم‌ها نگاه می‌کنند؛ اگر آن‌ها بتوانند در قبال آوردن مشتری درصد بگیرند و حق‌حساب خوب، همه‌چیز بروفق مراد است و کار‌ها پیش می‌‎رود و هرکسی سهم خودش را برمی‌دارد، اما اگر به‌هردلیلی این کار را نکنند، یعنی همکاری نکنند و اجازه ندهند کاسب‌ها هرکار دلشان می‌خواهد بکنند یا از زائران عرب دفاع کنند و خِللی در روند کار کاسب‌ها ایجاد کنند، احتمالا بدترین برخورد‌ها نصیب‌شان خواهد شد. پس نگاه مردم به مترجمان بستگی به منفعت آن‌ها دارد.
او ادامه می‌دهد: به هر حال در این کار هنوز هم سود و منفعت نسبتا خوبی هست، خیلی از هم زبان‌های من هم تلاش می‌کنند فرزندانشان را با اصول کار در این حرفه آشنا کنند. مترجم شدن در میان ما نوعی کلاس و طبقه مثبت اجتماعی محسوب می‌شود و نگاه همسایه و آشنایان هم به این روند کاملا مثبت است.

حریمی که خیلی جدی است
او تجربه‌های متفاوتی از سال‌ها همراهی با زائران عرب زبان دارد؛ تجربه‌هایی که حاصل سال‌ها همراهی با آن هاست؛ «قبل تر‌ها زیادتر می‌دیدمشان. قبل از نماز مغرب و بعد از نماز ظهر و شب‌ها تا دیر وقت توی صحن غدیر بودند. روضه می‌خواندند، زیارت می‌خواندند، گپ می‌زدند. حلقه وصلی بودند بین زنان عرب زائر با دنیای بیرون. زنان زائر عرب پوشیه زده، محتاط هستند و تقریبا لام تا کام، حتی به اندازه یک سلام کردن، با هیچ مرد غریبه‌ای حرف نمی‌زنند. این جزو فرهنگشان است و هیچ راهی هم وجود ندارد. چیزی که مردان عرب به آن می‌گویند «حریم» و در این حریم بزرگ، معمولا تعداد زیادی زن و دختر وجود دارد و هیچ کس هم به آن راهی ندارد به جز زنان؛ البته نه زنان فارسی زبان بلکه زنان عربِ مقیم مشهد و آن‌ها نیز اغلب همسران مترجمانی هستند که در هتل‌ها و کاروان‌ها کار می‌کنند. حساب کنید از یک خانواده زائر عرب زبان ده نفره، ۷ نفر و گاهی بیشتر، زن هستند. هر جا شوهرانشان بروند آن‌ها هم می‌روند؛ هر تفریحی، هر رستورانی، هر بازاری. به طور طبیعی با فارسی زبان‌ها نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند، الّا با ایما و اشاره؛ و این وسط، زنان عربی که اغلب اهل شهر‌های جنوبی کشور هستند و تعدادشان هم خیلی زیاد نیست، کمک حالشان می‌شوند. آن‌ها تنها نقطه اتصال زنان زائر عرب زبان با مشهد هستند؛ بلدِ راه اند، بلدِ زبان و بلدِ هر چیزی که آن‌ها بخواهند. هم نشین ساعت‌های طولانی زیارت هستند و برای بعضی زنان عربِ ویلچری، زیارت می‌خوانند همان طور که دوست دارند، همان طور فصیح و بی اشکال و گرم.»

همراهی از همه رقم
آن‌ها را در حرم می‌چرخانند و برای زنانی که هیچ هم صحبتی ندارند چه چیزی از این بهتر که یک هم زبان، برای ساعتی هم که شده، درباره هر چیزی که دوست دارند با آن‌ها حرف بزند. درباره مسیر‌ها حرف بزند، از مسافت بازار‌ها و راه‌های ارتباطی، از شهر‌های دیگر ایران، از شمال، از جنوب و از نادیده‌های حرم و مشهد برایشان بگوید. تازه بینشان آرایشگر هم پیدا می‌شود، یک نفر هست که ببرد قفل زنجیر طلای خراب شده شان را تعمیر کند.
خانم واحدی می‌گوید: زنان زائر عرب زبان از دیدن این جزئیات لذت می‌برند، از اینکه در حرم یک نفر باشد حرف هایشان با دختران کنجکاو ایرانی را ترجمه کند. اغلبشان دوست دارند حالا که به زیارت امام رضا (ع) آمده اند، نذری بدهند و مجلس روضه‌ای برپا کنند. ساندویچ نان و پنیری بدهند، «بورک» درست کنند، یا از ادویه‌هایی که با خودشان آورده اند، سوپ خوشمزه‌ای مهیا کنند. خب چه کسی بهتر از مترجم ها؟
خانم واحدی بی توقف و البته شنیدنی درباره تجربه‌های کاری خود صحبت می‌کند؛ از اینکه دکتر رفتن یک پای ثابت نیاز همه زائران است. اغلبشان مریضی دارند، دیابت، کچلی، ضعف چشم و گوش، دندان‌های خراب و بعضی نیاز به متخصص زنان دارند و آن‌ها ترجیح می‌دهند همیشه یک نفر همراهشان باشد و صحبت هایشان را ترجمه کند.

حتی تا کنار ضریح...
انگار مهمترین پروژه نزدیک شدن به ضریح امام رضا (ع) است. اغلب پیرزن‌ها و میان سالانشان تا آن عظمت و اشتیاق جمعیت را می‌بینند، ترجیح می‌دهند وارد این ازدحام نشوند، منصرف می‌شوند و برمی گردند. مردشان هم که نمی‌تواند همراهشان باشد، اما یکی از وظایف زنان مترجم، باز کردن همین راه است؛ چرخاندنشان دور ضریح تا جایی که ممکن است، حتی با ویلچر، حتی لنگان لنگان. آن قدر نزدیک شوند که ضریح را ببوسند. خانم واحدی هم یکی از همین ‎مترجم هاست و می‌گوید: بعد از اینکه یکی از خانم‌های دیابتی عرب را با ویلچر نزدیک ضریح بردم به اندازه حقوق یک ماه به من انعام داد. صورتم را بوسید، دست هایم را توی دست‌های سوزنی اش فشار می‌داد. شماره دخترش را گرفته بودم. دو هفته بعد وقتی رسیده بودند به کشورشان به من خبر داد مادرش از دنیا رفته. دخترش می‌گفت شماره من را به همه رفقایش داده که وقتی مشهد می‌آیند، همراهی شان کنم. حتما من می‌توانم برایشان کاری کنم و درآمدی داشته باشم. چه بهتر از این؟
این‌ها را که می‌گوید، بعدش لیست خریدش را نشانم می‌دهد. مال سال‌ها قبل است. مال وقت‌هایی که هنوز کنسولگری وجود داشت و سفارتی. الان دیگر زنان کویتی و بحرینی و عربستانی خیلی کم به مشهد می‌آیند. اصلا پروازی وجود ندارد و باید از راه عراق یا از طریق دبی به ایران بیایند. قبل ترها، روزانه از «دمام» (یکی از شهر‌های عربستان که چند سال پیش پرواز مستقیم به ایران داشت) به مشهد و برعکس هواپیما می‌پرید، هتل‌ها پر می‌شد. حتی بعضی هتل‌ها را بعضی کاروان‌ها برای یک سال اجاره می‌کردند.
لیست را از توی گوشی اش برایم می‌خواند: زعفران، هل، دارچین، زرشک، آدامس، ماهی، مقنعه، چادرنماز، تسبیح، گوشواره، انگشتر، گیره سَر، نگین و حتی اسپند می‌خریدم. چون آوردن موادغذایی به داخل حرم ممنوع بود من این‌ها را می‌خریدم و می‌بردم هتل. قیمت‌ها را می‌گفتم و آن‌ها مثل همیشه بیشتر از مبلغ جنس‌ها به من پول می‌دادند

نامهربانی‌هایی که می‌شد!
البته این وسط سوءاستفاده‌هایی هم می‌شود. وقتی یک عده آمده اند برای خرج کردن پول و حتی بعضی همراه با مقدار زیادی پول نیابتی به ایران می‌آیند، خب عده‌ای هم پیدا می‌شوند که این پول‌ها را به جایی که خودشان می‌خواهند سرازیر کنند؛ مثلا بعضی از همین خانم‌های مترجم بدشان نمی‌آید از زائربودن و البته از خارجی بودن و غریبه بودن آن‌ها نهایت استفاده را بکنند و مدعی شوند می‌خواهند مجالس روضه‌ای را به نیابت از آن ها، هر هفته، در یک جای مشخص، برپا کنند و این مجلس هزینه‌هایی دارد و مهم‌تر از همه مکان می‌خواهد؛ یک حسینیه بزرگ، یک جایی که هر وقت بیایند مشهد با خیال راحت مجالسشان را برپا کنند، وقت‌هایی هم که نیستند پول حواله می‌کنند تا روضه‌های ماه‌های محرم و صفر و مولودی‌ها تعطیل نشود؛ با یک تلفن می‌توانند همه این کار‌ها را حتی در نبود آن‌ها انجام بدهند و مهم‌تر از همه چیز اینکه، آن‌ها در مجاورت حرم امام رضا (ع)، خانه‌ای دارند و حسینیه‌ای که هر وقت بخواهند می‌توانند در آن ساکن باشند. در نتیجه مترجمان سعی می‌کنند در بهترین شکل ‎ممکن، پول خرید خانه یا پول خرید منبر و سیستم صوتی و باقی تجهیزات لازم را از زنان زائر عرب بگیرند. در واقع آن چیز‌هایی که خانم واحدی می‌گوید شاید آن قدر‌ها وسعت ندارد که بخواهیم آن را به همه مترجمان نسبت بدهیم؛ با این حال این‌ها بخشی از مشکلات و فرصت طلبی‌ها در این زمینه است.

ماجرای آقای «قاسمی»
آقای قاسمی یک جا آرام نمی‌گیرد و دائم روی صندلی اش جابه جا می‌شود. برای صحبت زیاد از دست هایش استفاده می‌کند. پدربزرگش ایرانی بوده و برای همین صدام، زمان جنگ، همه را از عراق بیرون کرده و دست آخر هم به مشهد آمده اند. با اینکه زاده و بزرگ شده مشهد است و به زبان فارسی تسلط کامل دارد، گهگاه مکث می‌کند و دنبال معادل فارسی یکی دو کلمه عربی می‌گردد. الان دیگر مترجمی نمی‌کند و یکی دو سالی می‌شود که دور این حرفه را خط کشیده است، اما به قول خودش، تلفنی کار مترجمی می‌کند؛ البته بدون دریافت هیچ پولی.
او نیز تجربه‌های قابل توجهی دارد؛ چند سال پیش خیلی‌ها از همین راه مترجمی خانه خریدند و وضعشان خوب بود، ولی انگار مترجمی دیگر رونق سابق را ندارد. با این حال باز هم در این بیکاری بعضی از زنان مترجم می‌توانند گلیم خودشان را از آب بکشند.
آقای قاسمی می‌گوید: آن زمان که مترجم بودم هیچ وقت پول طلب نمی‌کردم، مگر اینکه خودشان مبلغی را پرداخت می‌کردند. چرا؟ چون خانوادگی معتقدیم که باید تمام و کمال زائر امام رضا (ع) را حمایت کنیم و ذره‌ای به آن‌ها دروغ نگوییم. اصلا سر همین موضوع، گاهی دعوا با راننده‌های تاکسی بالا می‌گرفتم؛ آن‌ها می‌خواستند پول بیشتری بگیرند، اما من توی کَتَم نمی‌رفت که از زائران امام رضا (ع) پول بیشتری بگیرند.
از «آقا علی» هم می‌گوید که به نیابت از کسی که مترجمش بوده در ایام محرم و صفر روضه برگزار می‌کرده است یا «آقا توفیق» زائر عربی که به دلیل تعلقات مذهبی هرسال، به مدت ۲ ماه هتلی در مشهد اجاره می‌کرد و بعضی کار‌های تجارتش را در ایران انجام می‌داد.
به قول خودش جالب‌ترین اتفاق زمان مترجمی اش، همراهی خانواده هجده نفره با ۱۴ دختر و ۲ پسر بوده که دخترهایشان با چادر و پوشیه یک شکل، شبیه سرباز‌هایی بودند که مرتب و منظم و بدون اینکه حرفی بزنند، در یک صف حرکت می‌کردند. خانواده‌ای آرام که همه درس خوانده بودند و آقای قاسمی یک بار هم ندیده بود که با هم بحث کنند.
زائران عربستانی، کویتی و بحرینی با عراقی‌ها فرق دارند. عراقی‌ها فضای متفاوتی را تجربه کرده و سختی بیشتری کشیده اند؛ ضمن اینکه زائران ۳ کشور اول بیشتر هزینه می‌کردند و سر و وضع مناسب تری هم داشتند.

بعضی برای زیارت، بعضی به دنبال سیاحت
آن گونه که آقای قاسمی می‌گوید: ۲ دسته زائر داریم؛ عده‌ای که به قصد زیارت می‌آیند و فقط از هتل به حرم و از حرم به هتل می‌روند و عده‌ای که به تفریحات و رستوران‌های مختلف علاقه دارند. شمال ایران برای آن‌ها مثل بهشت و غذا‌های ایران برایشان لذیذ است.
حرف‌های آقای قاسمی هم شنیدنی و جذاب است. او در حالی که روی صندلی اش لم داده است، روایتش درباره این حرفه را این گونه ادامه می‌دهد: حرم امام رضا (ع) و آرامش خاصی که در شهر وجود دارد، زائران عرب زبان را به اینجا می‌کشاند. آن‌ها در مشهد احساس راحتی بیشتری می‌کنند، به این دلیل که به لحاظ فرهنگی به آن‌ها نزدیک تریم. اصلا خیلی از آن ها، ایرانی را یک مبارز می‌بینند که علیه امپریالیسم جهانی می‌جنگد.

رنج‌های زائران عرب.
اما گویا برای بعضی مردم جیب دشداشه‌های زائران عرب زبان مثل چاه نفت است. برخی‌ها چند برابر پول طلب می‌کنند و همیشه هم انتظار اجابت دارند. تازه بعضی افراد مجاور «قلنبه سلنبه هایی» هم بار زائران می‌کنند و بعضی آدم‌های طلبکار هم به آن‌ها بد و بیراه می‌گویند. آقای قاسمی می‌گوید: در دهه ۸۰ مردم بیشتر حرمت زائر عرب زبان را نگه می‌داشتند. شنیده ام کاشت مویی که همین هفته گذشته انجام شده برای زائر ۲۲ میلیون تومان آب خورده، درحالی که خیلی کمتر از این‌ها خرج برمی دارد. انعام‌های نجومی هم از آن اتفاقاتی است که هر چند کم، اما میان برخی مترجمان رواج دارد. تا جایی که آقای قاسمی خبر دارد، یکی از همین مترجم‌ها برای انجام کاری، ۱۳ میلیون تومان انعام گرفته است.

کار و کاسبی در وقت کسادی
ترجیح می‌دهم سؤالی را که از خانم واحدی پرسیده‌ام از آقای قاسمی هم بپرسم؛ اینکه در ایام کسادی بازار و کم شدن حضور زائران عرب، مترجم‌ها چه می‌کنند و آیا شغل دوم هم دارند یا نه؟ آقای قاسمی می‌گوید: اوج کار مترجمان زبان عربی فصل تابستان است. اینکه او بتواند در کاروانی از کاروان زائران عرب که قبلا بحرینی، کویتی و عربستانی بود و حالا در کاروان‌های عراقی خلاصه می‌شود، کار پیدا کنند اتفاق بزرگی محسوب می‌شود. معمولا در بین مترجمان رقابت خاصی بر سر ورود به این کاروان‌ها زیاد بوده و همچنان هم هست. خیلی روشن است که کاروان‌های زیارتی کشور‌های اطراف خلیج‌فارس از گذشته تا حالا منبع مالی خوبی برای درآمدسازی مترجمان است. اما حالا این زائران عرب‌زبان عراقی هستند که نه با کاروان که به‌صورت شخصی و با کم‌ترین تمکن مالی به مشهد می‌آیند و مهم‌تر این‌که آن‌ها دیگر نیازی به مترجم ندارند. پایان فصل تابستان برای اغلب مترجمان یعنی پایان یک‌سال کاری، اما خیلی‌هایشان بعد از این به بازار غذا و فروش انگشتر و زعفران و دلالی بلیط قطار و هواپیما در اطراف حرم مطهر روی می‌آورند. اما بعضی مترجم‌ها که کسی آن‌ها را قبول نمی‌کند یا تبحر زیادی در ترجمه ندارند و یا حتی خانواده زائری عرب را برای همراهی پیدا نمی‌کنند نیز راه‌های دیگری را انتخاب می‌کنند؛ برخی از آن‌ها هم در روضه‌هایی که زائران عرب برپا می‌کنند، شرکت کرده و گاهی انعامی از صاحب مجلس دریافت می‌کنند. متأسفانه تعداد اندکی هم بعد از پایان روضه، از صاحب مجلس طلب کمک می‌کنند. بچه‌های بعضی از این افراد را می‌شناختم که به خاطر کار مادرانشان خجالتمی‌کشیدند. آقای قاسمی به اصطلاح دهان گرمی دارد و حرف هایش در جایی جالب است و در جایی باعث تأسف ما می‌شود، اما هر چه هست شنیدنی است، آن قدر که متوجه نمی‌شویم یک ساعت تمام داریم با او گپ می‌زنیم. او می‌گوید: خوشحالم که مترجم شدم؛ چرا که حالا چیز‌هایی را می‌دانم که در حالت عادی اگر صد سال هم می‌گذشت، نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.