در زندگی هیچوقت منتظر پاییز نبودهام، منتظر زمستان هم. یعنی نمیگویم باران و سرما آرامم نمیکنند، اما حالم را بهتر نمیکنند.
من به شکلی عجیب، همهی زندگیام منتظر بهار بودهام. منتظر بودهام لباسهای ضخیم و تیرهی زمستانیام را سرانجام مچاله کنم ته کمد قدیمی و روسریهای سبک و خوشرنگ را با عزت و احترام باز بیرون بیاورم.
حالا میخواهم بگویم فقط روز اول فروردین بهار نیست، سال نو نیست. بهار یعنی آدم حوصله داشته باشد برای کسی که دوستش دارد کادوی تولد درست کند.
بهار یعنی آدم یک شکلات را بدون دلهرهی چاقشدن قورت بدهد، یعنی آدم دلش بخواهد یک سریال را دنبال کند، نهفقط اول فروردین، که هر روزی که آدم حوصله داشته باشد برود توی مغازه و برای خودش روسری انتخاب کند.
بهار یعنی بعد از دلتنگیهای طولانی، امیدی دل آدم را مثل سیر و سرکه بجوشاند که بتواند «دوستت دارم»ی را که یک سال است توی گلویش گیر کرده است بگوید، «دلم برایت تنگ شده» را بگوید.
بهار یعنی شادی. یعنی هر وقت حوصله داشته باشی همهی مشقهایت را با خودکار رنگی و باسلیقه بنویسی بهار است.
هر وقت کتابی را بعد از خواندن با لبخند کنار بگذاری، بهار است. بهار فصل نیست! بهار برای من یعنی شادی از نوع تمامنشدنی.
سیده صبا رضوی سطوتی
سیزدهساله