صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

فرزند وطن

  • کد خبر: ۱۲۷۵۵۳
  • ۰۷ مهر ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۹
به یاد یوسف کلاهدوز هم زمان با سالروز شهادتش

روزی که آزمون دانشگاه افسری را قبول شد، مادرش قوچان بود. از تهران برایش نامه نوشت: «دیگر نگران من نباش. من حالا فقط فرزند شما نیستم. فرزند وطن شده ام.» همانجا بود که مادرش یقین کرد یوسف بهترین نامی بوده که برای پسرش انتخاب کرده است.

بعد از این، زادگاه یوسف، کنعان مادری بود که فرزندش را با دست‌های خودش راهی غربت کرد. با اینکه یوسف در خانواده‌ای مذهبی رشد کرده بود و ارتش آن روزها، جای بچه مذهبی‌ها نبود، اما زیرکی او، ورای این تصورات کلیشه‌ای پیش رفت.

خودش را به ظاهر همدل با رژیم نشان می‌داد، اما در بطن حضورش، به دنبال جذب افرادی بود که رگه‌های مذهبی داشتند. تمام هم و غمش، اشاعه تفکرات اسلامی در افراد مستعد همکاری بود تا بتواند در مبارزات پهلوی با آن‌ها متحد شود.

پس از انقلاب هم، با انبوه تجربیات نظامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تأسیس کرد. اما بیشتر از قائم مقامی فرمانده سپاه را بر خود حلال نمی‌دید. معتقد بود فرماندهی سپاه باید به دست افراد انقلابی باشد.

اما به موازات خدمت در سپاه از ارتباط این مجموعه با ارتش غافل نبود. این هماهنگی میان نیرو‌های مسلح، بزرگ‌ترین خدمت یوسف کلاهدوز در جریان شکست حصر آبادان بود. موفقیتی که بنا داشت خبر وقوعش را به همراه شهیدان جهان آرا، فکوری، فلاحی و نامجو حضوری خدمت امام (ره) گزارش کند، اما سقوط مشکوک هواپیمای سی ۱۳۰ در کهریزک تهران، جنگ را هفت سال طولانی‌تر کرد و طرح عملیات آزادسازی خرمشهر را به هشت ماه بعد موکول کرد.

سانحه‌ای که منجر به فقدان برجسته‌ترین فرماندهان جنگ شد و شوک بزرگی به نیرو‌های نظامی وارد کرد. خبر شهادت یوسف کلاهدوز که به سپاهیان رسید، انگار سپاه یتیم شده باشد، همه چیز در سوگ و بهت فرورفت. اراده تقدیر، گریزناپذیر است،  زیرا یوسف کلاهدوز دوماه قبل در همان جلسه‌ای حضور داشت که شهید رجایی و باهنر ترور شدند، اما او نجات یافت. شهادت، چیزی نبود که امثال کلاهدوز‌ها به سبب محافظ و بادیگارد، بخواهند از آن بگریزند.

این را اطرافیانش به خوبی درک کرده بودند و دیگر اصراری به محافظت از او نداشتند زیرادر برابر لزوم محافظ گفته بود: «یک نفر هست که همیشه مراقب من است. می‌ماند تیراندازی و کار با اسلحه که آن را خیلی بهتر از شما بلدم.» سرانجام هم جوری به درجه رفیع شهادت رسید که حضور هیچ محافظی کارساز نبود. تفنگ‌ها غلاف بودند و آسمان برای در آغوش کشیدن فرزندانش آبی و بی قرار بود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.