از «مشهد» که میخواهید حرف بزنید، هم دهانتان را بشویید و هم کلماتتان را. این شهر با واژه «مقدس» بهعنوان پسوند، کامل و پیشانی ایران میشود.
خاری اگر میان هزاران گل سر بر آورد، چنانکه در همهجای جهان میروید، مشهد را بهاندازه آن کوچککردن نهایت بیخردی است. یک سفاهت تمام است، چه بنویسند و چه بگویند و چه فیلم کنند.
کلمات برای من هزاربار محترمتر از آن است که به اسامی تردامن و بیهودهگو آلوده شود؛ بنابراین به حرمت مشهدالرضا و مردمان شریف این قطعه بهشتی خاک رضا نمیدهد دلم و قلمم که کاغذ را بهنام فیلم و گروه حرمتشکن بیالایم. هرچه گفته و ساختهاند از نگاه نازیبایشان برخاسته است.
در دیدهشان بوده است زشتی، نه در عینیت معرفتی شهر. مشهد اما هم مقدس است و هم پاک. نه اینکه آلودگی ایجاد نشود که همهجا میشود. نه اینکه جرمی واقع نشود، که همزاد آدمی است این بیماری. آب را، طهارت را و شفا را خدا برای همین آفریده است. در این شهر هم علاوه بر آب، آفتاب هم در شمار مطهرات است. شفا هم هست که آن را کامل میکند. کم نبودهاند بیماران آلودگی که در این دیار شفا گرفتهاند.
فراوان بودهاند کسانی که در این سرزمین کامل شده و به کمال رسیدهاند. به همین دلیل است که مشهد را باید مقدس شمرد و باید قداستش را پاسداری کرد. باید «مدافع» حرمتش شد که از «حرم» نشئت میگیرد. مشهد است اینجا، شهری که امام مهر بر آن حکومت میکند و بهجز به تکریم نباید از آن نوشت. شکسته است قلمی که بد بنویسد. بسته باد دهانی که شر بخواند.
مشهد است، شبها با معرفت به صبح میرسد و تاریکی جای خودش را به روشنی میدهد. اینهمه نور را نمیبینند که از تاریکی میگویند. اینهم بهجز از کور برنمیآید. تارهای تنیده بر ذهنشان چنان محکم میشود که نمیتوانند سر بجنبانند و اینهمه زیبایی را ببینند.
آنچه از مشهد فیلم کردند، نه واقعیت این دیار که عینیت ذهن خودشان است، وگرنه اینجا را به اسم مردی «تسجیل» کردهاند که بر مؤمن و کافر مهربان است. مهربانی عامی که ترجمهاش میشود آفتاب، میشود باران، که چون میدرخشد و میبارد، نمیپرسد اینجا خانه کیست و صاحب مزرعه چه نام دارد. کافران را هم بر در خانه این کریم اجابتهاست. نمیپرسد چه آوردهای. به کوچکی دستانت نگاه نمیکند.
حتی بر گناهانت هم چشم میپوشد، بهقاعده خداوندگار «کریمالصفح». چشم میپوشد و دامنت را پر میکند از نعمت سعادت و سلامت. مشهد را با حضرت رئوف و با مهربانیهایش باید تعریف کرد، نه با زخمی که از نابخردی شکل گرفت و مشهد خود نیز آن را سیاست کرد و التیام بخشید. آنان که چنین نمیبینند و چنان مینگرند، ذهن خود را نقاشی میکنند و خود را فیلم میکنند، همین!