صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

در حاشیه همسایگی | ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها هم محله‌ای‌های قدیمی در مشهد

  • کد خبر: ۱۲۳۲۷۶
  • ۰۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۳۱
حالا بیشتر زنان افغانستانی که بیش از چهاردهه است در مشهد زندگی می‌کنند به صمیمی‌ترین هم محله‌ای برای زنان ایرانی تبدیل شده‌اند. با این حال زنان مهاجر ساکن مشهد این روز‌ها بیش از گذشته به همدلی نیازمندند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ زن یک بار دیگر با گوشه روسری‌اش اشک‌هایش را پاک می‌کند. نگاهی به سینی می‌اندازد و بشقاب غذا را برمی‌دارد و فقط یک کلمه می‌گوید: «تشکر.»

دیشب صدای بچه‌هایش تا طبقه بالا می‌آمد. بچه‌های قدونیم‌قد به‌تازگی همراه مادر به ایران مهاجرت کرده‌اند و پدر با وعده آمدن هنوز به آن‌ها نرسیده است. این تازه اول مرثیه مهاجرت اجباری آن‌هاست، مرثیه‌ای که جنگ به بسیاری از مهاجران تحمیل می‌کند.

سختی‌های مهاجرت

یک بار دیگر زنگ خانه را می‌زنم. اینجا کوچه‌ای یک‌متری حوالی شهرک شهید باهنر یا همان منطقه ساختمان است.

خانواده‌ای افغانستانی در خانه ساکن هستند که به‌تازگی به ایران آمده‌اند. اهالی محل می‌گویند خانوادگی سرکار می‌روند تا خرج زندگی را دربیاورند. منتظر می‌مانم. زنی با چهره‌ای خسته و خموده از سر کوچه می‌آید. در قفل خانه کلید می‌اندازد. همین‌جا در آستانه در با یکدیگر هم‌کلام می‌شویم.

«پنهانی آمدیم. از مرز به‌سختی رد شدیم. بچه‌هایم همه مریض شدند و دارو و دوایی نداشتیم. من فقط گریه می‌کردم. اینجا قوم و خویش داشتیم، ولی همین‌قدر هم که بخواهیم به مشهد برسیم پول نداشتیم. البته امیدی هم به رد شدن از مرز نداشتیم، اما به هر مشکلی بود عبور کردیم. یک هفته طول کشید تا به شهرک رسیدیم. اقوام را یافتیم. فکر می‌کردیم اوضاع خوبی دارند، ولی این‌طور نبود. کارگری می‌کردند. یک ماه همان‌جا ماندیم.

صاحب‌خانه ایرانی بود و به علت آوارگی ما چیزی نگفت. خانم صاحب‌خانه در کار پاک کردن حبوبات بود. برایم کار می‌آورد که کمک خرج باشد. شوهرم سرکار ساختمانی رفت. بعد از یک ماه دنبال خانه رفتیم. غم دلم تازه شد. از خانه‌ای بزرگ با درخت‌های زیبا در افغانستان حالا برای یک زیرزمین باید التماس می‌کردیم. چون اتباع بودیم اجاره نمی‌دادند.

یکی از روحانی‎‌های محله که ایرانی بود به نام خودش برای ما خانه گرفت. هنوز هم کار می‌کنیم. بعضی‌ها می‌گویند: کار‌های ما فقط برای ایرانی‌هاست. به شما که افغانستانی هستید کار نمی‌دهیم، اما بعضی‌ها هم نان به ما می‌رسانند و حرمت همسایگی را نگه می‌دارند.»

هویت پنهان من

سال‌ها هویتش را بازگو نمی‌کرد. همه‌چیز به یک خاطره تلخ از دوران کودکی تا اکنون که ۳۵ سال دارد برمی‌گردد که باعث نشد بگوید اهل افغانستان است. او در یکی از خیابان‌های منتهی به طبرسی شمالی زندگی می‌کند، اما اکنون تلاش می‌کند همسایگی را بین خواهران مهاجر و ایرانی گسترده کند. سفره نذری می‌اندازد. در کار‌های عام‌المنفعه شریک است. تلاش کرده‌اند در جمعی زنانه مشکلات محله را حل کنند.

اگرچه دستشان خالی است و سیلی اقتصاد به صورت آن‌ها محکم‌تر از دیگران اصابت کرده است، سفره ساده‌شان بزرگ‌ترین محل برای جمع شدن هم‌زبان‌های فارسی است. «مادرم ایرانی بود، ولی پدرم از اتباع افغانستانی بود که در نوجوانی و قبل از ازدواج به ایران مهاجرت کرده بود. من و خواهر‌ها و برادرهایم در ایران متولد شده‌ایم، اما هیچ‌وقت هویتی نداشتیم و به ما شناسنامه ندادند. تازه الان بعد از ۳۵ سال قرار است مشکلات شناسنامه حل شود. در این سال‌ها من هویتم را از همه دوستانم پنهان کردم، چون می‌ترسیدم اگر بفهمند ایرانی نیستم من را ترد کنند.

کلاس اول دبستان بودم که از یک بازی وسطی به علت افغانستانی بودن بیرونم کردند. می‌گفتند: تو شکل ما نیستی! از آن به بعد، دیگر نگفتم ایرانی نیستم. با وجود این تجربه تلخ کودکی، الان دوستان ایرانی خوبی دارم، ولی واقعا تردید دارم که آیا می‌شود راست و درست قصه زندگی‌ام را به آن‌ها بگویم یا نه. بعد سال‌ها تصمیم گرفتم این تابو را بشکنم. از فرهنگ خودمان برای زنان همسایه و دوستان گفتم از علاقه‌های مشترکمان. کم‌کم آن خاطره در ذهنم کم‌رنگ شده است.»

از مهاجرت تا پزشکی

خانواده‌اش از موج اول مهاجرت انبوه افغانستانی‌ها به ایران بوده‌اند. پدر نصیبه که یک کشاورز بود به همراه همسر و دختر کوچکش از روستای کوچکی در قندهار افغانستان به سمت ایران آمد و در نهایت، در شهر مشهد سکنی گزیدند، جایی که نصیبه در سال ۱۳۶۰ در آن متولد شد.

نصیبه حیدری تا نه‌سالگی به همراه خانواده‌اش در مشهد زندگی کرد، ولی برای اینکه پدرش بتواند به کار کشاورزی بپردازد، این شهر را به مقصد آب‌سرد دماوند ترک کردند. از همان ابتدا که به مدرسه رفت، شاگرد درس‌خوانی بود و به‌راحتی جای خود را در دل معلمان و هم‌کلاسی‌هایش باز کرد. پس از پایان دوره دبیرستان، در کنکور سراسری شرکت کرد و توانست با رتبه خوبی در رشته موردعلاقه‌اش قبول شود. تهران را به مقصد یزد برای دوران هفت‌ساله تحصیل در رشته پزشکی ترک کرد. پس از شرکت در امتحان تخصصی، در رشته زنان و زایمان در دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شد و اکنون سال‌هاست در این عرصه فعالیت می‌کند.

از مهاجرت تا فرهیختگی

زینب بیات شاعر، نویسنده، تهیه‌کننده و گوینده رادیو دری در مشهد است. او و همسرش، محمدکاظم کاظمی، از چهره‌های فرهنگی مهاجران افغانستانی مقیم ایران هستند.

بیات متولد سال ۱۳۵۴ در دشت برچی ولایت کابل است. زینب سال‌های کودکی را در کوچه‌پس‌کوچه‌های همین دشت پشت سر گذاشته است. سپس پدرش به مشهد می‌آید و سال‌هاست ساکن اینجا هستند. از کلاس چهارم به بعد را در مشهد درس می‌خواند. تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه فردوسی و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی پشت سر می‌گذارد. بعد از آن، کار خود را در رادیو دری با عنوان گوینده، نویسنده و تهیه‌کننده آغاز می‌کند. از سال‌های نوجوانی و دوران راهنمایی به فعالیت در رادیو علاقه‌مند می‌شود و از سال ۱۳۷۱، سال‌های پایانی دبیرستان، فعالیت خود را با رادیو شروع می‌کند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.