حسین بیات | شهرآرانیوز - گردویی در خلال سه دهه شاعری اش بارها به سراغ مفاهیم دینی رفته است از جمله به دفعات مفاهیم و زیباییهای فرهنگ رضوی را به شعر چرخانده که نتیجه آن مجموعه رباعی منتشر شده «شهر سلام» و دو مجموعه منتشر نشده رباعی و دوبیتی «بخت کبوترت سپید است» و «دلم جزو امانات حرم شد» است. او با هر سه این آثار در بخش شایسته چاپ به عنوان برگزیده کتاب سال رضوی انتخاب شده است، همین بهانهای شد تا با او درباره شعر رضوی و برخی چالش هایش گفتگو کنیم.
بخشی از شعر، فن شاعری است و بخشی حال وهوا که تأثیر حوادث و اتفاقات است. کسی که به فن شاعری آشنا باشد میتواند هر نوع شعری با هر مضمونی بسراید. من هم که به مرور و با تمرین، فن شاعری را یاد گرفته بودم سال ۸۶ به پیشنهاد جواد گنجعلی، از شاعران خوب خراسان، یک مجموعه رباعی برای امام رضا (ع) نوشتم. شد ۶۰ رباعی رضوی. سال ۸۹، حرف همین رباعیها پیش آمد و این بار روی آنها بیشتر کار کردم. به نحوی که خودم را در فضای رضوی قرار دادم و درباره امام رضا (ع) مطالعه کردم.
مدتی گذشت و خروجی شد ۶۰ رباعی به نام «رباعیات غریب» که به اتفاق دو تن از شاعران (ایمان مرصعی و مهدی رمضان زاده) ویرایششان کردم و در دوره پنجم جشنواره کتاب سال رضوی شرکت کردم که مجموعه برگزیده و در ادامه با نام «شهر سلام» منتشر شد. بعد از انتشار همین کتاب، به عنوان کارمند کتابخانه آستان قدس، مقیم حرم مطهر امام رضا (ع) شدم و این همسایگی سبب شد که سرودن شعر رضوی را همچنان ادامه بدهم.
اعتقاد خالصانه مردم به امام رضا (ع) و بارگاهش بیش از هر چیزی زیباست و زیبایی آفرین. همین اعتقاد است که مردم را از کیلومترها دورتر میآورد تا پارچهای به پنجره فولاد گره بزنند، کبوتری آزاد کنند. «آرامش» کیمیای موجود در حرم است که همه را به مشهد میکشاند. حرم یک جزیره معنویت است که هم برای زائر توشه دارد و هم برای من شاعر مجاور.
اگرچه به لحاظ شعری مجاورت را حاوی نکات مثبت و منفی میدانم، اما در مجموع مجاورت نعمتی است که نصیب ما شده، اگرچه مجاورت آسیب عادی شدن را به دنبال دارد، اما واقعیت این است که داستان امام رضا (ع) و مردم مشهد با همه چیز فرق میکند.
در فضا و اقلیم مشهد نیروهای معنوی بسیاری جریان دارد؛ زیرا هر روز زائران بسیاری با خلوص نیت خودشان را به این شهر میرسانند. شاعر علاوه بر موضوعهایی که خود به عنوان مجاور با آنها برخورد دارد، این نیاز و خواهش قلبی زائران را هم میبیند و همین باعث میشود که شعرش رگههایی از درک مجاورت و خواهش زائری را داشته باشد. خود من در ژانرهای مختلف شعر میگویم، اما سرودن شعر رضوی را نوعی ادای دین به مجاورتم میدانم. من آن طور که مصطلح است یک آدم مذهبی نیستم، اما احساس میکنم حالا که مجاورم باید برای امام رضا (ع) هم شعر بگویم.
اگرچه کسی که دورتر است شاید اشتیاق و انتظار شعرش از شعر من مجاور بیشتر باشد، اما من مجاور هم به رسم همسایگی در حد خودم مشتاق امام (ع) هستم. اگرچه اشتیاق و انتظار ستون بسیاری از شعرهای عاشقان غیرمشهدی امام رضا (ع) است، اما این گونه نیست که در شعر شاعر مجاور اصلا یافت نشود. شاعر مجاور به واسطه سالها حضور و همزیستی در مشهد به فرض آنکه از مهلکه عادت هم گریخته باشد، خوب میداند که حرم امام یک بقعه نیست که فقط از سنگ و خشت ساخته شده باشد.
حرم در نگاه شاعر مجاور بیش از آنکه یک مکان باشد مجموعهای از مفاهیم انسانی و اخلاقی است که میتواند هرکدامشان را در قالب شعر تبلیغ و معرفی کند. این همسایگی در ارتقای شعر و کشفهایی که در آن میشود، به طور حتم تأثیر دارد. بسیاری از مفاهیم رضوی حتی باوجود سالها مجاورت هم عادی نمیشوند و از این جهت شاعر مجاور امکان کشف فضاهای بکر را از چیزهایی دارد که آنها را به کرات دیده است. ضمن اینکه شاعر مشهدی ورای اشتیاق و انتظار زائران هم هست؛ برای همین مجاورت را یک نعمت میدانم در حوزه شعر رضوی.
نمیتوان به طور قاطعانه گفت، اما شاعران مشهدی بیشتر مشاهده گر هستند. آنها عشق و علاقه موجود در این فضا را میبینند و به عنوان یک مشاهده گر آن را روایت میکنند. لحن شعرشان هم اگرچه اشتیاق را در بالاترین حد خود ندارد، اما ماجرای زیارت خود و دیگران را مشتاقانه روایت میکند.
آنچه در شعر رضوی جریان دارد در واقع موضوع دونفره شاعر و امام است که برای دیگران هم جذابیت دارد، اما باید دقت داشت که چطور این موضوع دونفره را روایت میکنیم. آیا فقط به مدد دانستن وزن و قافیه و ردیف، زبان بازی و خیال پردازی میکنیم یا نه چیز دیگری هم برای عرضه کردن داریم. برخی گمان میکنند همین که شعرشان برای اهل بیت (ع) است، دیگر کافی است، اما چنین نیست. نباید ارادت ما به ائمه به دوستی جاهلان شبیه باشد و ضررش از منفعتش بیشتر باشد.
واقعیت این است که هر شاعری میتواند مثل هر حوزه دیگری به این حوزه هم وارد شود، اما خوب است که شرط و اقتضائاتش را هم آگاهانه درک کند. شعرهای زیادی در همین فضای رضوی هست که هیچ حرف تازه و کشفی ندارد. این گونه شعرها هیچ نفعی برای مخاطب ندارند و از شأن امام هم میکاهد. بخشیدن صورت مذهبی به کلمات شعر، راحتترین کاری است که یک شاعر میتواند بکند، اما اصل سیرت مذهبی شعر است که باید به آن توجه کنیم. شخصا تلاش میکنم شعرهای آیینی ام بیش از صورت رضوی، سیرت رضوی را منتقل کنند.
شاعران در این حوزه شعری خودشان را آزمایش میکنند و درعین حال میتوانند از تخصص شاعران قبلی هم بهره ببرند. در جوار این جشنواره نوعی ورزیدگی شعری پدید میآید، ضمن اینکه سبب گسترش فرهنگ رضوی است، اما کاش فکری هم برای نشر آثار برتر بکنند. به نظرم ناشران کم لطفی میکنند مثلا در همین جشنواره ناشر برگزیده هم داریم، اما او اصلا سراغ آثار برگزیده جشنواره نمیرود.
متأسفانه صرفه اقتصادی را مدنظر قرار میدهند، درحالی که نباید در این حوزهها نگاه تجاری داشته باشیم. من سه نوبت در بخش شایسته چاپ شرکت کرده ام، چون پولی برای انتشار کارهایم ندارم. اینجا انتظار میرود که ناشران هم وارد گود شوند؛ حداقل ناشر برگزیده کتاب سال رضوی نیم نگاهی به آثار برگزیده جشنواره داشته باشد.
***
رباعیهای عاشورایی
سروده علی گردویی
لب تشنۀ چشم سیری عباسم
آزادۀ در اسیری عباسم
هر چند که داده دستها را از دست
من دلخوش دستگیری عباسم
آن روز حسین از در دیگر آید
با همرهی فاتح خیبر آید
در روز قیامت آن قیامت قامت
در هیأت سرو، سرو بی سر آید
من آنچه که باید آورم آوردم
اشکین سخن از اهل حرم آوردم
من چشم شد م، اشک شدم سر تا پا
در سوگ حسین باز کم آوردم
در سوگ امام عاشقان میگریم
چون ابر بهار بی امان میگریم
این آب رویم، آبرویم خواهد داد
در روز جزا، به بوی آن میگریمای سرور آزادگی و عشق حسین
تنها بَرِ آزادگی و عشق، حسین
سر دادی و خون خویشای خون خدا
تو بر سر آزادگی و عشق، حسین
گر چه شدهای نخست، مظلوم، حسین
عشق تو شده بر همه محتوم حسین
محروم نشد لب تو از آب، در اصل
شد آب ز لبهای تو محروم حسین
مهر آمد و تابید شب عاشورا
اافلاک خروشید شب عاشورا
آمادۀ سر زدن ز مشرق گشتند
هفتاد و دو خورشید شب عاشورا
بر جان و دلم شمیم تربت آورد
ازکرب و بلا بوی محبت آورد
بر هیأت اکبر حسینش دیدم
آن بچۀ هیأتی که شربت آورد.
چون اکبر نوجوان به میدان آمد
با اذن پدر آن یل دوران آمد
بر آن همه جرأت و شهامت از عرش
به به ز سوی خالق سبحان آمد
از اهل وفا که مایل عباسم
گل خوب، ولی شمایل عباسم...
آن روز کنار نهر با تیر عدو
سوراخ نشد مشک، دل عباسم...
از شرم لب تو آب هم آب شده
ز اندوه تو غصه هم ز غم آب شده
بستند اگر چه کوفیان آب، ولی از بخت سیاه، متهم آب شده
از داغ تو بر هم همۀ عالم ریخت
دریا همه اشک گشته و نم نم ریخت
تنها نه دو چشم دوستانت، بلکه
از گوشهی چشم ذوالجناحت، غم ریخت
بوده است غلام درگه جانانش
از نام حسین بوده است عنوانش.
چون آب گوارا پدرم مینوشید
میداد سلام بر لب عطشانش
بر خلق جهان درس وفا را داده
هم درس ادب، درس حیا را داده
از عشق حسین اش نکشید، اما دست
هر چند ز دست، دستها را داده
با رخت سیاه در عزا آمده اند
یاران حسین آشنا آمده اند
زآن رو که شهید کربلا عطشان بود
در مجلس سوگش ابرها آمده اند