صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

شب بلند افسانه‌های تاریک و روشن

  • کد خبر: ۱۲۳۳۲
  • ۲۸ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۲۲
نقبی بر باور‌های عامیانه مردم درباره شب یلدا
افسانه حکمت - نشستن پای کرسیِ نقش ترمه مادربزرگ، چشم دوختن به دست‌های مادر وقتی ناردانه‌ها را توی طبق مسی پیش می‌آورد و گوش سپردن به صدای پدربزرگ که وقت خواندن «صحبت حکام و ظلمت شب یلدا» لرز خوشی می‌گیرد، همه و همه نقشِ شب چله‌ای است که خاطره بلندش را با خود از سالی به سالی دیگر می‌بریم و هربار از یادآوری‌اش حظ می‌کنیم.
کنار این تصویر‌ها که با عنوان آیین و رسوم مردم ایران و خراسان معرفی می‌شود، باید جای افسانه و قصه‌های بسیاری را خالی کنیم که گویا سال‌هاست رونق نقلشان از دهان افتاده و این روز‌ها دیگر به فراموشی سپرده شده اند. قصه‌هایی که ردپایشان را می‌شود در ادبیات و فرهنگ شفاهی مردم ایران جست‌وجو کرد؛ اسطوره‌هایی با محوریت خورشید و شب چله که هر یک به نوعی بلندی شب یلدا و تاریکی بیش از اندازه آن را در ذهن عامه مردم توجیه می‌کرده است.

افسانه اهمن و بهمن
در کنار شاهنامه‌خوانی، تفأل به دیوان حافظ و خوردن نوبرانه‌های پاییزی، نقل افسانه‌ها یا همان «اوسنه‌گویی» یکی از رسوم قدیم مردم خطه خراسان بوده و هست تا به مدد آن شب تیره را به سپیده صبح گره بزنند.
البته ناگفته نماند که اوسنه‌گویی تنها ویژه مردم خراسان نیست و دیگر اقوام ایرانی هم افسانه‌ها و اسطوره‌های بسیاری دارند که اگرچه برگرفته از فرهنگ و باور‌های گوناگون است، اشتراک‌های بسیاری نیز در میان آن‌ها یافت می‌شود.
قصه «اهمن و بهمن» یکی از این افسانه‌های تقریبا مشترک است؛ در گاه‌شماری فرهنگ عامه خراسان و اغلب اقوام ایرانی فصل زمستان در دو ماه دی و بهمن به دو بخشِ چله بزرگ و چله کوچک تقسیم می‌شود که اولی عمری ۴۰ روزه دارد و دومی ۲۰ روز به درازا می‌کشد. ۴ روز پایانی چله بزرگ و ۴ روز آغازین چله کوچک (از هفتم تا چهاردهم بهمن) را هم «چارچار» می‌نامند که در آن معمولا سوز و سرمای زمستان به اوج شدت خود می‌رسد. از همین رو خراسانی‌ها براساس باور‌های خود به هر پاره از فصل آخر سال نامی می‌دهند و برای آن افسانه‌ای نقل می‌کنند. مثلا در پاره‌ای از نقاط این اقلیم به ۱۰ روز پس از چله کوچک «اَهمن» می‌گویند و ۱۰ روز پس از اهمن را هم که در مجموع ۱۰ روز اول اسفند می‌شود «بهمن» می‌نامند. آن‌ها همچنین ۱۰ روز پایانی ماه اسفند را به نام «ننه پیرزن» یا «سرما پیرزن» می‌خوانند.
بنا بر این اسطوره اهمن و بهمن دو برادر و فرزندان زنی به نام سرما پیرزن یا «بردالعجور» هستند. این دو خواهری به نام «آفتاب به هود یا (حوت)» نیز دارند که ۱۰ روز آخر اسفند متعلق به او‌ست.
بنا بر این حکایت، روزی اهمن و بهمن به کوه می‌روند تا برای مادر پیرشان هیزم بیاورند، اما باز نمی‌گردند. ساعت‌ها می‌گذرد و ننه سرما که غیبت پسرانش شور به دلش انداخته، دخترش «آفتاب به حوت» را به دنبال برادرانش می‌فرستد، اما او هم می‌رود و باز نمی‌گردد. کم کم آتش کرسی ننه پیرزن خاموش می‌شود و او به‌ناچار پا از زیر کرسی بیرون می‌کشد و به دنبال بچه‌هایش راه کوه را در پیش می‌گیرد، اما هر چه جست‌وجو می‌کند، آن‌ها را پیدا نمی‌کند.
ننه سرما ۳ روز در کوه می‌ماند و تا توان دارد تلاش می‌کند در غیبت اهمن، بهمن و آفتاب‌به‌حوت سرمای زمستان را شدت بخشد. او سرانجام تصمیم می‌گیرد تا عالم را به آتش بکشد. برای همین جارویی را آتش می‌زند و آن را دور سرش می‌چرخاند و می‌گوید: «کو اَهمنم، کو بهمنم، دنیا را آتش می‌زنم.» آنگاه جارو را پرتاب می‌کند. حالا برخی از اقوام خراسان سال‌هاست که جارویی آتش می‌زنند و معتقدند که اگر جارو در آب بیفتد سال پیش‌رو، سالی پر باران است و اگر جارو در خشکی بیفتد، خشک‌سالی و بی‌محصولی است.
شبیه این داستان را در بیرون از خراسان و در باور دیگر اقوام ایرانی هم می‌توان دید. به عنوان مثال این روایت در میان مردم سیرجان به این شکل نقل می‌شود: «پدید آمدن تغییرات جوی زمستان در اثر نبرد دو برادر اهمن و بهمن با یکدیگر رخ می‌دهد. این روایت می‌گوید که هر سال در آغاز چله بزرگ، اهمن و بهمن که مظهر سرما هستند با یکدیگر در می‌افتند و به ستیزه و جنگ بر می‌خیزند و از صدای فریاد دو برادر آسمان غرنبه و طوفان در می‌گیرد. از برق شمشیرهایشان صاعقه پدید می‌آید و از ریزش اشکشان باران، برف و تگرگ بر زمین می‌ریزد.»

رجزخوانی چله‌بزرگ و کوچک
در باور مردم بروجرد داستان اهمن و بهمن با رجزخوانی چله‌بزرگ و کوچک برای هم شروع می‌شود. در این داستان روزی چله کوچک از چله بزرگ می‌پرسد: «در این عمر درازت با مردم چه‌کرده‌ای؟» چله بزرگ جواب می‌دهد: «کاری کردم که مردم از شدت سرما به زیر کرسی‌ها و به پای تنور خانه‌های خود پناه ببرند. چله کوچک می‌گوید: «حیف و صد حیف که عمرم کوتاه است. اگر عمرم به درازی عمر تو بود کاری می‌کردم که مردم از شدت سرما به داخل تنورهایشان بروند.»

اگر پشتم به بهار نبود...
در فرهنگ مردم ایران درباره داستان اهمن و بهمن و رجز‌ها و لاف‌زدن‌های این دو چله در نشان دادن مقدار نیرو و میزان زیان رسانی‌شان به مردم روایت‌های بسیاری وجود دارد. به عنوان مثال دو نمونه از رجز‌های چله کوچک این است که می‌گوید: «اگر پشتم به بهار نبود، بچه را در گهواره خشک می‌کردم یا می‌گوید من برادر کوچک‌ترم، اما از برادر بزرگ ظالم‌ترم.»

بیرون آمدن قارون در شب یلدا
همچنین در داستان دیگری در شب یلدا «قارون» به هیئت هیزم‌شکنی برای کمک به تنگ‌دستان و فقرا ظاهر می‌شود. او با پشته‌های هیزم بر پشت به در خانه مردم فقیر می‌رود و برای سوخت اجاق شب یلدا به آن‌ها هیزم می‌دهد. فقرا هیزمی که قارون به دستشان می‌دهد را در هیزم‌دان‌های خود می‌ریزند و بخشی را در انبار خانه نگه می‌دارند. هیزم‌های انبار شده همان شب به طلا تبدیل می‌شوند و خانه را درخشان می‌کنند؛ به احتمال فراوان فرو رفتن و نهان شدن قارون در روایت‌های اسلامی و خورده شدن گنجش از سوی زمین در پاگیری این افسانه بی‌تأثیر نبوده و نقلش با هدف امیدبخشی به فقرا در شب چله صورت گرفته است.

افسانه کرنجال
در باور مردم کازرون که می‌شود شبیهش را در میان اقوام خراسان هم دید، شب یلدا یا شب چله زمان بیداری دیوی به نام کِرِنجال (خرچنگ) است. کازرونی‌ها این دیو را دشمن خورشید و آفریننده سیاهی و تاریکی می‌پندارند. طبق این باور هر سال وقتی که خورشید، جان می‌گیرد و تابندگی و گرمازایی آغاز می‌شود، درست در هنگامی که درختان جوانه می‌زنند و سبزه و گیاه سر از خاک بیرون می‌آورند، کرنجال که دشمن خورشید است، به خواب می‌رود و تا آخر ماه قوس (ماه آذر) می‌خوابد، اما در شب چله از سیاه‌چالی در قعر زمین بیرون می‌جهد و تنوره‌کشان به سمت آسمان می‌رود تا خورشید را پیدا کند و او را در بند کشد. کرنجال ابر‌های سیاه را جمع می‌کند و روی چهره خورشید می‌کشد تا تابش او را خاموش کند. برای همین مردم این خطه در شب یلدا با جمع شدن در خانه‌های یکدیگر، افروختن آتش، پهن کردن سفره «شب چره» و روشن کردن شمع تلاش می‌کنند تا از تاریکی این شب کم کنند و خورشید را برای دوباره تابیدن یاری دهند.
منبع: کتاب «یلدا و شب چله» نوشته مجتبی برزآبادی فراهانی، کتاب «شب یلدا» به قلم علی بلوکباشی و «جشن‌های ملی ایرانیان» اثر رضا دشتی
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.