آزاده چشمه سنگی | شهرآرانیوز؛ حاج محمدرضا کاوه از خدا خواسته بود اگر او را لایق پسر صالحی میداند، آن را روزی اش کند تا ابراهیم وار، او را قربانی اسلام کند. حاجتش که مستجاب شد و قد پسر به دسته کلید کمری پدر رسید، از منبر روضههای محرم و جلسات قرآن مساجد گرفته تا پخش شبانه اعلامیههای امام را نفس به نفس یکدیگر آمدند و رفتند تا روزی که حاج محمدرضا سر بلند کرد و محمود را شانه به شانه خود دید که دو زانو برابرش نشسته و دارد اذن رفتن میگیرد به مناطق جنگی کردستان.
حالا انگار پدر بر قله اجابت دعاهاش ایستاده باشد، اسماعیل برومندش را نگاهی انداخت و بی معطلی او را به رفتن تشویق کرد. محمود، که تمام نوجوانی اش را در کلاسهای اخلاق رهبر معظم انقلاب در مشهد سپری کرده بود و پس از پایان تحصیلات متوسطه به حوزه علمیه وارد شده بود، به سرعت جایگاه خود را در حوزه نظامی نیز بالا برد و در ۲۲ سالگی فرمانده تیپ ۱۵۵ ویژه شهدا در غرب شد.
هر تیپ نظامی متشکل از ۴ تا ۶ هزار سرباز است. فرمانده ۲۲ ساله یک تیپ نظامی، بی شک آن قدر توانمند و استثنایی بوده است که صدام حسین برای سرش ۳ میلیون تومان جایزه گذاشته بود، آن هم در روزگاری که متوسط درآمد یک ایرانی از دو تا سه هزار تومان بیشتر نبود. این را همسر محمود در مصاحبهای بیان کرده بود. همسری که تنها سه سال با محمود زندگی کرد و تمام سهم او از کاوه، سه ماه ملاقات پراکنده بود که پنج بار آن، به واسطه جراحتهای جنگی در بیمارستان سپری شده بود. فاطمه خانمی که بارها در بیمارستان به ملاقات محمود آمد، اما روز زایمان را تا سه ماه پس از آن، خیره به در ماند تا پدر دخترش از راه بیاید و در گوش زهرای کوچکش زیارت عاشورا بخواند.
محمود، اما جوری بی قرار رفتن بود که حتی بر قله بیست و پنج نوزده منطقه حاج عمران در آن ۱۱ شهریور معروف، کسی حریف تلاطم درونی اش نشد. اصابت ترکش خمپاره حتمی بود. این را همه میدانستند. حتی حاج محمدرضا در مشهد. «اما قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟» این را مادرش پیش از همه دانسته بود. آن زمانی که گفت: محمود دلم میخواهد حاجی شوی بروی مکه. اما محمود گفته بود بروم مکه و اینجا خونی از رزمندهای زمین بریزد یا وجبی از خاکمان اشغال شود، فردای قیامت چطور سر بلند کنم؟ این شد که قله بیست و پنج نوزده منطقه حاج عمران، کوه حرای حاج محمود بیست و پنج سالهای شد که رهبر معظم انقلاب او را «شیر روز و پارسای شب» لقب داد.